سفارش تبلیغ
صبا ویژن



آذر 90 - پیام دوستی

   

فتنه 88 با اقدامات سیاسی و امنیتی قابل دفع نبود و به یک حضور عظیم مردمی نیاز داشت که چنین هم شد
رهبر انقلاب اسلامی خاطرنشان کردند: در هر نقطه ی از جهان چنانچه مردم با هدف و شعار مشخص و ایمان و عمل متناسب، به عرصه بیایند هیچ عاملی قادر به مقاومت نیست و این یک نسخه کلی برای تمام ملتهاست.
حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز (دوشنبه) در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت حماسه نهم دی، اراده خداوند متعال و ایمان به توفیق الهی را عامل اصلی هدایت قلبها و دلهای ملت ایران برای حضور در عرصه های مختلف برشمردند و خاطرنشان کردند: حضور عظیم و خروشان مردمی در  9 دی 88 ، تجلّی بارزی از هویت و ماهیت انقلاب یعنی روح دیانت حاکم بر دلهای مردم بود.
"حضور گسترده مردمی" و " ایمان دینی مردم " دو عنصر برجسته ی حماسه نهم دی 88
ایشان در تبیین حقیقت حماسه نهم دی به دو عنصر "حضور گسترده مردمی" و " ایمان دینی مردم " اشاره کردند و خاطر نشان کردند: نهم دی 88، حادثه کوچکی نیست بلکه آن حرکت عظیم و ماندگار مردمی، شبیه حرکت بزرگ ملت در روزهای اول انقلاب است و باید تلاش شود در سالگرد این حماسه، حرف اصلی ملت ایران، یعنی حرکت در سایه دین و تحقق وعده های الهی تبیین شود.
حضرت آیت الله خامنه ای در تشریح اولین عنصر یعنی اهمیت حضور گسترده مردم در صحنه های مختلف افزودند: هنر اصلی امام خمینی(ره)، وارد کردن مردم به صحنه بود و در هرجایی که مردم با شجاعت، بصیرت و عمل متناسب با ایمان خود، وارد میدان شدند تمام مشکلات، و بزرگترین موانع در مقابل اراده مردم از بین می رود.
رهبر انقلاب اسلامی خاطرنشان کردند: در هر نقطه ی از جهان چنانچه مردم با هدف و شعار مشخص و ایمان و عمل متناسب، به عرصه بیایند هیچ عاملی قادر به مقاومت نیست و این یک نسخه کلی برای تمام ملتهاست،  که امام خمینی (ره) به آن عمل کرد و ملت ایران هم با اعتماد به امام راحل عظیم الشان، آن را بصورت عملی اثبات کرد.
رهبر انقلاب اسلامی همچنین در تبیین ایمان دینی مردم، به عنوان دومین عنصر اهمیت حادثه ماندگار نهم دی افزودند: آن معجزه گری که همه مردم را بسیج کرده، به صحنه می آورد و با وجود همه سختی ها آنان را در صحنه نگه می دارد، ایمان قلبی و دینی است چرا که بر اساس ایمان دینی، شما در هر شرایطی پیروز خواهید بود و شکست معنایی ندارد.
رهبر انقلاب اسلامی، حماسه نهم دی را از این منظر کاملاً شبیه صدر اسلام و همچنین روزهای پیروزی انقلاب دانستند و خاطرنشان کردند: در این روز، مردم براساس وظیفه دینی خود به میدان آمدند تا نشان دهند بر خلاف تبلیغات فتنه گران، مردم ایران ضمن پایبندی به نظام جمهوری اسلامی از عزم و اراده دینی استوار برخوردارند.
حضرت آیت الله خامنه ای با یادآوری وقایع تلخ فتنه 88 افزودند: این فتنه، صرفا منحصر به حضور عده ای افراد در خیابانها نبود، بلکه ناشی از یک بیماری بود که با اقدامات سیاسی و امنیتی قابل دفع شدن نبود، و به یک حضور عظیم مردمی نیاز داشت، که چنین هم شد.
رهبر انقلاب اسلامی به نقش عاشورای حسینی و محرم، در تحقق حماسه نهم دی هم اشاره کردند و افزودند: همانگونه که در ابتدای انقلاب، محرم به کمک این مردم آمد و امام خمینی (ره) فرمود؛ خون بر شمشیر پیروز است، در قضایای 9 دی هم، عاشورا به کمک ملت آمد و حماسه بزرگ و ماندگاری را خلق کرد.
به عمق شعارها که حرف اصلی ملت ایران بود، توجه شود
ایشان بر ضرورت پاسداشت این حماسه بزرگ تأکید کردند و دو توصیه نیز به دست اندرکاران ستاد بزرگداشت نهم دی داشتند: اولاً در بزرگداشت نهم دی جنبه های شعاری غلبه پیدا نکند و ثانیاً به عمق شعارها که حرف اصلی ملت ایران بود، توجه شود.
در ابتدای این دیدار آیت الله جنتی رئیس شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی با اشاره به عملکرد 32 ساله این شورا در هماهنگی مراسمهای بزرگ و گسترده مردمی گفت: حماسه مردم در 9 دی 88 بسیار فراتر از پیش بینی ها بود و ضد انقلاب را به کلی مأیوس کرد.



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 8:34 صبح روز جمعه 90 آذر 25

