سفارش تبلیغ
صبا ویژن



nazaninzahra - پیام دوستی

   

اروان عترت پاک، در روز پنجشنبه برابر با دوّم محرم سال 61 هجری در کربلا اقامت گزید (1) ، در حالی که وحشت بر اهل بیت، مستولی شده و به نازل شدن مصیبت جانکاه، یقین کرده بودند، امام، سختی کار را دانسته گرفتاریهای هولناک و حوادث ترسناکی که در سرزمین کربلا، بر وی خواهد گذشت، در نظرش تجلّی یافت.
مورخان می گویند: آن حضرت، اهل بیت و یارانش را جمع کرد و نگاهی از روی مهربانی و عطوفت بر آنان افکند و دانست که به زودی بدنهایشان پاره پاره خواهد گشت. آنگاه سخت گریست و دست خود را به دعا برداشت و با پروردگارش به راز و نیاز پرداخت و از مصیبتهای عظیم و گرفتاریها که بر او دست یافته بود، به درگاه خداوند شکایت برد و گفت:
«خداوندا!! ما عترت پیامبرت محمد صلی اللَّه علیه و آله هستیم که بنی امیه ما را از حرم جدّمان اخراج نموده، طرد کرده پریشان ساخته و بر ما تعدی نمودند. خداوندا! حق ما را برای ما برگیر و ما را بر قوم ستمکار پیروز فرما».
  سپس روی به آن قهرمانان کرد و فرمود: «مردم، بندگان دنیا هستند و دین، (چون)ته مانده غذایی بر زبانهای آنان است که تا وقتی زندگی شان در رفاه بگذرد، آنرا نگه می دارند اما هرگاه به بلا گرفتار آیند، دینداران، اندک می گردند» (2) .




چه سخنان درخشانی که واقعیت مردمان را در تمام مراحل تاریخ بیان می دارد؛ زیرا آنان در هر زمان و هر مکان بندگان دنیا هستند اما دین، هیچگونه سایه ای در اعماق وجودشان ندارد و هرگاه طوفانی از بلا بر آنها عارض شود، از دین، بیزار می شوند و از آن دور می گردند...
آری، دین، در جوهره اش تنها نزد امام حسین و برگزیدگان از اهل بیت و یاران آن حضرت است که احساساتشان با آن ممزوج شده و عواطفشان با آن، درآمیخته است، لذا آنان به سوی صحنه های مرگ شتافتند تا مقام آنرا بالا برند و با فداکاریهایشان، درسهایی در وفاداری اعجاب انگیز نسبت به دین، ارائه نمایند.
امام، پس از حمد و ثنای پروردگار، خطاب به یارانش فرمود: «اما بعد: آنچه را می بینید به ما رسیده است، دنیا دگرگون و ناآشنا گشته و معروف آن پشت کرده از آن نمانده است جز ته مانده ای همچون ته مانده ی ظرف و زندگی پستی همچون غذای ناخوشایند، آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل دوری نمی گردد تا انسان مؤمن به دیدار خداوند راغب شود که من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمکاران را جز پستی نمی بینم» (3) .

 

 


امام، این سخنان را درباره ی آنچه از محنتها و بلاها بر آن حضرت وارد شده بود، بیان کرد و آنان را آگاه فرمود که هر قدر شرایط، اوضاع و احوال پوشیده از مشکلات و مصیبتها باشد، آن حضرت از تصمیم سترگش برای برپا نمودن حق- که خود بدان اخلاص دارد- باز نمی گردد...
امام علیه السلام این سخنان را خطاب به یارانش ایراد فرمود نه برای اینکه عواطف آنها را برانگیزاند و یا اینکه یاریشان را جلب کند؛ زیرا آنان چه کاری برای او می توانستند انجام دهند پس از آنکه نیروهای فراوانی که صحرا را پرکرده، آن حضرت را به محاصره خویش درآورده بودند، بلکه این مطلب را از این جهت بر زبان آورد تا آنان با وی در مسؤولیت اقامه ی حق که خود بدان ایمان آورده و آنرا به عنوان پایه ی محکمی برای نهضت جاویدانش برگزیده بود، مشارکت نمایند، در حالی که آن حضرت، در این راه، مرگ را آرزوی فروزنده اش در زندگی قرار داده بود، که هیچ آرزوی دیگری با آن برابری نمی کرد.
هنگامی که آن حضرت، سخنانش را به پایان رساند، همه ی یارانش به پا خاستند، در حالی که شگفت انگیزترین نمونه ها را در فداکاری و جانبازی به خاطر عدالت و حقیقت، ارائه می نمودند...
نخستین کس از یارانش که به سخن پرداخت، «زهیر بن قین» بود. وی که یکی از انسانهای بی همتای جهان بود، چنین گفت: «ای فرزند رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله سخن تو را شنیدیم، اگر دنیا برای ما باقی می بود و ما در آن جاویدان بودیم، قیام به همراه تو را بر اقامت در آن، ترجیح می دادیم».
این سخنان، شرافت انسان و حرکتش در راه خیر را نمایان می سازد. سخنان زهیر، بالاترین اثر خرسندی را در دل یاران امام داشت و از تصمیم آنان بر وفاداری نسبت به امام و جانفشانی در راه وی حکایت می کرد...
آنگاه قهرمان دیگری از یاران امام، یعنی «بریر»- که جانش را در راه خدا ارزانی داشته بود- به پا خاست و خطاب به امام فرمود: «ای فرزند رسول خدا! خداوند به وسیله ی تو بر ما منّت نهاده است که در خدمت تو نبرد کنیم و در راه تو اعضای ما قطعه قطعه شوند و آنگاه در روز قیامت، جد تو شفیع ما گردد».
بریر، یقین داشت که یاریش نسبت به امام، تفضّلی از خداوند برای اوست تا به شفاعت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله رستگار شود.
سپس «نافع» که همان سرنوشت برگزیده شده برادران قهرمانش را تقریر و تثبیت می کرد، به پا خاست و گفت: «تو می دانی که جدّت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله نتوانست محبتش را به مردم بنوشاند و آنان نیز به آنچه وی دوست می داشت مراجعه ننمودند، برخی منافقانی بودند که به وی وعده ی یاری می دادند و در پنهان خیانت داشتند، در برخورد با آن حضرت شیرین تر از عسل بودند و در پشت سر، تلخ تر از حنظل (4) تا اینکه خداوند او را به لقای خود برد.
پدرت علی نیز در وضعیتی مشابه آن بود؛ عدّه ای بر یاری وی فراهم آمدند و همراه وی با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگیدند تا اینکه اجل به سویش آمد و به رحمت و رضوان خدا رفت...
تو نیز امروز در چنان حالتی نزد ما هستی، هر کس پیمان خود را بشکند و بیعت خود را فروگذارد، تنها به خویشتن زیان می رساند و خداوند هم از او بی نیازاست پس مقاوم و تندرست ما را رهبری فرما، به سوی شرق خواهی یا به طرف غرب به خدا سوگند ما از تقدیر الهی به ستوه نمی آییم و نه از دیدار پروردگارمان بیزاریم و ما اساس اهداف و بصیرتهایمان با آنکه دوست تو باشد، دوست هستیم و با آنکه دشمن تو گردد، دشمن می باشیم» (5) .
بیشتر یاران امام، سخنانی از این گونه گفتند و امام آنان را بر این اخلاق و جانفشانی در راه خداوند، سپاس گفت.

 

مردی از بنی اسد در انتظار امام

بلافاصله بعد از ورود امام به کربلا، مردی از بنی اسد به آن حضرت ملحق شد که مورخان نامش را ضبط ننموده اند. داستان وی را «عریان بن هیثم» نقل نموده و گفته است: پدرم در نزدیکی محلی که واقعه ی طف در آن اتفاق افتاد، سکونت داشت، ما هر وقت از آن محل می گذشتیم، مردی از بنی اسد را می دیدیم که در آنجا اقامت داشت، پدرم به او گفت: می بینم همیشه در این محل هستی.
وی به پدرم گفت: شنیده ام حضرت حسین علیه السلام در اینجا کشته می شود، من به اینجا می آیم، شاید او را ببینم و همراه او کشته شوم.
هنگامی که حسین کشته شد، پدرم به من گفت: همراه من بیا تا آن اسدی را ببینیم، آیا کشته شده است؟
ما به میدان نبرد آمدیم و در میان کشتگان به جستجو پرداخته آن اسدی را در میان آنان دیدیم (6) .
وی رستکاری شهادت را در خدمت ریحانه ی رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به دست آورد
و بالاترین درجات را کسب نمود و در اعلی علیین همراه پیامبران، صدیقان و شهیدان جای گرفت و آنان، چه نیکو همراهانی هستند.

 

نامه ی امام به ابن حنفیه

امام علیه السلام از کربلا نامه ای به برادرش «محمد بن حنفیه» و دیگر افراد بنی هاشم نوشت و در آن از مرگ خویش سخن گفت و نزدیکی اجل محتوم خویش را بیان فرمود که متن آن نامه چنین است: «اما بعد: گویی دنیا نبوده و آخرت همچنان باقی است، والسلام» (7) .
این کوتاهترین نامه ای است که در خصوص چنین محنتهای سختی که شکیبایی را درهم می کوبد، نوشته شده است.