ر آسمان دنیا هیچ سپیده ی بامدادی همچون فجر روز دهم محرم با مصیبتها و غمهایش ندمیده است و خورشید، هیچگاه همچون خورشید آن روز با اندوه و دردهایش طلوع نکرده است...؛ زیرا در تاریخ هیچ حادثه ای وجود ندارد که با فجایع و دردهایش از آن صحنه های اندوهبار برتر باشد که در روز عاشورا (1) بر صحرای کربلا نمایان گشت؛ چون محنتی از محنتهای دنیا و غصّه ای از غصه های روزگار باقی نماند که بر ریحانه ی رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله جاری نگشته باشد.
امام زین العابدین علیه السلام می فرماید: «هیچ روزی بر رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله سخت تر از روز احد نبود که عموی آن حضرت یعنی حمزة بن عبدالمطلب، شیر خدا و پیامبرش، در آن کشته شد و پس از آن روز، واقعه ی مؤته که در آن، عموزاده اش جعفر بن ابی طالب کشته شد، سپس فرمود: و روزی نیست چون روز حضرت حسین علیه السلام که سی هزار نفر به سوی او شتافتند و ادعا می کردند از این امّت هستند و هر کدام از آنان با (ریختن) خون آن حضرت به خداوند تقرب می جستند در حالی که وی، آنان را به یاد خدا می انداخت ولی پند نگرفتند تا اینکه او را به ظلم و ستم و تعدی به قتل رساندند» (2) .
امام بزرگوار در سپیده دم روز عاشورا، نماز را آغاز کرد که که بنا به گفته مورخان، خود و یارانش، به علت عدم وجود آب نزد آنان، برای نماز تیمم ساختند و خانواده و یارانش به آن حضرت اقتدا نمودند (3) ، پیش از آنکه تعقیب نمازشان را به پایان برسانند، طبلهای جنگ در اردوگاه ابن زیاد، نواخته شد و دسته های کاملاً مسلحی از سپاه به پیش آمدند در حالی که فریاد می زدند: یا جنگ می کنیم یا به فرمان فرزند مرجانه گردن نهید.

 

دعای امام

سرور آزادگان، خارج شد، صحرا را دید که از سواران و پیادگان پر شده است و شمشیرها و نیزهای خود را کشیده و تشنه ی ریختن خون وی و نیکان اهل بیت و یارانش هستند تا مزد ناچیزی از فرزند مرجانه به دست آورند.
حضرت، مصحفی را طلبید و آن را بر سر خود گذاشت و تضرع کنان روی به خدا کرد و گفت:
«خداوندا! تو مورد اعتماد من در هر اندوه، و امید من در هر سختی هستی، تو در هر امری که بر من نازل شود، مایه ی اطمینان و قدرت من می باشی، چه بسیار اندوهی که قلب در آن سست می گردد و قدرت در آن اندک می شود و دوست در آن فرومی گذارد و دشمن در آن زبان به طعنه می گشاید، آن را به درگاه تو عرضه نمودم و از آن به پیشگاهت شکایت بردم- به خاطر رغبت من به تو نه به دیگری- تو آن را گشایش دادی و آن را دور ساختی و کفایت نمودی، تو سرپرست هر نعمت و دارنده ی هر نیکی و سرانجام هر خواسته ای هستی» (4) .
در این دعا، عمق ایمان حضرت دیده می شود که در همه ی کارهای مهمش به سوی خدا باز می گردد و به او اخلاص می یابد، خداوند سرپرست او و پناهگاهی است که در هر امر مهمی که بر او پیش آید به آن پناه می برد.

 

پاورقی

(1) «عاشورا»: نام روز دهم ماه محرم است. گفته شده که این نامگذاری قدیمی است و علت آن این بوده که در آن روز، ده نفر از پیامبران به ده کرامت،گرامی داشته شدند. این مطلب در ص 22 از کتاب الانوار الحسینیة نوشته‏ی بلاوی آمده است.
(2) بحارالانوار 274 /22 ح 21 و ج 298 /44 ح 4.
(3) اعتماد السلطنة حسن بن علی، حجّة السعادة فی حجّة الشهادة (به زبان پارسی) که امام شیخ محمد حسین آل‏کاشف الغطاء آن را به عربی ترجمه نموده و از کتابهای خطی کتابخانه‏ی عمومی است.

(4) ابن‏عساکر، تاریخ 216 /14. البدایة والنهایة 170 -169 /8. ابن‏اثیر، تاریخ 61 -60 /4.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:42 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

هیچ امّتی از امّتها، مصیبتی دردناکتر و فجیع تر از فاجعه ی کربلا مشاهده نکرده است؛ زیرا هیچ مصیبتی از مصیبتهای روزگار و یا فاجعه ای از فجایع دنیا وجود ندارد که بر سبط پیامبر خدا و ریحانه ی او نگذشته باشد... مصیبتهای آن حضرت، عواطف را اندوهگین و داغدار ساخت و حتی کم احساس ترین مردم و سنگدل ترین آنان را به درد آورد تا آنجا که حتی «عمر بن سعد»، آن ستمکار فرومایه نیز متأثر شد و از مصیتهای هولناک و سنگینی که بر امام جاری گشت، به گریه آمد. در فاجعه ی کربلا، حرمت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در عترت و ذریّه اش شکسته شد.
امام رضا علیه السلام می فرماید: «روز حسین، چشمهای ما را مجروح و عزیز ما را خوار ساخت...».
ما اینک به بیان فصلهای آن فاجعه ی جاویدان در دنیای غمها و حوادث دردناک همزمان با آن می پردازیم.

 

پیشروی لشکر

نیروهای جفاکار با جانهای شرور و سرشار از کینه ها و دشمنیها نسبت به عترت پاک؛ پایه گذاران حقوق مظلومان و ستمدیدگان و آنان که به خاطر احقاق حق، تلاش نموده بودند، پیشروی خود را آغاز نمودند.
پیشقراولان سپاه ابن سعد در عصر روز پنجشنبه، نهم ماه محرم به سوی امام حرکت کردند؛ زیرا دستورات شدیدی از ابن زیاد به فرماندهی کل رسیده بود که در جنگ، تعجیل نماید تا مبادا نظر سپاه متبلور شود و در صفوفش، چند دستگی ظاهر گردد.


هنگامی که آن لشکر به حرکت درآمد، حضرت حسین علیه السلام جلو چادر نشسته و شمشیر خود را بر زانو نهاده و اندکی خواب او را گرفته بود که خواهرش؛ بزرگ بانوی بنی هاشم، حضرت زینب علیهاالسلام صدای مردان و پیشروی آنان به سوی برادرش را شنید، پریشان و مضطرب، نزد آن حضرت شتافت و او را بیدار نمود.
امام سربلند کرد و خواهرش را دید، با عزمی ثابت به وی فرمود: «من رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله را در خواب دیدم که فرمود: تو به سوی ما می آیی...».
آن بانوی بزرگ، پریشان گشت و نیرویش سست گشت، بر صورت خود زد و با کلماتی اندوهبار گفت: «وای بر من!...» (1) .
حضرت ابوالفضل عباس، روی به برادر خود کرد و گفت: ای برادر! این قوم به سوی تو آمده اند. حضرت از او خواست تا از موضوع آنها با خبر شود و فرمود: «تو- که جانم فدایت باد!- سوار شو و با آنان روبه رو شو و به آنها بگو: شما را چه شده است و چه می خواهید؟».
ابوالفضل، به سرعت به سوی آنان شتافت، در حالی که بیست سوار از یارانش از جمله «زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر» همراه او بودند، عباس در مورد پیشروی آنان پرسید، به او گفتند: «دستور امیر رسیده که بر شما گردن نهادن به حکم او را عرضه کنیم و یا اینکه با شما بجنگیم» (2) .
حضرت ابوالفضل عباس، به سوی برادرش بازگشت تا موضوع را بر آن حضرت، عرضه کند، در این حال حبیب بن مظاهر به سوی آن قوم رفت و شروع به موعظه کردن آنان نموده آنها را به یاد سرای آخرت انداخت و گفت: «به خدا! بدترین قومی که فردا بر خدای عزیز و جلیل و بر پیامبرش محمد صلی اللَّه علیه و آله وارد می شوند، آنها خواهند بود که ذریّه و اهل بیتش را- آن پارسایان سحرها که خدای را شب و روز، فراوان یاد می کنند- و شیعیان با تقوای نیکوکارش را کشته باشند» (3) .
«عزرة بن قیس» به وی پاسخ داد و گفت: «ای فرزند مظاهر! خود را پاک قلمداد می کنی!».
«زهیر بن قین» روی به وی کرد و گفت: «ای فرزند قیس! از خدا پروا کن و از کسانی نباش که به گمراهی کمک می کنند و جانهای پاک و طاهر عترت بهترین پیامبران را می کشند» (4) .
عزره به وی گفت: «تو نزد ما عثمانی بودی، تو را چه شده است؟».
زهیر گفت: «به خدا! من به حسین نامه ننوشتم و فرستاده ای نزد وی نفرستادم، ولی در راه با وی همراه شدم و هنگامی که او را دیدم به وسیله ی وی، رسول خدا را به یاد آوردم و دانستم که چه بی وفایی می کنید و پیمان می شکنید، راه شما را به سوی دنیا دیدم و تصمیم گرفتم که او را یاری کنم و جزء همراهانش باشم تا آنچه را که شما از حق رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله تباه کرده اید حفظ کنم» (5) .
حضرت ابوالفضل، گفتار آن قوم را به برادر خود رسانید. آن حضرت به وی فرمود: «به سوی آنان بازگرد شاید بتوانی آنان را برای فردا به تأخیر اندازی، تا امشب را به درگاه پروردگارمان نماز گزاریم و او را فراخوانیم و از او مغفرت بجوییم که او می داند من نماز و تلاوت کتابش و زیاد ذکر کردن و مغفرت طلبیدن را دوست دارم».
حضرت عباس به سوی آنان بازگشت و آنان را از کلام برادر خود باخبر ساخت. ابن سعد، موضوع را با شمر در میان گذاشت از ترس اینکه مبادا در صورت پذیرش درخواست امام، از او سخن چینی نماید؛ زیرا وی تنها رقیب او برای فرماندهی سپاه و جاسوسی بر علیه او بود و یا اینکه می خواست اگر ابن مرجانه در تأخیر جنگ، از او گله کرد، شمر نیز در مسؤولیت آن، شریک باشد.
به هر حال، شمر در این باره اظهار نظری نکرد و موضوع را به ابن سعد موکول نمود.
«عمرو بن حجاج زبیدی» خودداری آنان از پذیرش درخواست امام را مورد انتقاد قرار داد و گفت: «سبحان اللَّه! به خدا قسم!! اگر او از دیلم بود و این درخواست را از شما می کرد، شایسته بود که از او بپذیرید...» (6) .
فرزند حجاج، چیزی بر آن گفته نیفزود و نگفت که او فرزند رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله می باشد از ترس اینکه مبادا اطلاعات نظامی، سخن وی را به فرزند مرجانه منتقل کنند و او مورد کیفر یا سرزنش و یا محرومیت از سوی او واقع شود...
فرزند اشعث، سخن فرزند حجاج را تأیید نمود و به ابن سعد گفت: «آنچه درخواست کرده اند را بپذیر که به جانم سوگند! فردا با تو در جنگ خواهند بود».
ابن اشعث به این جهت این مطلب را گفت که گمان می کرد، امام در برابرابن زیاد کوتاه می آید و لذا تأخیر جنگ را راغب شد، ولی هنگامی که متوجه شد که امام تصمیم بر نبرد دارد، از گفته ی خود پشیمان گشت و گفت: «به خدا! اگر می دانستم که آنان چنین می کنند، ایشان را تأخیر نمی دادم» (7) .
پسر اشعث، اخلاق خود و اخلاق کوفیان را مقیاسی قرار داد که مردان را با آن می سنجید و گمان کرد که امام، ذلّت و خواری را خواهد پذیرفت و از انجام رسالت بزرگ خود، صرف نظر خواهد کرد و نمی دانست که امام، هستی و جهت گیریهای خود را از جدّ بزرگوارش دریافت می نماید.

 

 

تأخیر انداختن جنگ تا بامداد

فرزند سعد، پس از آنکه بیشتر فرماندهان سپاه آن را پذیرفتند به تأخیر جنگ رضایت داد، پسر سعد، به یکی از یارانش گفت تا این مطلب را اعلام نماید. وی به اردوگاه حضرت حسین علیه السلام نزدیک شد و فریاد کشید: «ای یاران حسین بن علی! ما شما را از امروز به فردا تأخیر دادیم، پس هرگاه تسلیم شدید و حکم امیر را گردن نهادید، شما را به سوی او می بریم و اگر خودداری نمودید، با شما به جنگ می پردازیم» (8) .
جنگ تا روز دهم محرم، تأخیر انداخته شد و یاران ابن سعد، منتظر فردا ماندند که آیا امام آنها را در آنچه او را فراخوانده بودند، اجابت می کند و یا آن را نمی پذیرد.

 

پاورقی:

(1) ابن‏اثیر، تاریخ 56 /4.
(2) انساب‏الاشراف 322 /3.طبری، تاریخ 416 /50.
(3) الفتوح 177 /5.
(4) همان 177 /5.
(5) انساب‏الاشراف 392 /3.
(6) ابن‏اثیر، تاریخ 57 /4. انساب‏الاشراف 392 /3.
(7) انساب‏الاشراف 392 /3.