 

پیوستن انس بن حرث به امام

صحابی جلیل القدر «انس بن حرث»، به امام پیوست و آنچه را از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله شنیده بود، برای امام بازگو نمود که حضرت فرموده بود: «این پسرم (حضرت حسین) در زمینی که کربلا نامیده می شود، کشته خواهد شد، پس هر کس از شما او را ببیند، یاری کند».
آنگاه انس، ملازم خدمت امام ماند تا اینکه در خدمت آن حضرت، به شهادت رسید. (8) .

 

نامه ی ابن زیاد به حضرت حسین
هنگامی که فرزند مرجانه دانست که حرّ، حضرت حسین علیه السلام را در کربلا محاصره کرده است، نامه ای برای آن حضرت فرستاد که نمایانگر ستمگری و غرور وی بود، متن آن چنین است: «اما بعد: ای حسین! از فرود آمدن تو در کربلا با خبر شدم، امیرالمؤمنین یزید به من نوشته است که بر بستر نرم نخوابم و از شراب سیر نشوم تا اینکه تو را به (خداوند) لطیف خبیر برسانم و یا اینکه فرمان من و فرمان یزید را اطاعت کنی!!...».
ای فرزند مرجانه! تو و اربابت یزید، شایسته ی آنید که از شراب سیراب نشوید و در خود آنید که به هر عمل ناشایستی در اسلام، دست یازید.
هنگامی که امام، نامه ی پسر مرجانه را خواند، به نشانه ی ناچیز و سست شمردن این انسان مسخ شده، نامه را بر زمین انداخت و فرمود: «رستگار نشدند قومی که خرسندی مخلوق را با خشم خالق خریدند».
فرستاده ی ابن زیاد از امام، پاسخ نامه را خواست تا آنرا به ابن زیاد برساند، امام علیه السلام فرمود: «پاسخی نزد من ندارد؛ زیرا وی به حقیقت شایسته عذاب است».
فرستاده ی ابن زیاد نزد وی بازگشت و فرزند مرجانه را از سخن امام آگاه کرد. ابن زیاد سخت به خشم آمد و برای جنگ آماده شده همه نیروهای نظامی خود را برای جنگ با ریحانه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیج کرد.

 

لشکرکشی کوفیان برای جنگ

هنگامی که خبر مستولی شدن سپاه ابن زیاد بر امام حسین علیه السلام و محاصره ی آن حضرت در کربلا منتشر گردید، ترس و وحشت فراوانی در همه ی محافل کوفه حکمفرما شد و توده های مردم در زیر فشار هولناک قدرت شمشیرها و نیزه ها تخدیر شدند؛ زیرا ابن زیاد، رعب و وحشت را گسترانیده حکومت نظامی را در همه ی مناطق کوفه اعلام کرد و به مجرد گمان و تهمت، حکم مرگ و اعدام افراد را صادر می کرد، در نتیجه مردم از خود اختیاری نداشتند.
فرزند مرجانه، وقتی که بر فرزند فاتح مکه و درهم شکننده ی بتهای قریش دست یافته بود، خواسته های خود و رؤیاهایش را محقق می دید، تا با کشتن وی، نزد نوه ی ابوسفیان- همان رهبر احزاب مخالف اسلام- تقرب جوید و از این کار، وسیله ای برای استحکام نسبت چسبانده شده ی خود به بنی امیه را بیابد که «ابومریم» میخانه دار به آن گواهی داده بود (9) .
فرزند مرجانه، تمام اوقات خود را صرف آماده سازی برای جنگ و به کارگیری وسایل مختلف برای چیره شدن بر جریان حوادث نمود، در حالی که بزرگان و اشرافی که وجدانهای خود را به وی فروخته بودند، در اطرافش گرد آمده بودند تا برنامه های خطرناکی برای عملیات جنگی فراهم آورند.

 

پاورقی :

(1) انساب‏الاشراف 385 /3، هلال محرم در آن سال روز چهار شنبه بوده است، این مطلب در الافاده فی تاریخ الائمة السادة آمده است.
(2) ابوهلال حسن بن عبداللَّه عسکری در کتاب خود «الصناعتین»،سخن امام حسین را به این صورت ضبط کرده است که: «مردم، بندگان دنیا هستند و دین، بیهوده بر زبانهای آنان است، تا وقتی زندگی‏شان در رفاه بگذرد، آنرا نگه می‏دارند و هرگاه گرفتار بلا شوند، دینداران اندک می‏گردند».
(3) طبرانی، معجم 122 /3 ترجمة الامام الحسین، ص 214. ابن‏عساکر، تاریخ 218 -217 /14. ذهبی، تاریخ اسلام 112 /5. حلیةالاولیاء 39 /2.
(4) میوه‏ای است تلخ.
(5) مقرم، مقتل، ص 194 -193.
(6) تاریخ ابن‏عساکر 217 -216 /14.
(7) کامل الزیارات، ص 157، باب 23، ح 21.

(8) ابن‏عساکر، 224 -223 /14.

(9) روزی «معاویه»... در حضور مردم به «ابومریم سلولی» گفت: به چه شهادت می‏دهی؟ گفت: شهادت می‏دهم که ابوسفیان نزد من آمد و از من زن بدکاره‏ای را طلب کرد، به او گفتم: به جز «سمیه» کسی نزد من نیست، گفت: او را بیاور، اگر چه کثیف و آلوده است، من آن زن را آوردم...! آنگاه معاویه، زیاد را برادر خویش و فرزند پدرش ابوسفیان نامید. (النصائح الکافیه لمن یتولی معاویه، ص 81).

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:40 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

وقتی که امام به «عذیب هجانات» رسید، چهار نفر از مردم کوفه که برای یاری اش آمده بودند، به آن حضرت پیوستند، آنان سوار بر شترهای خود؛ یک اسب را که متعلق به «نافع بن هلال» بود، با خود همراه داشتند، از مردم کوفه، کسی جز آنان، برای استقبال از حضرت حسین علیه السلام نیامده بود، آنها عبارتند از: 1- نافع به هلال مرادی.
2- عمرو بن خالد صیداوی.
3- سعد، غلام عمرو بن خالد.
4- مجمع بن عبداللَّه عابدی، از مذحج.
حرّ، می خواست مانع پیوستن آنان به حضرت حسین گردد، ولی امام بر او بانگ زد: «در این صورت از آنها حمایت خواهم کرد به همان گونه که از خودم حمایت می کنم، اینان انصار و یاران من هستند، تو به من قول داده ای که تا رسیدن نامه ی ابن زیاد، متعرض من نشوی».
حرّ، آنانرا رها کرد و آنها به امام پیوستند، آن حضرت ایشان را خوشامد گفت و از آنها در مورد اهل کوفه پرسید، آنان گفتند: «اما اشراف، رشوه شان عظیم گشته و کیسه هایشان انباشته شده تا دوستیشان به دست آید و نظرشان حاصل شود. آنها بر تو دشمنی واحد هستند و به تو نامه ننوشته اند مگر برای اینکه تو را برای خود بازار و محل کسب درآمد قرار دهند... و اما دیگر مردمان، دلهایشان تو را می خواهد و شمشیرهایشان، فردا بر ضد تو کشیده خواهد شد» (1) .
این سخن، نکات بسیار مهمی را مشخص می سازد که عبارتند از:
1- حکومت، وجدانهای بزرگان و اشراف اهل کوفه را با پول، خریده و آنانرا با جاه و نفوذ، فریفته و آنان یک دست، همفکر و متفق شده بودند تا با امام بجنگند، امویان در این سیاست حیله گرانه، مهارت یافته بودند و بزرگان را با همه ی وسایل ممکن به طرف خود می کشیدند، اما مردم عادی را با تازیانه هایی که بر پشت آنان می زدند، در آتش ستم خویش شعله ور می ساختند.
2- اشراف اهل کوفه، با حضرت حسین علیه السلام برای آمدن به سوی آنان، مکاتبه کرده بودند نه برای اینکه به عادلانه بودن هدف آن حضرت و بطلان امویان اعتقادی داشتند، بلکه به این سبب با حضرتش مکاتبه کردند تا برای آنها بازار و محل کسب درآمدی برای دستیابی به اموال بنی امیه باشد، آنها به امویان اعلام می نمودند که اگر اموال فراوانی در اختیار ما قرار ندهید، از یاران حسین خواهیم شد! نامه های آنان به آن حضرت وسیله ای از وسایل کسب درآمد بود.
3- عامه ی مردم، دلهایشان با حضرت حسین علیه السلام بود، اما آنان به دنبال رهبران خود بودند بدون اینکه هیچگونه اراده و اختیاری برای پیروی از آنچه بدان ایمان داشتند، دارا باشند، آنان سربازان حکومت و وسیله ی کوبنده آن بودند.
اینها بعضی از نکات مهم سخنان آن گروه بود که دلالت بر مطالعه ی دقیق آنان نسبت به مسائل جامعه شان دارد.