(8) الفتوح 179 /5.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:41 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

وقتی که امام به «عذیب هجانات» رسید، چهار نفر از مردم کوفه که برای یاری اش آمده بودند، به آن حضرت پیوستند، آنان سوار بر شترهای خود؛ یک اسب را که متعلق به «نافع بن هلال» بود، با خود همراه داشتند، از مردم کوفه، کسی جز آنان، برای استقبال از حضرت حسین علیه السلام نیامده بود، آنها عبارتند از: 1- نافع به هلال مرادی.
2- عمرو بن خالد صیداوی.
3- سعد، غلام عمرو بن خالد.
4- مجمع بن عبداللَّه عابدی، از مذحج.
حرّ، می خواست مانع پیوستن آنان به حضرت حسین گردد، ولی امام بر او بانگ زد: «در این صورت از آنها حمایت خواهم کرد به همان گونه که از خودم حمایت می کنم، اینان انصار و یاران من هستند، تو به من قول داده ای که تا رسیدن نامه ی ابن زیاد، متعرض من نشوی».
حرّ، آنانرا رها کرد و آنها به امام پیوستند، آن حضرت ایشان را خوشامد گفت و از آنها در مورد اهل کوفه پرسید، آنان گفتند: «اما اشراف، رشوه شان عظیم گشته و کیسه هایشان انباشته شده تا دوستیشان به دست آید و نظرشان حاصل شود. آنها بر تو دشمنی واحد هستند و به تو نامه ننوشته اند مگر برای اینکه تو را برای خود بازار و محل کسب درآمد قرار دهند... و اما دیگر مردمان، دلهایشان تو را می خواهد و شمشیرهایشان، فردا بر ضد تو کشیده خواهد شد» (1) .
این سخن، نکات بسیار مهمی را مشخص می سازد که عبارتند از:
1- حکومت، وجدانهای بزرگان و اشراف اهل کوفه را با پول، خریده و آنانرا با جاه و نفوذ، فریفته و آنان یک دست، همفکر و متفق شده بودند تا با امام بجنگند، امویان در این سیاست حیله گرانه، مهارت یافته بودند و بزرگان را با همه ی وسایل ممکن به طرف خود می کشیدند، اما مردم عادی را با تازیانه هایی که بر پشت آنان می زدند، در آتش ستم خویش شعله ور می ساختند.
2- اشراف اهل کوفه، با حضرت حسین علیه السلام برای آمدن به سوی آنان، مکاتبه کرده بودند نه برای اینکه به عادلانه بودن هدف آن حضرت و بطلان امویان اعتقادی داشتند، بلکه به این سبب با حضرتش مکاتبه کردند تا برای آنها بازار و محل کسب درآمدی برای دستیابی به اموال بنی امیه باشد، آنها به امویان اعلام می نمودند که اگر اموال فراوانی در اختیار ما قرار ندهید، از یاران حسین خواهیم شد! نامه های آنان به آن حضرت وسیله ای از وسایل کسب درآمد بود.
3- عامه ی مردم، دلهایشان با حضرت حسین علیه السلام بود، اما آنان به دنبال رهبران خود بودند بدون اینکه هیچگونه اراده و اختیاری برای پیروی از آنچه بدان ایمان داشتند، دارا باشند، آنان سربازان حکومت و وسیله ی کوبنده آن بودند.
اینها بعضی از نکات مهم سخنان آن گروه بود که دلالت بر مطالعه ی دقیق آنان نسبت به مسائل جامعه شان دارد.

 

همراه با طرماح

«طرماح»، در اثنای راه به امام ملحق شد و مدتی همراه آن حضرت بود، امام روی به یارانش کرد و به آنان فرمود: «آیا در میان شما کسی هست که به بی راهه آشنا باشد؟».
«طرماح بن عدی طائی» روی به آن حضرت کرد و گفت: «من راه را می دانم».
- «پیشاپیش ما حرکت کن».
طرماح، پیشاپیش کاروان عترت پاک به راه افتاد در حالی که غمها بر او دست یافته بودند، وی با صدایی اندوهبار در حالی که شعری حماسی می خواند، به حدی (2) پرداخت:.
«ای ناقه ی من از نهیب من پریشان مشو و مرا پیش از طلوع فجر، برسان».(3)
«با بهترین جوانان و بهترین مسافران، خاندان رسول خدا، افتخار آفرینان».
«سروران سفید روی، چهره های چون گل که با نیزه های تیره، ضربه می زنند».
«با شمشیرهای برّان می ستیزند تا برسانی آن کس را که بهترین اصل و نسب را دارد».
«جدّی بزرگوار و سینه ای فراخ دارد که خداوند او را برای بهترین کار، آورده است».
«خداوند او را برای همیشه ی روزگار نگهدارد، ای آنکه سود و زیان، هر دو به دست اوست!».
«سرورم، حسین را پیروزی ده، بر ستمگرانی که از باقیماندگان کفر هستند».
«بر آن دو ملعونی که نسل ابوسفیانند، یزیدی که پیوسته هم پیمان شراب است».
«و عود و چنگ و سازها و ابن زیاد، آن ناپاک فرزند ناپاک».
شترها تحت تأثیر نغمه های این شعر حزن آلود، بر سرعت حرکت خود افزودند، در حالی که چشمان یاران حضرت حسین علیه السلام و اهل بیتش، پر از اشک شده بود. آنها دعای طرماح را برای نصرت و تأیید حضرت حسین، آمین می گفتند.
«دکتر یوسف خلف» این رجز را چنین مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد: «رجز در اینجا- که شاید نخستین شعر کوفی باشد که سخن از حسین علیه السلام در آن آشکار می گردد- به سادگی بر ابراز عقیده، اعتماد دارد و آن چیزی بیش از صورتی از درود بدویها و خوشامدگویی آنان به میهمان عزیزی است که بر آنها وارد شده و آنان برای استقبال از او خارج گشته اند، رجز خوان، ناقه اش را به حرکت سریع وا می دارد تا به جایگاه این میهمان برسد و مداحی مأنوس نزد بادیه نشینان را برایش کاملاً ادا گرداند و آن شایستگیها و فضایلی را که بدوی در مرد می شناسد، بر او می پوشاند؛ زیرا وی نزد او اصلی گرانمایه دارد، او باشکوه و آزاده و گشاده سینه است... که این میهمان، شخصی عادی نیست، بلکه نوه ی رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و برانگیخته عنایت الهی برای آنان است به خاطر کاری که بهترین کارهاست. آنگاه، این درود گویی بدوی را با دعایی فطری و ساده ولی بیان کننده ی آنچه در دل برای او دارد، یعنی محبت صادقانه و اخلاص عمیق، خاتمه می دهد. دعا می کند که خداوند او را برای همیشه ی روزگار نگاهدارد» (4) .
آنگاه طرماح، به امام گفت: «به خدا! من نگاه که می کنم کسی را همراه تو نمی بینم، اگر جز این افردی که همراه حر، مراقب تو هستند، کسی دیگر با تو نجنگد، بازهم گرفتاری وجود داشت، پس چگونه باشد در حالی که من یک روز قبل از خارج شدنم از کوفه، دیدم که بیرون کوفه پر از مردان است، من درباره ی آنان پرسیدم، گفته شد برای فرستادن به سوی حسین است، تو را به خدا سوگند می دهم که حتی یک وجب به طرف آنها نروی» (5) .
ولی امام به کجا برگردد؟ و به کجا برود؟ در حالی که زمین، همه در قبضه ی امویان بود، آن حضرت چاره ای نداشت جز اینکه سفرش به عراق را ادامه دهد. طرماح به آن حضرت پیشنهاد کرد که همراه وی به کوه بنی طی برود و برای آن حضرت تعهد کرد که بیست هزار نفر طائی را برای جنگ در خدمت وی آماده نماید. اما امام به این وعده ی ضمانت نشده، پاسخ مثبت نداد. طرماح از امام اجازه خواست تا نزد خانواده اش برود و کالاها را برساند و برای یاری آن حضرت بازگردد. امام به وی اجازه داد و او به سوی خانواده اش رفت و چند روزی توقف کرد و سپس به سوی امام باز آمد، ولی هنگامی که به «عذیب هجانات» رسید، خبر شهادت امام را دریافت کرد و از اینکه شهادت همراه ریحانه ی رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله را از دست داده بود، به گریه مشغول شد (6) .

 

همراه با عبیدالله بن حر

کاروان امام بر کاخ «بنی مقاتل» گذشت (7) ، امام در آن محل فرود آمده در نزدیکی آن چادری برپا شده، روبه رویش نیزه ای را در زمین فروکرده بودند که نشانی از دلاوری و شجاعت صاحب آن چادر بود، اسبی نیز در مقابل آن دیده می شد.امام درباره ی صاحب آن خیمه پرسید. به او گفته شد که وی «عبیداللَّه بن حر» است. حضرت، «حجّاج بن مسروق جعفی» را برای ملاقات با وی مأمور ساخت. او نزد وی شتافت و عبیداللَّه بی مقدمه به او گفت: چه خبری را آورده ای؟
- خداوند کرامتی به تو هدیه فرموده است.
- آن چیست؟
- این حسین بن علی علیه السلام است که تو را به یاری خود فرامی خواند، پس اگر در خدمتش بجنگی پاداش می بینی و اگر بمیری به شهادت رسیده ای.
- من از کوفه خارج نشده ام مگر از ترس اینکه حسین علیه السلام به آن وارد شده و من در آن جا باشم و او را یاری نکنم، زیرا در آنجا، نه شیعیانی دارد و نه یاورانی که همه به دنیا روی آورده اند جز آنکه خداوند او را نگهداشته است!
حجّاج بازگشت و سخن او را به امام علیه السلام رساند. امام علیه السلام بر آن شد که بر او حجّتی اقامه کند و او را از وضعی که داشت، آگاهی دهد، پس همراه با برگزیده ای پاک از اهل بیت و یارانش به سوی او روان شد.
عبیداللَّه، استقبالی شایسته از آن حضرت به عمل آورد و مقدمش را بسیار گرامی داشت، در حالی که هیبت امام او را در خود فروبرده بود، او بعدها در آن باره چنین سخن به میان آورد:
«هرگز کسی را زیباتر و چشمگیرتر از حسین ندیده بودم و هرگز دلم برای کسی آنگونه که بر او دل سوزاندم، نشکسته است هنگامی که او را دیدم راه می رفت و کودکان در اطرافش بودند، به محاسنش نظر افکندم و آنرا همچون بال زاغ دیدم، به او گفتم: آیا این سیاهی است و یا خضاب کرده ای؟ فرمود: ای فرزند حرّ! پیری بر من شتاب کرده است، آنوقت دانستم که آن خضاب بوده است (8) .
امام علیه السلام مسائل سیاسی و اوضاع موجود را با وی مورد بحث قرار داد و سپس او را به نصرتش فراخواند و به او فرمود: «ای فرزند حرّ! مردم شهرتان به من نوشتند که آنها بر یاری ام فراهم آمده اند و از من خواستند به سویشان بیایم که آمده ام، اینک نظر آن قوم آنگونه که ادّعا کرده بودند نیست؛ زیرا آنان به کشتن عموزاده ام مسلم و پیروانش کمک کرده و بر اطاعت از فرزند مرجانه، عبیداللَّه بن زیاد اجتماع نموده اند... ای فرزند حرّ! بدان که خداوند عزیز و جلیل تو را به خاطر گناهانی که در گذشته مرتکب شده ای کیفر خواهد داد،من تو را به توبه ای فرامی خوانم که با آن، گناهانت را شستشو دهی.... تو را به یاری ما اهل بیت فرامی خوانم» (9) .
فرزند حر، بهانه هایی واهی مطرح ساخت و خود را از سعادت، رستگاری و نصرت سبط رسول صلی اللَّه علیه و آله محروم کرد و گفت: «به خدا من می دانم هر کس تو را همراهی کند در آخرت خوشبخت خواهد شد، ولی من به چه درد شما می خورم، در حالی که در کوفه برای تو یاوری نمی بینم، تو را به خدا سوگند می دهم که مرا بر این کار مجبور نسازی؛ زیرا دلم اجازه ی مردن نمی دهد، امّا این اسب من «ملحقه» را در اختیار گیر (10) ، به خدا سوگند در طلب چیزی بر آن سوار نشدم مگر اینکه به آن رسیدم و تا کنون هرگاه بر آن سوار بوده و کسی در طلبم
بوده، پیوسته سبقت از آن من بوده است» (11) .
اسب وی نزد امام چه ارزشی داشت؟ لذا امام به وی پاسخ داد و فرمود: «ما نزد تو برای اسب و شمشیرت نیامده ایم، به طلب یاری تو نزدت آمده ایم، پس اگر بر جان خود در برابر ما بخل می ورزی، ما را نیازی به چیزی از دارایی تو نیست، من کسی نیستم که گمراهان را به یاوری گیرم (12) و من تو را نصیحت می کنم اگر بتوانی که فریاد ما را نشنوی و حادثه ی ما را نبینی، این کار را انجام ده که به خدا سوگند هر کس فریاد ما را بشنود و به یاری ما نیاید، خداوند او را در آتش جهنم می افکند» (13) .
فرزند حر سر بزیر افکند و با شرمساری آهسته گفت هرگز چنین نخواهد شد ان شاءالله (14) و البته نباید چنان کسی با آن همه جنایت موفق به یاری امام و شهادت در راه او شود. و بالأخره فرزند حر از این خسارتی که در نتیجه ی ترک یاری فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله دچارش شده بود به شدت پشیمان شد و شدیداً گرفتار ناراحتی وجدان بود و این ناراحتی را در ضمن اشعاری داشت که در فصل بحث از پشیمان شدگان از ترک نصرت امام حسین علیه السلام خواهد آمد.