 

همراه با طرماح

«طرماح»، در اثنای راه به امام ملحق شد و مدتی همراه آن حضرت بود، امام روی به یارانش کرد و به آنان فرمود: «آیا در میان شما کسی هست که به بی راهه آشنا باشد؟».
«طرماح بن عدی طائی» روی به آن حضرت کرد و گفت: «من راه را می دانم».
- «پیشاپیش ما حرکت کن».
طرماح، پیشاپیش کاروان عترت پاک به راه افتاد در حالی که غمها بر او دست یافته بودند، وی با صدایی اندوهبار در حالی که شعری حماسی می خواند، به حدی (2) پرداخت:.
«ای ناقه ی من از نهیب من پریشان مشو و مرا پیش از طلوع فجر، برسان».(3)
«با بهترین جوانان و بهترین مسافران، خاندان رسول خدا، افتخار آفرینان».
«سروران سفید روی، چهره های چون گل که با نیزه های تیره، ضربه می زنند».
«با شمشیرهای برّان می ستیزند تا برسانی آن کس را که بهترین اصل و نسب را دارد».
«جدّی بزرگوار و سینه ای فراخ دارد که خداوند او را برای بهترین کار، آورده است».
«خداوند او را برای همیشه ی روزگار نگهدارد، ای آنکه سود و زیان، هر دو به دست اوست!».
«سرورم، حسین را پیروزی ده، بر ستمگرانی که از باقیماندگان کفر هستند».
«بر آن دو ملعونی که نسل ابوسفیانند، یزیدی که پیوسته هم پیمان شراب است».
«و عود و چنگ و سازها و ابن زیاد، آن ناپاک فرزند ناپاک».
شترها تحت تأثیر نغمه های این شعر حزن آلود، بر سرعت حرکت خود افزودند، در حالی که چشمان یاران حضرت حسین علیه السلام و اهل بیتش، پر از اشک شده بود. آنها دعای طرماح را برای نصرت و تأیید حضرت حسین، آمین می گفتند.
«دکتر یوسف خلف» این رجز را چنین مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد: «رجز در اینجا- که شاید نخستین شعر کوفی باشد که سخن از حسین علیه السلام در آن آشکار می گردد- به سادگی بر ابراز عقیده، اعتماد دارد و آن چیزی بیش از صورتی از درود بدویها و خوشامدگویی آنان به میهمان عزیزی است که بر آنها وارد شده و آنان برای استقبال از او خارج گشته اند، رجز خوان، ناقه اش را به حرکت سریع وا می دارد تا به جایگاه این میهمان برسد و مداحی مأنوس نزد بادیه نشینان را برایش کاملاً ادا گرداند و آن شایستگیها و فضایلی را که بدوی در مرد می شناسد، بر او می پوشاند؛ زیرا وی نزد او اصلی گرانمایه دارد، او باشکوه و آزاده و گشاده سینه است... که این میهمان، شخصی عادی نیست، بلکه نوه ی رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و برانگیخته عنایت الهی برای آنان است به خاطر کاری که بهترین کارهاست. آنگاه، این درود گویی بدوی را با دعایی فطری و ساده ولی بیان کننده ی آنچه در دل برای او دارد، یعنی محبت صادقانه و اخلاص عمیق، خاتمه می دهد. دعا می کند که خداوند او را برای همیشه ی روزگار نگاهدارد» (4) .
آنگاه طرماح، به امام گفت: «به خدا! من نگاه که می کنم کسی را همراه تو نمی بینم، اگر جز این افردی که همراه حر، مراقب تو هستند، کسی دیگر با تو نجنگد، بازهم گرفتاری وجود داشت، پس چگونه باشد در حالی که من یک روز قبل از خارج شدنم از کوفه، دیدم که بیرون کوفه پر از مردان است، من درباره ی آنان پرسیدم، گفته شد برای فرستادن به سوی حسین است، تو را به خدا سوگند می دهم که حتی یک وجب به طرف آنها نروی» (5) .
ولی امام به کجا برگردد؟ و به کجا برود؟ در حالی که زمین، همه در قبضه ی امویان بود، آن حضرت چاره ای نداشت جز اینکه سفرش به عراق را ادامه دهد. طرماح به آن حضرت پیشنهاد کرد که همراه وی به کوه بنی طی برود و برای آن حضرت تعهد کرد که بیست هزار نفر طائی را برای جنگ در خدمت وی آماده نماید. اما امام به این وعده ی ضمانت نشده، پاسخ مثبت نداد. طرماح از امام اجازه خواست تا نزد خانواده اش برود و کالاها را برساند و برای یاری آن حضرت بازگردد. امام به وی اجازه داد و او به سوی خانواده اش رفت و چند روزی توقف کرد و سپس به سوی امام باز آمد، ولی هنگامی که به «عذیب هجانات» رسید، خبر شهادت امام را دریافت کرد و از اینکه شهادت همراه ریحانه ی رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله را از دست داده بود، به گریه مشغول شد (6) .

 

همراه با عبیدالله بن حر

کاروان امام بر کاخ «بنی مقاتل» گذشت (7) ، امام در آن محل فرود آمده در نزدیکی آن چادری برپا شده، روبه رویش نیزه ای را در زمین فروکرده بودند که نشانی از دلاوری و شجاعت صاحب آن چادر بود، اسبی نیز در مقابل آن دیده می شد.امام درباره ی صاحب آن خیمه پرسید. به او گفته شد که وی «عبیداللَّه بن حر» است. حضرت، «حجّاج بن مسروق جعفی» را برای ملاقات با وی مأمور ساخت. او نزد وی شتافت و عبیداللَّه بی مقدمه به او گفت: چه خبری را آورده ای؟
- خداوند کرامتی به تو هدیه فرموده است.
- آن چیست؟
- این حسین بن علی علیه السلام است که تو را به یاری خود فرامی خواند، پس اگر در خدمتش بجنگی پاداش می بینی و اگر بمیری به شهادت رسیده ای.
- من از کوفه خارج نشده ام مگر از ترس اینکه حسین علیه السلام به آن وارد شده و من در آن جا باشم و او را یاری نکنم، زیرا در آنجا، نه شیعیانی دارد و نه یاورانی که همه به دنیا روی آورده اند جز آنکه خداوند او را نگهداشته است!
حجّاج بازگشت و سخن او را به امام علیه السلام رساند. امام علیه السلام بر آن شد که بر او حجّتی اقامه کند و او را از وضعی که داشت، آگاهی دهد، پس همراه با برگزیده ای پاک از اهل بیت و یارانش به سوی او روان شد.
عبیداللَّه، استقبالی شایسته از آن حضرت به عمل آورد و مقدمش را بسیار گرامی داشت، در حالی که هیبت امام او را در خود فروبرده بود، او بعدها در آن باره چنین سخن به میان آورد:
«هرگز کسی را زیباتر و چشمگیرتر از حسین ندیده بودم و هرگز دلم برای کسی آنگونه که بر او دل سوزاندم، نشکسته است هنگامی که او را دیدم راه می رفت و کودکان در اطرافش بودند، به محاسنش نظر افکندم و آنرا همچون بال زاغ دیدم، به او گفتم: آیا این سیاهی است و یا خضاب کرده ای؟ فرمود: ای فرزند حرّ! پیری بر من شتاب کرده است، آنوقت دانستم که آن خضاب بوده است (8) .
امام علیه السلام مسائل سیاسی و اوضاع موجود را با وی مورد بحث قرار داد و سپس او را به نصرتش فراخواند و به او فرمود: «ای فرزند حرّ! مردم شهرتان به من نوشتند که آنها بر یاری ام فراهم آمده اند و از من خواستند به سویشان بیایم که آمده ام، اینک نظر آن قوم آنگونه که ادّعا کرده بودند نیست؛ زیرا آنان به کشتن عموزاده ام مسلم و پیروانش کمک کرده و بر اطاعت از فرزند مرجانه، عبیداللَّه بن زیاد اجتماع نموده اند... ای فرزند حرّ! بدان که خداوند عزیز و جلیل تو را به خاطر گناهانی که در گذشته مرتکب شده ای کیفر خواهد داد،من تو را به توبه ای فرامی خوانم که با آن، گناهانت را شستشو دهی.... تو را به یاری ما اهل بیت فرامی خوانم» (9) .
فرزند حر، بهانه هایی واهی مطرح ساخت و خود را از سعادت، رستگاری و نصرت سبط رسول صلی اللَّه علیه و آله محروم کرد و گفت: «به خدا من می دانم هر کس تو را همراهی کند در آخرت خوشبخت خواهد شد، ولی من به چه درد شما می خورم، در حالی که در کوفه برای تو یاوری نمی بینم، تو را به خدا سوگند می دهم که مرا بر این کار مجبور نسازی؛ زیرا دلم اجازه ی مردن نمی دهد، امّا این اسب من «ملحقه» را در اختیار گیر (10) ، به خدا سوگند در طلب چیزی بر آن سوار نشدم مگر اینکه به آن رسیدم و تا کنون هرگاه بر آن سوار بوده و کسی در طلبم
بوده، پیوسته سبقت از آن من بوده است» (11) .
اسب وی نزد امام چه ارزشی داشت؟ لذا امام به وی پاسخ داد و فرمود: «ما نزد تو برای اسب و شمشیرت نیامده ایم، به طلب یاری تو نزدت آمده ایم، پس اگر بر جان خود در برابر ما بخل می ورزی، ما را نیازی به چیزی از دارایی تو نیست، من کسی نیستم که گمراهان را به یاوری گیرم (12) و من تو را نصیحت می کنم اگر بتوانی که فریاد ما را نشنوی و حادثه ی ما را نبینی، این کار را انجام ده که به خدا سوگند هر کس فریاد ما را بشنود و به یاری ما نیاید، خداوند او را در آتش جهنم می افکند» (13) .
فرزند حر سر بزیر افکند و با شرمساری آهسته گفت هرگز چنین نخواهد شد ان شاءالله (14) و البته نباید چنان کسی با آن همه جنایت موفق به یاری امام و شهادت در راه او شود. و بالأخره فرزند حر از این خسارتی که در نتیجه ی ترک یاری فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله دچارش شده بود به شدت پشیمان شد و شدیداً گرفتار ناراحتی وجدان بود و این ناراحتی را در ضمن اشعاری داشت که در فصل بحث از پشیمان شدگان از ترک نصرت امام حسین علیه السلام خواهد آمد.