 

همراه با عمرو بن قیس

امام در «قصر بنی مقاتل» با «عمرو بن قیس مشرفی» روبه رو شد که یکی از عموزاده گانش همراهش بود. او بر امام سلام کرد و به آن حضرت گفت: یا اباعبداللَّه! این را که می بینم خضاب است؟
حضرت علیه السلام فرمود: «خضاب است و موی سپید برای ما بنی هاشم، سریعتر و عاجلتر باشد».
آنگاه آن حضرت علیه السلام به آن دو روی کرد و فرمود: «آیا برای یاری من آمده اید؟».
- «خیر، ما بسیار عائله مندیم و کالاهایی از مردم در دست ماست و نمی دانیم که چه می شود و دوست نداریم امانت را تباه سازیم».
امام آن دو را نصیحت کرد و به آنان فرمود! «بروید که فریاد ما را نشنوید و سیاهی ما را نبینید؛ زیرا هر کس صدای فریاد ما را بشنود و یا سیاهی ما را ببیند، ولی به ما پاسخ ندهد و به کمک ما نیاید، بر خداوند عزیز و جلیل حق است که او را به صورتش در آتش بیفکند» (15) .
امام، از قصر بنی مقاتل حرکت کرد و کاروانش صحراهای سوزان را در می نوردید و از کنار با تلاقهایش با سختی و مشقت می گذشت و از بادهای گرم و کوبنده اش رنج می برد.

 

پاورقی :

(1) انساب‏الاشراف 382 -381 /3.

(2) حدی: سرودی که شتربانان عرب برای شتران می‏خوانند تا تیز روند (مترجم).
(3) انساب‏الاشراف 383 -382 /3. الفتوح 141 -140 /5.
(4) حیاة الشعر فی الکوفه، ص 373.
(5) انساب‏الاشراف، 383 /1.
(6) طبری، تاریخ 407 -406 /5.

(7) خوارزمی در مقتلش ج 1، ص 229 -228 گفته‏ا ست: ملاقات امام با عبیداللَّه بن حر بین ثعلبیه وَ زَرود بوده است.
(8) انساب‏الاشراف 384 /3. خزانةالادب 158 /2.
(9) الفتوح 131 -129 /5.
(10) و در روایتی آمده است «این اسبم عنان بسته و آماده است».
(11) الأخبار الطوال، ص 251. الدرّالنظیم، ص 549.
(12) الفتوح 132 /5.
(13) مقرم، مقتل الحسین، ص 190 -189.
(14) ابن‏اثیر، تاریخ 51 /4.
(15) کشی، رجال، ص 113، شماره 181.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:40 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

اروان عترت پاک، در روز پنجشنبه برابر با دوّم محرم سال 61 هجری در کربلا اقامت گزید (1) ، در حالی که وحشت بر اهل بیت، مستولی شده و به نازل شدن مصیبت جانکاه، یقین کرده بودند، امام، سختی کار را دانسته گرفتاریهای هولناک و حوادث ترسناکی که در سرزمین کربلا، بر وی خواهد گذشت، در نظرش تجلّی یافت.
مورخان می گویند: آن حضرت، اهل بیت و یارانش را جمع کرد و نگاهی از روی مهربانی و عطوفت بر آنان افکند و دانست که به زودی بدنهایشان پاره پاره خواهد گشت. آنگاه سخت گریست و دست خود را به دعا برداشت و با پروردگارش به راز و نیاز پرداخت و از مصیبتهای عظیم و گرفتاریها که بر او دست یافته بود، به درگاه خداوند شکایت برد و گفت:
«خداوندا!! ما عترت پیامبرت محمد صلی اللَّه علیه و آله هستیم که بنی امیه ما را از حرم جدّمان اخراج نموده، طرد کرده پریشان ساخته و بر ما تعدی نمودند. خداوندا! حق ما را برای ما برگیر و ما را بر قوم ستمکار پیروز فرما».
  سپس روی به آن قهرمانان کرد و فرمود: «مردم، بندگان دنیا هستند و دین، (چون)ته مانده غذایی بر زبانهای آنان است که تا وقتی زندگی شان در رفاه بگذرد، آنرا نگه می دارند اما هرگاه به بلا گرفتار آیند، دینداران، اندک می گردند» (2) .




چه سخنان درخشانی که واقعیت مردمان را در تمام مراحل تاریخ بیان می دارد؛ زیرا آنان در هر زمان و هر مکان بندگان دنیا هستند اما دین، هیچگونه سایه ای در اعماق وجودشان ندارد و هرگاه طوفانی از بلا بر آنها عارض شود، از دین، بیزار می شوند و از آن دور می گردند...
آری، دین، در جوهره اش تنها نزد امام حسین و برگزیدگان از اهل بیت و یاران آن حضرت است که احساساتشان با آن ممزوج شده و عواطفشان با آن، درآمیخته است، لذا آنان به سوی صحنه های مرگ شتافتند تا مقام آنرا بالا برند و با فداکاریهایشان، درسهایی در وفاداری اعجاب انگیز نسبت به دین، ارائه نمایند.
امام، پس از حمد و ثنای پروردگار، خطاب به یارانش فرمود: «اما بعد: آنچه را می بینید به ما رسیده است، دنیا دگرگون و ناآشنا گشته و معروف آن پشت کرده از آن نمانده است جز ته مانده ای همچون ته مانده ی ظرف و زندگی پستی همچون غذای ناخوشایند، آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل دوری نمی گردد تا انسان مؤمن به دیدار خداوند راغب شود که من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمکاران را جز پستی نمی بینم» (3) .

 

 


امام، این سخنان را درباره ی آنچه از محنتها و بلاها بر آن حضرت وارد شده بود، بیان کرد و آنان را آگاه فرمود که هر قدر شرایط، اوضاع و احوال پوشیده از مشکلات و مصیبتها باشد، آن حضرت از تصمیم سترگش برای برپا نمودن حق- که خود بدان اخلاص دارد- باز نمی گردد...
امام علیه السلام این سخنان را خطاب به یارانش ایراد فرمود نه برای اینکه عواطف آنها را برانگیزاند و یا اینکه یاریشان را جلب کند؛ زیرا آنان چه کاری برای او می توانستند انجام دهند پس از آنکه نیروهای فراوانی که صحرا را پرکرده، آن حضرت را به محاصره خویش درآورده بودند، بلکه این مطلب را از این جهت بر زبان آورد تا آنان با وی در مسؤولیت اقامه ی حق که خود بدان ایمان آورده و آنرا به عنوان پایه ی محکمی برای نهضت جاویدانش برگزیده بود، مشارکت نمایند، در حالی که آن حضرت، در این راه، مرگ را آرزوی فروزنده اش در زندگی قرار داده بود، که هیچ آرزوی دیگری با آن برابری نمی کرد.
هنگامی که آن حضرت، سخنانش را به پایان رساند، همه ی یارانش به پا خاستند، در حالی که شگفت انگیزترین نمونه ها را در فداکاری و جانبازی به خاطر عدالت و حقیقت، ارائه می نمودند...
نخستین کس از یارانش که به سخن پرداخت، «زهیر بن قین» بود. وی که یکی از انسانهای بی همتای جهان بود، چنین گفت: «ای فرزند رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله سخن تو را شنیدیم، اگر دنیا برای ما باقی می بود و ما در آن جاویدان بودیم، قیام به همراه تو را بر اقامت در آن، ترجیح می دادیم».
این سخنان، شرافت انسان و حرکتش در راه خیر را نمایان می سازد. سخنان زهیر، بالاترین اثر خرسندی را در دل یاران امام داشت و از تصمیم آنان بر وفاداری نسبت به امام و جانفشانی در راه وی حکایت می کرد...
آنگاه قهرمان دیگری از یاران امام، یعنی «بریر»- که جانش را در راه خدا ارزانی داشته بود- به پا خاست و خطاب به امام فرمود: «ای فرزند رسول خدا! خداوند به وسیله ی تو بر ما منّت نهاده است که در خدمت تو نبرد کنیم و در راه تو اعضای ما قطعه قطعه شوند و آنگاه در روز قیامت، جد تو شفیع ما گردد».
بریر، یقین داشت که یاریش نسبت به امام، تفضّلی از خداوند برای اوست تا به شفاعت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله رستگار شود.
سپس «نافع» که همان سرنوشت برگزیده شده برادران قهرمانش را تقریر و تثبیت می کرد، به پا خاست و گفت: «تو می دانی که جدّت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله نتوانست محبتش را به مردم بنوشاند و آنان نیز به آنچه وی دوست می داشت مراجعه ننمودند، برخی منافقانی بودند که به وی وعده ی یاری می دادند و در پنهان خیانت داشتند، در برخورد با آن حضرت شیرین تر از عسل بودند و در پشت سر، تلخ تر از حنظل (4) تا اینکه خداوند او را به لقای خود برد.
پدرت علی نیز در وضعیتی مشابه آن بود؛ عدّه ای بر یاری وی فراهم آمدند و همراه وی با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگیدند تا اینکه اجل به سویش آمد و به رحمت و رضوان خدا رفت...
تو نیز امروز در چنان حالتی نزد ما هستی، هر کس پیمان خود را بشکند و بیعت خود را فروگذارد، تنها به خویشتن زیان می رساند و خداوند هم از او بی نیازاست پس مقاوم و تندرست ما را رهبری فرما، به سوی شرق خواهی یا به طرف غرب به خدا سوگند ما از تقدیر الهی به ستوه نمی آییم و نه از دیدار پروردگارمان بیزاریم و ما اساس اهداف و بصیرتهایمان با آنکه دوست تو باشد، دوست هستیم و با آنکه دشمن تو گردد، دشمن می باشیم» (5) .
بیشتر یاران امام، سخنانی از این گونه گفتند و امام آنان را بر این اخلاق و جانفشانی در راه خداوند، سپاس گفت.

 

مردی از بنی اسد در انتظار امام

بلافاصله بعد از ورود امام به کربلا، مردی از بنی اسد به آن حضرت ملحق شد که مورخان نامش را ضبط ننموده اند. داستان وی را «عریان بن هیثم» نقل نموده و گفته است: پدرم در نزدیکی محلی که واقعه ی طف در آن اتفاق افتاد، سکونت داشت، ما هر وقت از آن محل می گذشتیم، مردی از بنی اسد را می دیدیم که در آنجا اقامت داشت، پدرم به او گفت: می بینم همیشه در این محل هستی.
وی به پدرم گفت: شنیده ام حضرت حسین علیه السلام در اینجا کشته می شود، من به اینجا می آیم، شاید او را ببینم و همراه او کشته شوم.
هنگامی که حسین کشته شد، پدرم به من گفت: همراه من بیا تا آن اسدی را ببینیم، آیا کشته شده است؟
ما به میدان نبرد آمدیم و در میان کشتگان به جستجو پرداخته آن اسدی را در میان آنان دیدیم (6) .
وی رستکاری شهادت را در خدمت ریحانه ی رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به دست آورد
و بالاترین درجات را کسب نمود و در اعلی علیین همراه پیامبران، صدیقان و شهیدان جای گرفت و آنان، چه نیکو همراهانی هستند.