 

همراه با عمرو بن قیس

امام در «قصر بنی مقاتل» با «عمرو بن قیس مشرفی» روبه رو شد که یکی از عموزاده گانش همراهش بود. او بر امام سلام کرد و به آن حضرت گفت: یا اباعبداللَّه! این را که می بینم خضاب است؟
حضرت علیه السلام فرمود: «خضاب است و موی سپید برای ما بنی هاشم، سریعتر و عاجلتر باشد».
آنگاه آن حضرت علیه السلام به آن دو روی کرد و فرمود: «آیا برای یاری من آمده اید؟».
- «خیر، ما بسیار عائله مندیم و کالاهایی از مردم در دست ماست و نمی دانیم که چه می شود و دوست نداریم امانت را تباه سازیم».
امام آن دو را نصیحت کرد و به آنان فرمود! «بروید که فریاد ما را نشنوید و سیاهی ما را نبینید؛ زیرا هر کس صدای فریاد ما را بشنود و یا سیاهی ما را ببیند، ولی به ما پاسخ ندهد و به کمک ما نیاید، بر خداوند عزیز و جلیل حق است که او را به صورتش در آتش بیفکند» (15) .
امام، از قصر بنی مقاتل حرکت کرد و کاروانش صحراهای سوزان را در می نوردید و از کنار با تلاقهایش با سختی و مشقت می گذشت و از بادهای گرم و کوبنده اش رنج می برد.

 

پاورقی :

(1) انساب‏الاشراف 382 -381 /3.

(2) حدی: سرودی که شتربانان عرب برای شتران می‏خوانند تا تیز روند (مترجم).
(3) انساب‏الاشراف 383 -382 /3. الفتوح 141 -140 /5.
(4) حیاة الشعر فی الکوفه، ص 373.
(5) انساب‏الاشراف، 383 /1.
(6) طبری، تاریخ 407 -406 /5.

(7) خوارزمی در مقتلش ج 1، ص 229 -228 گفته‏ا ست: ملاقات امام با عبیداللَّه بن حر بین ثعلبیه وَ زَرود بوده است.
(8) انساب‏الاشراف 384 /3. خزانةالادب 158 /2.
(9) الفتوح 131 -129 /5.
(10) و در روایتی آمده است «این اسبم عنان بسته و آماده است».
(11) الأخبار الطوال، ص 251. الدرّالنظیم، ص 549.
(12) الفتوح 132 /5.
(13) مقرم، مقتل الحسین، ص 190 -189.
(14) ابن‏اثیر، تاریخ 51 /4.
(15) کشی، رجال، ص 113، شماره 181.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:40 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

کب امام به «شراف» رسید، در آنجا چشمه ی آبی وجود داشت، امام به جوانانش دستور داد تا آب بگیرند و فراوان هم بگیرند، آنان چنین کردند و سپس قافله به راه افتاد و صحرا را در می نوردید که ناگهان یکی از یاران امام تکبیر گفت.امام از این کار در شگفت شد و به او فرمود: «برای چه چیزی تکبیر گفتی؟».
- نخلها را دیدم.
مردی از یاران امام که راه را قبلاً رفته و با آن آشنا شده بود، به وی گفت: «در اینجا نخلی وجود ندارد، آنچه می بینی نیزه ها و گوشهای اسبان هستند».
امام قدری تأمل نمود و فرمود: «من نیز آنرا می بینم» امام دانست آنها پیشقراولان سپاه دشمن هستند که برای جنگ با وی آمده اند، پس به یارانش فرمود:«آیا پناهگاهی نداریم که به آن پناه بریم و آنرا پشت سر خود قرار دهیم و تنها از یک طرف با دشمن روبه رو گردیم؟».
یکی از یارانش که وضعیّت راه را می دانست، به آن حضرت گفت: «آری، این ذوحسم (1) در کنار تو است، اگر به طرف آن در سمت چپ بروی و زودتر به آن برسی، آنگونه است که می خواهی».
کاروان امام به طرف آن حرکت کرد، ولی هنوز مقدار زیادی دور نشده بود که سپاه فراوانی به فرماندهی حرّ بن یزید ریاحی به آنها رسید، ابن زیاد به وی فرمان داده بود تا در صحرای جزیره، حرکت کند و امام را جستجو نماید و او را دستگیر کند، تعداد سوارانش، حدود یک هزار سوار بودند. آنها هنگام ظهر در برابر امام ایستادند در حالی که هوا به شدت گرم بود. امام آنها را دید که از شدّت تشنگی در حال تلف شدن هستند، دلش به حال آنان سوخت و از اینکه آنان برای کشتن وی و ریختن خونش آمده بودند، چشم پوشید و به یارانش دستور داد تا آنها را آب بدهند حتی به اسبانشان نیز آب بدهند. یاران امام به آن لشکر آب دادند و سپس به طرف اسبانشان رفتند و ظرفها و طشتها را پر از آب کردند و هرگاه سه یا چهار یا پنج بار آب می دادند، اسب را کنار می زدند و دیگری را آب می دادند تا اینکه همه ی اسبان را آب نوشاندند (2) .
امام در سفرش، آمادگی کامل داشت، زیرا تنها ظرفها برای آب دادن به هزار سوار همراه با اسبانشان کفایت می کرد و این علاوه بر سایر اثاثیه و متاعهای دیگر بود.
به هر حال، امام کرامت فرمود و آن سپاه را که برای جنگ با وی آمده بودند، نجات داد. مورخان می گویند: «علی بن طعان محاربی» در میان آن لشکر بود که از کرامت طبع و اخلاق عظیم امام، سخن به میان آورده می گوید: من از جمله کسانی بودم که تشنگی به آنان زیان رسانده بود، حضرت حسین علیه السلام به من دستور داد تا راویه حامل آب را بخوابانم ولی من سخن حضرت را نفهمیدم؛ زیرا «راویه»در زبان اهل حجاز به معنای «شتر» بود و هنگامی که دانست من سخن وی را نفهمیده ام، به من فرمود: «شتر را بخوابان»، من آنرا خواباندم و وقتی که خواستم آب بنوشم، آب از مشک جریان یافت، پس به من فرمود، مشک را بگیر، من ندانستم که چه کنم، پس سرور آزادگان، خود برخاست و مشک را گرفت تا من و اسبم هر دو سیراب شدیم.
این طبع بلند و عظمت نفس، آن سپاه را تکان نداد و هیچکدام از آنان از این اخلاق والا متأثر نشد، مگر حرّ که ضمیر بیدار و حسّاسش، از این نیکی و احسان، اثر گرفته به ندای ضمیرش از جای جست و به امام پیوست و در خدمتش شهید شد.

 

سخنرانی امام

امام، از واحدهای آن لشکر، استقبال نمود و برای آنان سخنانی شیوا ایراد فرمود و ضمن آن سخنان برایشان توضیح داد که آن حضرت برای جنگ نیامده، بلکه فرستادگان و نامه هایشان به وی رسید و او را به آمدن به سوی آنان تشویق نموده و او به آنان پاسخ مثبت داده است. آن حضرت پس از حمد و ستایش خداوند فرمود:
«ای مردم! نزد خدای عزیز و جلیل و شما عذر می گزارم... که من به سوی شما نیامدم مگر وقتی که نامه هایتان به سوی من آمد و فرستادگانتان آنها را برایم آوردند که به سوی ما بیا، ما را امامی نیست، شاید خداوند به وسیله ی تو ما را بر هدایت فراهم آورد. اگر بر آن پایبند هستید، من اینک نزد شما آمده ام، پس به من عهد و پیمانی بدهید تا مطمئن گردم و اگر آمدن مرا دوست ندارید، از نزد شما به جایی که از آنجا آمده ام، برمی گردم»
آنان از جواب بازماندند؛ زیرا بسیاری از آنان با آن حضرت برای آمدن به سویشان مکاتبه نموده، توسط سفیرش مسلم بن عقیل، با وی بیعت کرده بودند... وقت نماز فرارسید، آن حضرت به مؤذن خود، «حجاج بن مسروق» دستور داد تا برای نماز ظهر، اذان و اقامه بگوید. پس از اینکه وی این کار را انجام داد، امام به حرّ فرمود: «آیا می خواهی با یارانت نماز بخوانی؟».
- بله، با شما نماز را به جای می آوریم.
آنان به امام اقتدا نموده و نماز ظهر را به جای آوردند، پس از پایان نماز به چادرهایشان رفتند و وقتی که هنگام نماز عصر فرارسید، حرّ به همراه افرادش آمدند و نماز عصر را به امام اقتدا کردند.

 

خطبه ی امام

پس از آنکه امام نماز عصر را به پایان رساند، با عزمی محکم در میان آن لشکر،خطابه ای شایان ایراد فرمود و پس از حمد و ثنای خداوند، گفت:
«ای مردم! شما اگر از خداوند پروا کنید و حق را برای اهل آن بشناسید، این کار، خداوند را بیشتر راضی می سازد، ما اهل بیت، به سرپرستی این کار، شایسته تر هستیم از این کسانی که مدعی چیزی هستند که از آن ایشان نیست، آنان که با ستم و تجاوز در میان شما حکومت می کنند. اگر شما ما را نمی پسندید و حق مرا نمی دانید و نظرتان اینک غیر از آن چیزی است که در نامه هایتان برای من آمده، از نزد شما بر می گردم».
امام، با این خطابه آنان را به طاعت خداوند و پیروی از داعیان حق و ائمه ی هدایت؛ اهل بیت: فراخواند؛ زیرا آنها به این کار از بنی امیه که ظلم و ستم را در میان آنان گسترش داده بودند، شایسته تر بودند. همچنین به آنها عرضه
داشت که اگر نظرشان تغییر کرده و بیعت خود را شکسته اند، از نزد آنان برگردد.
حرّ که چیزی در مورد نامه ها نمی دانست و ظاهراً در آن اوقات از حرکتهای سیاسی در کوفه دور بوده، روی به آن حضرت کرد و گفت: «این نامه هایی که از آنها سخن می گویید، چیستند؟».
امام، «عقبة بن سمعان» را دستور داد تا نامه ها را حاضر کند. وی، دو خورجین پر از نامه بیرون آورد و آنها را روبه روی حر برزمین ریخت. حر، در شگفت شد و در آنها تأملی کرد و گفت: «ما از جمله ی این افراد که به تو نامه نوشته اند، نیستیم».

 

مشاجره میان حضرت حسین و حر

میان امام و حرّ، مشاجره ی سختی روی داد؛ زیرا حرّ به امام گفت: دستور دارم که هرگاه تو را ببینم از تو جدا نشوم تا اینکه تو را به کوفه، نزد ابن زیاد ببرم!!
این کلمات، سخت بر امام گران آمد و در برابر حرّ به پاخاست و بر او بانگ زد: «مرگ، از این به تو، نزدیکتر است».
سرور آزادگان، از بیعت با یزید امتناع فرمود، پس چطور که با فرزند مرجانه، آن ناپاک و ناپاک زاده، بیعت کند؟ و چگونه نزد وی اسیر برده شود. در این صورت، مرگ برای حر، از رسیدن به این خواسته ی دون، نزدیکتر بود..
امام حسین علیه السلام به یارانش دستور داد تا بر مرکبهای خود سوار شوند و چون بر پشت مرکبها قرار گرفتند، به آنان فرمان داد به سوی مدینه حرکت کنند، ولی حر، مانع آنها شد، امام حسین روی به او کرد و بر او فریاد کشید:
«مادرت به عزایت بنشیند! از ما چه می خواهی؟».
حرّ، سر به زیر افکند و به فکر فرورفت و سپس سربرداشت و مؤدبانه خطاب به امام گفت: «به خدا! اگر از عرب، شخصی غیر از تو چنین حرفی به من بزند، از یادکردن مادرش به عزا، خودداری نمی کردم، هر که خواهد باشد، ولی به خدا! من راهی برای یاد کردن مادرت ندارم، جز به بهترین صورتی که بر آن توانا باشم...».
خشم امام فرونشست و به او فرمود: «از ما چه می خواهی؟».
- می خواهم که تو را نزد ابن زیاد ببرم.
امام بر او فریاد کشید: «به خدا! به دنبال تو نخواهم آمد».
- در آن صورت به خدا قسم! تو را رها نخواهم کرد.
نزدیک بود که وضعیّت به روشن شدن آتش جنگ بینجامد ولی حرّ، با آرامش به امام گفت: «من برای جنگ با شما دستوری ندارم ولی دستور داده شده ام که از تو جدا نشوم تا اینکه تو را به کوفه برسانم. پس اگر نمی پذیری، راهی را در پیش گیر که تو را به کوفه وارد نکند و به مدینه بازنگرداند تا اینکه من به ابن زیاد نامه بنویسم و تو نیز به یزید یا ابن زیاد نامه بنویسی، شاید خداوند وضعی را پیش بیاورد که سلامت و عافیت- به جای برخورد کردن با شما- روزی من باشد».
آنان بر این امر، توافق نمودند و امام سمت چپ راه «عذیب و قادسیه» را در پیش گرفت، کاروانش، صحرا را در می نوردید و حر، به دقت به دنبال او بود و به شدت از وی مراقبت می کرد (3) .

 

خطبه ی امام

هنگامی که کاروان امام به «بیضه» رسید، آن حضرت علیه السلام خطبه ای برای حرّ و همراهانش ایراد کرد و انگیزه های خود را در قیام بر ضد یزید بیان نمود و آن قوم را به یاری خویش فراخواند و پس از حمد و ستایش خداوند، فرمود:
«ای مردم! رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: هر کس سلطان ستمکاری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان خدا را شکسته و مخالف سنت رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله گشته و با بندگان خدا به گناه و تعدی عمل نموده ولی به عمل یا به سخن، بر ضد وی اقدامی ننماید، بر خداوند حق خواهد بود که او را به جایگاهش وارد نماید.
همانا این قوم، طاعت شیطان را گرفته و طاعت خداوند رحمان را ترک نمودند، فساد را آشکار کرده احکام خدا را تعطیل ساختند، دارایی عمومی را به خود اختصاص داده حرام خدا را حلال دانسته و حلال او را حرام کرده اند، من از آنکه (دین خدا را) تغییر داده است شایسته تر هستم. نامه های شما به من رسید و نمایندگان شما با بیعتشان نزدم آمدند مبنی بر اینکه شما مرا تسلیم دشمن نمی کنید و رهایم نمی نمایید، پس اگر بر بیعت خود پایدارید، به نیکی و صلاح خود می رسید، من حسین فرزند علی و فاطمه دخت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله هستیم، جانم با جانهای شما و خانواده ام با خانواده های شماست، من الگوی شما هستم، اما اگر این کار را نکردید و پیمان خود را شکستید و بیعتم را واگذاشتید، سوگند به جانم که این از شما کار ناآشنایی نیست؛ زیرا شما با پدر و برادرم و عموزاده ام مسلم نیز چنین کرده اید، پس فریب خورده آن کسی است که به شما فریفته گردد. شما بهره ی خود را از دست داده و قسمت خود را تباه کرده اید، هر کس پیمان شکند، با خود پیمان شکنی کرده است و خداوند ما را از شما بی نیاز خواهد کرد والسلام».
این سخنرانی درخشان، نکات مهم بسیاری را در برداشت که عبارتند از:
اوّل اینکه: آن حضرت به خاطر پاسخ به وظیفه ی دینی که بر عهده داشت، اقدام به قیام بر ضد حکومت یزید نمود؛ زیرا اسلام، سلطان ستمکار را نمی پذیرد و مبارزه با او را ملزم می سازد و هر کس به جهاد اقدام نکند، در گناه اقدامات وی به ظلم و ستم شریک خواهد بود.
دوّم اینکه: آن حضرت، امویان را محکوم کرد و سیاست آنانرا که بر طاعت شیطان و معصیت خدای رحمان و اظهار فساد و انجام ندادن احکام خدا و به خود اختصاص دادن اموال عمومی و حلال دانستن حرام و حرام شمردن حلال، پایدار است، مورد انتقاد شدید قرار داد.
سوم اینکه: آن حضرت از دیگران بر اقدام جهت تغییر اوضاع موجود آن روزگار شایسته تر است که اعلام خطری برای اسلام بوده؛ زیرا آن حضرت علیه السلام نخستین فرد مسؤول برای قبول این امر مهم بوده است.
چهارم اینکه: حضرتش علیه السلام بر آنها عرضه داشت که هرگاه زمام امور را به دست گیرد، خود را همراه آنها و خانواده اش را با خانواده هایشان قرار خواهد داد بدون اینکه امتیازی برای وی در برابر آنها باشد.
پنجم اینکه: اگر آنان بیعت خود را شکستند و پیمانهایی را که بسته بودند، برهم زنند، از آنها امری عجیب نیست؛ زیرا آنان قبلاً با پدر، برادر و عموزاده اش نیز، پیمان شکنی نموده اند و بدین ترتیب بهره ی خود را از دست داده و خود را از سعادت، محروم ساخته اند.
امام با این خطبه، مسائل را آشکار نمود و روزنه های نور را برای آنها گشود و آنان را به اصلاح فراگیری فراخواند که در سایه ی آن آسوده به سر برند.
هنگامی که حر، خطابه ی حضرت را شنید، روی به آن حضرت آورد و گفت: «من تو را در مورد خودت، به یاد خدا می اندازم؛ زیرا شهادت می دهم که اگر به جنگ اقدام کنی، کشته خواهی شد».
امام روی، او نمود و به وی فرمود: «آیا مرا با مرگ می ترسانی؟ آیا این برای شما مهم است که مرا بکشید؟ نمی دانم چه چیزی به تو بگویم؟ ولی به تو همان را می گویم که آن برادر اوسی به عموزاده اش هنگامی که می خواست به یاری رسول خدا برود، که کجا می روی؛ کشته می شوی؟ گفت:
سامضی و ما بالموت عار علی الفتی          ذا ما نوی خیراً و جاهد مسلما
و آسی الرجال الصالحین بنفسه                  و خالف مثبوراً و فارق مجرما
فان عشت لم اندم و ان مت لم ألم              کفی بک ذلاً ان تعیش و ترغما (4) .
«می روم و در مرگ بر جوان مرد ننگی نیست اگر نیستش خیر بوده همچون مسلمانی، جهاد کرده باشد».
«با جان خود مردان نیکوکار را همراهی کند، با لعنت شدگان مخالفت کرده و از جنایتکاران دور گشته باشد».
«اگر زنده بمانم پشیمان نمی شوم و اگر بمیرم سرزنش نمی گردم، ولی برای تو خواری همین بس که زنده بمانی و مجبور باشی».
هنگامی که حرّ این سخن را شنید، از کنار آن حضرت دور شد و دانست که وی بر مرگ مصمّم و بر فداکاری در راه هدفش برای اصلاح فراگیر، عازم است.