 

نامه ی امام به ابن حنفیه

امام علیه السلام از کربلا نامه ای به برادرش «محمد بن حنفیه» و دیگر افراد بنی هاشم نوشت و در آن از مرگ خویش سخن گفت و نزدیکی اجل محتوم خویش را بیان فرمود که متن آن نامه چنین است: «اما بعد: گویی دنیا نبوده و آخرت همچنان باقی است، والسلام» (7) .
این کوتاهترین نامه ای است که در خصوص چنین محنتهای سختی که شکیبایی را درهم می کوبد، نوشته شده است.

 

پیوستن انس بن حرث به امام

صحابی جلیل القدر «انس بن حرث»، به امام پیوست و آنچه را از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله شنیده بود، برای امام بازگو نمود که حضرت فرموده بود: «این پسرم (حضرت حسین) در زمینی که کربلا نامیده می شود، کشته خواهد شد، پس هر کس از شما او را ببیند، یاری کند».
آنگاه انس، ملازم خدمت امام ماند تا اینکه در خدمت آن حضرت، به شهادت رسید. (8) .

 

نامه ی ابن زیاد به حضرت حسین
هنگامی که فرزند مرجانه دانست که حرّ، حضرت حسین علیه السلام را در کربلا محاصره کرده است، نامه ای برای آن حضرت فرستاد که نمایانگر ستمگری و غرور وی بود، متن آن چنین است: «اما بعد: ای حسین! از فرود آمدن تو در کربلا با خبر شدم، امیرالمؤمنین یزید به من نوشته است که بر بستر نرم نخوابم و از شراب سیر نشوم تا اینکه تو را به (خداوند) لطیف خبیر برسانم و یا اینکه فرمان من و فرمان یزید را اطاعت کنی!!...».
ای فرزند مرجانه! تو و اربابت یزید، شایسته ی آنید که از شراب سیراب نشوید و در خود آنید که به هر عمل ناشایستی در اسلام، دست یازید.
هنگامی که امام، نامه ی پسر مرجانه را خواند، به نشانه ی ناچیز و سست شمردن این انسان مسخ شده، نامه را بر زمین انداخت و فرمود: «رستگار نشدند قومی که خرسندی مخلوق را با خشم خالق خریدند».
فرستاده ی ابن زیاد از امام، پاسخ نامه را خواست تا آنرا به ابن زیاد برساند، امام علیه السلام فرمود: «پاسخی نزد من ندارد؛ زیرا وی به حقیقت شایسته عذاب است».
فرستاده ی ابن زیاد نزد وی بازگشت و فرزند مرجانه را از سخن امام آگاه کرد. ابن زیاد سخت به خشم آمد و برای جنگ آماده شده همه نیروهای نظامی خود را برای جنگ با ریحانه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیج کرد.

 

لشکرکشی کوفیان برای جنگ

هنگامی که خبر مستولی شدن سپاه ابن زیاد بر امام حسین علیه السلام و محاصره ی آن حضرت در کربلا منتشر گردید، ترس و وحشت فراوانی در همه ی محافل کوفه حکمفرما شد و توده های مردم در زیر فشار هولناک قدرت شمشیرها و نیزه ها تخدیر شدند؛ زیرا ابن زیاد، رعب و وحشت را گسترانیده حکومت نظامی را در همه ی مناطق کوفه اعلام کرد و به مجرد گمان و تهمت، حکم مرگ و اعدام افراد را صادر می کرد، در نتیجه مردم از خود اختیاری نداشتند.
فرزند مرجانه، وقتی که بر فرزند فاتح مکه و درهم شکننده ی بتهای قریش دست یافته بود، خواسته های خود و رؤیاهایش را محقق می دید، تا با کشتن وی، نزد نوه ی ابوسفیان- همان رهبر احزاب مخالف اسلام- تقرب جوید و از این کار، وسیله ای برای استحکام نسبت چسبانده شده ی خود به بنی امیه را بیابد که «ابومریم» میخانه دار به آن گواهی داده بود (9) .
فرزند مرجانه، تمام اوقات خود را صرف آماده سازی برای جنگ و به کارگیری وسایل مختلف برای چیره شدن بر جریان حوادث نمود، در حالی که بزرگان و اشرافی که وجدانهای خود را به وی فروخته بودند، در اطرافش گرد آمده بودند تا برنامه های خطرناکی برای عملیات جنگی فراهم آورند.

 

پاورقی :

(1) انساب‏الاشراف 385 /3، هلال محرم در آن سال روز چهار شنبه بوده است، این مطلب در الافاده فی تاریخ الائمة السادة آمده است.
(2) ابوهلال حسن بن عبداللَّه عسکری در کتاب خود «الصناعتین»،سخن امام حسین را به این صورت ضبط کرده است که: «مردم، بندگان دنیا هستند و دین، بیهوده بر زبانهای آنان است، تا وقتی زندگی‏شان در رفاه بگذرد، آنرا نگه می‏دارند و هرگاه گرفتار بلا شوند، دینداران اندک می‏گردند».
(3) طبرانی، معجم 122 /3 ترجمة الامام الحسین، ص 214. ابن‏عساکر، تاریخ 218 -217 /14. ذهبی، تاریخ اسلام 112 /5. حلیةالاولیاء 39 /2.
(4) میوه‏ای است تلخ.
(5) مقرم، مقتل، ص 194 -193.
(6) تاریخ ابن‏عساکر 217 -216 /14.
(7) کامل الزیارات، ص 157، باب 23، ح 21.

(8) ابن‏عساکر، 224 -223 /14.

(9) روزی «معاویه»... در حضور مردم به «ابومریم سلولی» گفت: به چه شهادت می‏دهی؟ گفت: شهادت می‏دهم که ابوسفیان نزد من آمد و از من زن بدکاره‏ای را طلب کرد، به او گفتم: به جز «سمیه» کسی نزد من نیست، گفت: او را بیاور، اگر چه کثیف و آلوده است، من آن زن را آوردم...! آنگاه معاویه، زیاد را برادر خویش و فرزند پدرش ابوسفیان نامید. (النصائح الکافیه لمن یتولی معاویه، ص 81).

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:40 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

   1   2   3   4   5   >>   >