 

پاورقی

(1) «ذوحُسَم»: به ضم حاء و فتح سین، نام کوهی در آن منطقه است.
(2) طبری، تاریخ 401-400 /5. مقریزی، خطط 286 /2.

(3) ابن‏اثیر، کامل 48 -46 /4. طبری، تاریخ 403 -401/5.

(4) ابن‏اثیر، تاریخ 49 /4 و طبری 404 /5.

 

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:39 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

نگامی که امام حسین به «حاجر» در منطقه ی «ذی الرمه»- یکی از منازل حج از راه بادیه- رسید نامه ای به شیعیانش از اهل کوفه نوشت تا آنها را از حرکتش به سوی آنان با خبر سازد. در آن نامه، بعد از نام خدا آمده بود:
«از حسین بن علی به برادرانش از مؤمنین و مسلمین، سلام بر شما! من به همراه شما خدایی را که جز او معبودی نیست سپاس می گویم، اما بعد: نامه ی مسلم بن عقیل به من رسید و مرا از حسن نظر و فراهم آمدن اکثریت شما برای نصرت ما و گرفتن حقمان آگاه کرد، پس از خداوند مسئلت می نماییم که ما را به نیکوکاری موفق نماید و به شما به خاطر آن، بزرگترین پاداش را منظور فرماید. من روز سه شنبه، هشتم ذیحجه، روز ترویه، از مکه به سوی شما حرکت کرده ام، پس هرگاه فرستاده ام بر شما وارد شد، کارتان را پنهان بدارید و کوشش کنید که من ان شاءاللَّه همین روزها بر شما وارد می شوم، والسلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته» (1) .
امام، نامه را به قهرمان بی همتا «قیس بن مسهر صیداوی» سپرد، او به سرعت راه را پیمود و بدون توجه به هیچ چیز، حرکت کرد تا اینکه به «قادسیه» رسید به جایی که گروهی از مأموران در آنجا برای بازرسی دقیق کسی که به عراق وارد و یا از آن خارج می گردید، قرار داده شده بودند، مأموران او را دستگیر نمودند قیس به سرعت نامه را پاره کرد تا مأموران از مفاد آن مطلع نشوند، آنگاه او را تحت الحفظ، همراه با پاره های نامه، نزد ابن زیاد ستمگر فرستادند. هنگامی که نزد وی قرار گرفت، ابن زیاد به او گفت:
- تو کیستی؟




- مردی از شیعیان امیرالمؤمنین، حسین بن علی علیه السلام هستم.
- چرا نامه ای را که همراه داشتی، پاره نمودی؟
- از ترس اینکه از مفادش مطلع شوی.
- نامه از کیست و برای کیست؟
- از حسین است، برای جمعی از اهل کوفه که نامهایشان را نمی دانم.

 


- آن ستمگر به خشم آمد و از حالت عادی خارج شده بر او فریاد کشید: به خدا! هرگز از نزد من دور نمی شوی مگر اینکه افرادی را که این نامه به آنها نوشته شده است به من معرفی کنی و یا اینکه بالای منبر بروی و حسین و پدر و برادرش را ناسزاگویی تا دست من نجات یابی و یا اینکه تو را قطعه قطعه خواهم ساخت.
قیس به وی گفت: «این عده را من نمی شناسم، اما لعن نمودن را انجام می دهم».
ابن زیاد گمان کرد که وی از نوع فرومایگان اهل کوفه است که مادیات، آنها را می فریبد و مرگ، آنانرا می هراساند و نمی دانست که وی از آزادگان بی همتایی است که تاریخ امتها و ملتها را می سازند و کلمه ی حق و عدل در زمین، به آنان بلندی می یابد...
ابن مرجانه دستور داد مردم را در مسجد اعظم جمع کنند تا به گمان خویش از لعن کردن اهل بیت به وسیله ی قیس، نمونه هایی از پیمان شکنی را به آنان نشان دهد تا آنها را بر آن وادار کند و آنرا بخشی از اخلاق و سرشت آنان قرار دهد.
آن قهرمان بزرگ در حالی که مرگ را استهزا می نمود و زندگی را به تمسخر گرفته بود، از جای برخاست تا با امانت و اخلاص، رسالت خداوند را ادا نماید. پس بالای منبر رفت و خدای را سپاس گفت و ستایش نمود و بر پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله درود فرستاد و علی و فرزندانش را رحمت فراوان فرستاد (2) و سپس عبیداللَّه و پدرش و ستمکاران بنی امیه همگی را لعنت کرد و صدای کوبنده ش را- که صدای حق و اسلام بود- بلند کرد و گفت:
«ای مردم!.. حسین بن علی، بهترین خلق خدا، فرزند فاطمه، دختر رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله است، من فرستاده ی وی به سوی شما هستم، من در حاجر از او جدا شدم، پس او را اجابت نمایید...» (3) .
مزدوران ابن زیاد، به سوی وی شتافتند و او را از کار قیس، آگاه کردند، وی خشمگین شد و دستور داد تا او را بالای قصر ببرند و از آنجا، در حالی که زنده است وی را به پایین بیندازند.
مأموران او را گرفتند و از بالای کاخ بر زمین افکندند، اعضای وی از هم دریده شد و استخوانهایش درهم شکسته گردید و به مرگ قهرمانان، در راه ایمان و عقیده اش، درگذشت.
هنگامی که خبر کشته شدنش به حضرت حسین رسید، به شدت غمگین گشت و به گریه افتاد و فرمود: «خداوندا! برای ما و شیعیانمان نزد خودت، جایگاهی ارزنده قرار ده و ما و آنان را در جایگاه رحمتت و در کنارهم فراهم آور که تو بر هر چیزی توانا هستی» (4) .

پاورقی


(1) البدایة والنهایة 168 /8 و در فتوح 145 -143 /5 نامه‏ی حضرت به صورت دیگری مفصّل آمده است. انساب‏الأشراف 378 /3.
(2) الفتوح 147 -146 /5.
(3) ابن‏اثیر، تاریخ 41 /4.
(4) الفتوح 147 /5.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:38 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

پیش از آنکه امام از مکه حرکت کند، به سوی مسجدالحرام رفت و با طواف و نماز،به آن ادای احترام کرد و این آخرین وداع آن حضرت بود. امام، فریضه ی نماز ظهر را در مسجد به جای آورد و سپس مسجد را وداع گفت و خارج شد (1) امام کعبه را وداع گفت، در حالی که روح آنرا در بدن داشت و مشعل آنرا با دو دست خویش، حمل می کرد در حالی که فرشتگان همراهیش می کردند و تبریک می گفتند و بر گردش طواف می کردند، گویی که بر او بیمناک بودند زیرا وی باقیمانده ی میراث آسمان بر زمین بود (2) .
امام، از مکه حرکت کرد در حالی که از نوه ی ابوسفیان بیمناک بود، همان گونه که جدّش حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله از ترس مشرکان به رهبری ابوسفیان، از مکه خارج شده بود. همراه امام، هشتاد و دو مرد از اهل بیت و خاصان و غلامانش بودند (3) همچنانکه بانوان از مخدرات رسالت و زنان بزرگوار خاندان نبوّت را همراه خویش برد. امام در حالی خارج شد که آزادی کامل امّت اسلامی را با خود داشت و می خواست در سرزمین امّت اسلام، حکومت قرآن و عدالت آسمان را برقرار سازد و مکر تجاوزکاران را از آن دور نماید.
خروج آن حضرت- بنا به آنچه مورخان می گویند- در روز هشتم ذیحجه، سال شصت هجری بوده است (4) ، در حالی که اندوه بر مردم مکه سایه افکنده بود، کسی نماند که از خروج وی غمگین نشده باشد... (5) .
کاروان از مکه جدا شد، امام در هیچ منزلی فرود نمی آمد مگر اینکه با اهل بیتش از کشته شدن یحیی بن زکریا سخن می گفت (6) و بدین ترتیب، کشته شدن خود را آنگونه که بر حضرت یحیی گذشت، خبر می داد.

 

تعقیب امام حسین از سوی حکومت

امام، مسافت زیادی از مکّه دور نشده بود که دسته ای از مأموران به فرماندهی «یحیی بن سعید» آن حضرت را تعقیب نمودند تا او را از سفر به عراق باز دارند که میان آنان برخوردهایی صورت گرفت و مأموران از مقاومت، عاجز ماندند (7) این اقدام به نظر صوری بوده است؛ زیرا امام در روز روشن بدون هیچگونه مقاومت قابل ذکری، خارج گردید... و هدف از اعزام این دسته ی نظامی، دور کردن امام از مکّه و محاصره ی وی در صحرا بود تا نابود کردن وی به آسانی صورت گیرد.
این مطلب را «دکتر عبدالمنعم ماجد» مورد تأکید قرار می دهد و می گوید:
«برای ما آشکار می شود که عامل یزید در حجاز، برای ممانعت از خارج شدن حسین از مکّه به سوی کوفه، اقدامی جدی به عمل نیاورد چون بسیاری از شیعیان آن حضرت در استخدام وی بودند، بلکه شاید وی به این فکر افتاد که نابود ساختن حضرت در صحرا به دور از یارانش آسان باشد، به طوری که بنی هاشم، بعداً یزید را متهم ساختند به اینکه وی افرادی را نزد حضرت فرستاده بود تا خارج شود» (8) .

 

تماس دمشق با کوفه

دمشق با کوفه، در تماس دایم بود، همچنانکه از همه ی تحرکات امام اطلاع داشت و از ناکام ماندن توطئه ای که برای ترور امام در مکه ترتیب داده بودند و اینکه حرکت امام علیه السلام به طرف عراق تا رهبری انقلاب را که امورش را به سفیر خود مسلم بن عقیل واگذار کرده بود، شخصاً بر عهده گیرد، پریشان گشته بود.
یزید، چندین نامه به حاکم طاغوتی کوفه ابن زیاد نوشت که برای وی برنامه ریزیهای هولناکی تعیین می کرد تا آنها را در پیش گیرد و به وی دستور داد تا در برابر حوادثی که بر سر راهش پیش می آیند، احتیاط و دوراندیشی لازم را داشته باشد که از میان آنها این نامه ها بوده است:
1- یزید، این نامه را پس از اینکه امام از مکه خارج شد به ابن زیاد نوشت که در آن آمده است: «اما بعد، حسین بن علی را داشته باش که از دست نرود تا پیش از آنکه به عراق برسد، به سوی وی بشتاب».
مفاد این نامه، حکومت کوفه را ملزم می سازد که فوراً در صحرا به جنگ با حضرت حسین علیه السلام اقدام کند پیش از آنکه به عراق برسد و در این مورد درنگ روا ندارد.
2- در نامه آمده است: «اما بعد: به من خبر رسیده که حسین به سوی کوفه حرکت کرده است، روزگار تو از میان روزگاران و شهر تو از میان شهرها، به او مبتلا گشته است و تو از میان عاملان، گرفتار او شده ای و در آن وقت است که تو یا آزاد می شوی و یا برده ای می گردی همچنان که برده ای آزاد می گردد» (9) .
این نامه، دارای پیامی از قساوت و شدت است، زیرا در آن، یزید عامل خود ابن زیاد را اخطار می نماید که اگر در مأموریتش تقصیر روا دارد از عهده ی جنگ با حضرت حسین بر نیاید، او را از پیوندش با بنی امیه، جدا سازد و به جدش، «عبید رومی» باز می گرداند تا برده ای بشود همچون دیگر بردگان که فروخته می شود و آزاد می گردد... ابن زیاد، به محض رسیدن این نامه، حکومت نظامی اعلام کرد و همه ی مرزهای عراق را بست و میان واقصه تا شام و بصره را گرفت و نگذاشت کسی به صحرای عراق وارد و یا از آن خارج گردد (10) نیز دسته هایی از سپاه را تشکیل داد که در سرتاسر عراق حرکت کنند و امام حسین علیه السلام را جستجو نمایند، از میان آنان دسته ای نظامی بود که حدود یک هزار سوار به فرماندهی «حر بن یزید ریاحی» را در برداشت که امام را به فرود آمدن در کربلا مجبور ساختند و او را از حرکت به سوی شهری دیگر، مانع شدند.
3- یزید، به ابن زیاد دستور داد تا به زعما و بزرگان و دیگران، بخششهای فراوان بدهد تا دوستیشان را به دست آورد، متن نامه اش چنین است: «اما بعد: به اهل کوفه و افراد موافق و مطیع هستند، یکصد بیشتر بخشش پرداخت کن» (11) .
ابن زیاد اموال زیادی به اعیان و بزرگان داد و آنانرا به جنگ با فرزند رسول خدا کشاند.

 

موضعگیری امویان

موضعگیری امویان در قبال تحرک امام و سفر آن حضرت از حجاز به سوی عراق، مضطرب بوده است؛ زیرا گروهی از آنان عافیت طلب بودند و از عاقبت کارها می ترسیدند و بیم داشتند که مبادا ابن زیاد به امام آسیبی برساند و این کار، سبب زوال سلطتنشان گردد و گروهی بر سلطنت اموی بیمناک بودند و از اینکه سلطتشان از دست برود، حذر می کردند و معتقد بودند که باید با امام به شدت برخورد کنند و با او مقابله نمایند تا حکومت و قدرتشان سالم بماند. نماینده ی گروه اول، «ولید بن عتبه» بود و گروه دوّم را «عمرو بن سعید اشدق» رهبری می کرد، هر کدام از آنان نامه ای به ابن زیاد نوشتند که نمایانگر نظریه ی آنان بوده است:

 

نامه ی ولید بن عتبه

در میان بنی امیه کسی همچون «ولید بن عتبه»، از نظر اصالت نظر و عمق اندیشه وجود نداشت؛ او هنگام اطلاع یافتن از حرکت امام از حجاز و حرکت به سوی کوفه،پریشان گشت، زیرا وی از غرور یزید و ستمگری ابن زیاد آگاه بود، لذا نامه ای به ابن زیاد نوشت و او را از اینکه آسیبی به امام برساند، بر حذر داشت؛ چون این کار زیان بزرگی به بنی امیه می رساند. متن نامه وی چنین است:
«از ولید بن عتبة بن عبیداللَّه بن زیاد، اما بعد: حسین بن علی به سوی عراق حرکت کرده است، او فرزند فاطمه است و فاطمه دختر رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله پس ای ابن زیاد! حذر کن از اینکه فرستاده ای به سوی وی بفرستی و ناخواسته از سوی خاص و عام برخودت راه (سرزنش) بگشایی، والسلام...».
ابن زیاد، اعتنایی به وی نکرد، بلکه به گمراهی و ستمش ادامه داد و به اجرای فرمانی که حکومت دمشق به وی داده بود، پرداخت (12) .

 

نامه ی اشدق

«عمرو بن سعید اشدق»، نامه ای به ابن زیاد نوشت که در آن، وی را دستور می داد شدیدترین اقدامات را بر ضد امام به کار گیرد. در آن نامه آمده است: «اما بعد: حسین به سوی تو حرکت کرده است و در چنین حالتیست که تو یا آزاد می گردی و یا اینکه برده ای می شوی که چون بردگان با تو رفتار خواهد شد» (13) .

 

مصادره ی اموال یزید

امام، هنوز مسافت زیادی از مکّه نگذشته بود که در «تنعیم» (14) کاروانی بر او گذشت. این کاروان، حامل جامه هایی سرخ رنگ و لباسهای فراوانی بود که والی یمن «بجیر بن یسار» آنها را برای یزید ستمگر فرستاده بود، امام، دستور داد تا آنها را مصادره کنند و به شترداران فرمود، هر کدام از شما دوست داشته باشد که با ما به عراق برود، کرایه اش را کامل می دهیم و به خوبی با وی همراهی خواهیم کرد و هر کس بخواهد برگردد، کرایه مقدار راهی را که پیموده است به وی خواهیم داد. بعضی از آنان پس از دریافت کرایه، از آن حضرت جدا شدند و آنان که دوست داشتند، همراه آن حضرت رفتند (15) .
امام، این اموال را، از اینکه برای سفره های شراب و کمک به ظلم و بدرفتاری با مردم، مصرف شوند نجات داد، پیش از آن نیز امام، همین اقدام را در زمان معاویه انجام داده بود که مرحوم «آیت اللَّه سید مهدی آل بحرالعلوم» به عدم صحت این خبر، معتقد است؛ زیرا مقام امام بالاتر و بلندتر از آن است که به چنین کارهایی دست بزند (16) ، ولی اعتقاد ما بر آن است که این عمل، به طور کلی مانعی ندارد؛ زیرا امام، حکومت موجود زمان معاویه و یزید را غیر شرعی می دانست و می دید که اموال مسلمین در راه فساد اخلاق و گسترش تبهکاری و بی بند و باری مصرف می شود و ضروری بود که آنها را نجات دهد تا بر فقرا و نیازمندان مصرف شود، در این راه چه مانع شرعی یا اجتماعی وجود دارد؟

 

همراه با فرزدق

هنگامی که موکب امام به جایی به نام «صفاح» رسید (17) ، شاعر بزرگ «فرزدق همام بن غالب»، با امام روبه رو شد و بر آن حضرت سلام کرده، او را درود گفت و به آن حضرت عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد ای فرزند رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله چه چیزی تو را از حج شتابزده ساخت؟
- «اگر عجله نمی کردم، گرفتار می شدم» (18) .
آنگاه امام از وی پرسید: ای ابافراس! از کجا می آیی؟ (19) .
- از کوفه.
- «خبر مردم را بریم بیان کن».
- به فرد آگاهی دست یافتی. دلهای مردم با شماست و شمشیرهایشان همراه بنی امیه است و قضا از آسمان نازل می شود و خداوند هرچه خواهد می کند... و پروردگار ما را در هر روز، امری باشد (20) .
امام، سخن فرزدق را درست دانست و به او فرمود: «راست گفتی، امر برای خداوند است چه قبل و چه بعد، خداوند آنچه را خواهد می کند و پروردگار ما را در هر روز، امری باشد. اگر قضای الهی بر آنچه دوست داریم نازل شود، خداوند را بر نعمتهایش سپاس می گوییم و از او برای ادای شکر، یاری می جوییم و اگر قضای الهی میان خواسته مان فاصله بیندازد، پس کسی که قصدش حق است و کردارش بر اساس تقوا، نباید تجاوز کند...» (21) .
آنگاه امام این شعر را سرود:
لئن کانت الدنیا تعد نفیسة            فدار ثواب اللَّه أعلی و انبل
و ان کانت الابدان للموت انشئت      فقتل امری ء بالسیف فی اللَّه افضل
و ان کانت الارزاق شیئاً مقدّراً          فقلة سعی المرء فی الرزق اجمل
و ان کانت الاموال للترک جمعها       فما بال متروک به المرء یبخل (22) .
«اگر دنیا چیزی با ارزش شمرده شود، سرای پاداش خداوند، عالیتر و والاتر است».
«اگر بدنها برای مرگ آفریده شده اند پس کشته شدن انسان با شمشیر در راه خدا برتر است».
«اگر روزیها چیزی مقدّر باشند، پس تلاش کمتر انسان برای روزی، زیباتر است».
«اگر داراییها را برای ترک کردن جمع می کنند، پس چرا انسان به چیزی که ترک شدنی است، بخل می ورزد؟».
«فرزدق»، بعضی از مسائل شرعی را از آن حضرت پرسید و امام به وی پاسخ داد. پس از آن، فرزدق بر امام سلام کرد و از آن حضرت دور شد...
این دیدار، تصویری از سستی و خواری مردم و انگیزه نداشتن آنان برای یاری حق را به ما نشان می دهد؛ زیرا فرزدق که دارای بینشی اجتماعی و فرهنگی بود، با وجود اینکه می دانست امام کشته خواهد شد، به یاری آن حضرت نشتافت و به کاروان آن حضرت نپیوست تا از او دفاع کند، پس اگر حال فرزدق چنین باشد، حال عامه ی مردم و نادانان آنها چگونه خواهد بود؟
به هر حال، امام حرکت خود را با عزم و پایداری ادامه داد و گفتار فرزدق در مورد سستی مردم نسبت به آن حضرت و همراهیشان با بنی امیه، آن حضرت را از تصمیمش باز نداشت، اگر امام، خواستار سلطنت بود، گفتار فرزدق، او را از حرکت به سوی عراق باز می داشت.

 

پاورقی :

(1) جواهر المطالب فی مناقب الامام علی بن ابیطالب، از کتابهای کپی شده‏ی کتابخانه‏ی امام امیرالمؤمنین علیه‏السلام.
(2) عبداللَّه علائلی، امام حسین علیه‏السلام، ص 557.
(3) بستانی، دائرةالمعارف 48 /7. وسیلة المآل فی عد مناقب الآل، ص 188. در تاریخ ابن‏عساکر 212 /14 آمده است که: به سوی عراق خارج شد همراه با اهل‏بیت خود و شصت نفر از پیر مردان اهل کوفه. و در تاریخ اسلام از ذهبی ج 5، ص 9 آمده است: از مکه حرکت کرد و نوزده نفر از مردان خاندان عبدالمطلب و زنان و کودکان، به همراه وی شتافتند.
(4) مقریزی، خطط 286 /2 بستانی، دائرةالمعارف 48 /7.
(5) صواعق المحرقه، ص 196. الصراط السوی فی مناقب آل‏النبی، ص 186.
(6) نظم در السمطین، ص 215.
(7) ابن‏اثیر، تاریخ 39 /4. البدایة والنهایة 166 /8. و در سمط النجوم 57/3 و در جواهر المطالب فی مناقب الامام علی بن ابیطالب، 264 /2 آمده است: عمرو بن سعید هنگامی که از خروج حسین از مکه مطلع شد به مأمورانش گفت: هر شتری را که میان آسمان و زمین باشد، سوار شوید و او را تعقیب کنید و مردم از گفتار وی تعجب کردند. آنها در پی او رفتند ولی به وی نرسیدند.
(8) تاریخ سیاسی دولت عرب 72 /2 علیه‏السلام- 73.
(9) ابن‏عساکر، تاریخ 214 /14. ذهبی، تاریخ اسلام 10 /5. طبرانی، معجم الکبیر ج 123 /3. کفایة الطالب ص 432، جواهر المطالب 271 /2 فی مناقب الامام علی بن ابی‏طالب در متن عربی کتاب آمده: کما یعتق العبد، اما در متن تاریخ ابن‏عساکر آمده «کما یعتبد العبید» که ظاهراً همین صحیح است، بنابراین ترجمه این چنین می‏شود: همانطور که عبید به بندگی درآمد (مترجم).
(10) انساب‏الاشراف 371 /3.
(11) انساب‏الاشراف 371 /3.

(12) الفتوح 122 -121 /5.
(13) ابن‏عساکر، تاریخ 212 /14.

(14) «تنعیم»جایی است در مکه، خارج از حرم که میان مکه و سرف، به فاصله دو فرسخ از مکه واقع است و گفته‏اند که چهار فرسخ فاصله دارد و به این جهت تنعیم نامیده شده که در سمت راست آن کوهی به نام نعیم و در سمت چپ آن کوهی دیگر به نام ناعم است (معجم البلدن 49 /2).
(15) طبری، تاریخ 386 -385/5. البدایة والنهایة 166 /8.
(16) بحرالعلوم رجال 48 /4.

 (17) «صفاح» محلی است میان حنین و انصاب‏الحرم، سمت چپ کسی که از مشاش به مکه وارد شود.. فرزدق دیدار خود با امام در آن محل را چنین به نظم آورده:لقیت الحسین بارض الصفاح          علیه الیلامق والدرق
«با حضرت حسین در صفاح، روبه‏رو شدم در حالی که قباها و سپرها بر آن حضرت بود». این مطلب در معجم‏البلدان 412 /3 آمده است و در تذکرة الحفاظ ذهبی است که ملاقات امام با فرزدق در «ذات عرق» بوده و در مقتل خوارزمی 223 /1 ملاقات در «الشقوق» و در اللهوف، ص 134 در «زباله» ذکر شده است و صحیح آن است که در صفاح بوده که فرزدق آن را به نظم آورده است.
(18) البدایة والنهایة 167 /8.
(19) «فراس»، به کسر فاء و تخفیف را.
(20) وسیلة المآل، ص 188.
(21) البدایة والنهایة 166 /8. طبری، تاریخ 386 /5. ابن‏اثیر، تاریخ 40 /4. الصواعق المحرقة، ص 196.
(22) الفتوح لإبن الأعثم 126 -125 /5.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:37 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >