سفارش تبلیغ
صبا ویژن



nazaninzahra - پیام دوستی

   

«یزید»، پس از هلاک شدن پدرش، رهبری دولت اسلامی را در دست گرفت در حالی که وی در سن و سال جوانی بود روزگار او را پاک نکرده و تجربه ها، وی را صیقلی نداده بود. بنا به اتفاق مورخان، وی به خوشگذرانی، شکار، شراب، زنان و سگان شکاری علاقه ای وافر داشت و به ارتکاب منکر و فحشا، توجهی فراوان داشت.
وی هنگام هلاکت پدرش، در دمشق نبود، بلکه در «حوارین الثنیه» در سفر شکار بود (1) ، «ضحاک بن قیس» نامه ای برای وی فرستاد که او را در مرگ معاویه تسلیت می داد و به خلافت، تبریک می گفت و از او می خواست تا فوراً به دمشق بیاید و زمام امور حکومت را به دست گیرد.
هنگامی که یزید نامه را خواند فوراً همراه با کاروانی از داییانش، به سوی پایتخت حرکت کرد. وی موهای زیادی داشت و در طول راه نیز چهره ای گرد آلود پیدا کرده بود، نه عمامه ای بر سر نهاده و نه شمشیری بر کمر بسته بود.
مردم، پیش آمدند، بر او سلام کردند و تسلیت گفتند در حالی که از وضعی که داشت انتقاد می نمودند و می گفتند: «این همان چادر نشینی است که معاویه، وی را بر امور مردم مسلّط کرده است و خداوند از او درباره اش سؤال خواهد کرد» (2) .
یزید، به سوی قبر پدر رفت و گریان در کنار آن نشست و چنین سرود:
جاء البرید بقرطاس یخب به
فاوجس القلب من قرطاسه فزعا
قلنا لک الویل ماذا فی کتابکم
قال الخلیفة أمسی مدنفا و جعا (3) .
«نامه رسان، نامه ای آورد و دل از نامه اش رمید».
«گفتیم و ای بر تو درنامه تان چیست؟ گفت: خلیفه به حال احتضاراست و درد می کشد».
سپس در کاروانی رسمی در حالی که فرومایگان از اهل شام و داییانش و دیگران از بنی امیه دور او را گرفته بودند، به سوی کاخ «قبة الخضراء» به راه افتاد.

 

سخنرانی یزید برای اهل شام

یزید، در میان اهل شام، خطابه ای ایراد کرد و ضمن آن اعلام نمود که عزم و تصمیم وی بر ورود در جنگی و یرانگر بر ضد اهل عراق است که متن آن خطابه چنین بود:
«ای مردم شام! همانا خیر پیوسته در میان شما بود و میان من و اهل عراق جنگی سخت در خواهد گرفت، من در خواب دیدم که گویی نهری از خون تازه میان من و آنان جریان دارد، من در خواب می کوشیدم که از آن نهر بگذرم ولی نتوانستم آن کار را بکنم تا اینکه عبیداللَّه بن زیاد نزد من آمد و در برابر من از آن گذشت، در حالی که من به او نگاه می کردم».
مردم شام تأیید و پشتیبانی کامل خود را نسبت به او اعلام نمودند و گفتند: «ای امیر مؤمنان! هر جا می خواهی ما را ببر و با ما بر هر که دوست داری وارد شو که ما در خدمت تو هستیم و مردم عراق، شمشیرهای ما را در روز صفین می شناسند».
یزید، از آنها تشکر کرد و اخلاص و وفاداری آنان نسبت به خودش را مورد ستایش قرار داد (4) در حالی که در محافل شام، مسلّم شده بود که یزید، جنگ بر ضد مردم عراق را به خاطر ناخوشایندی آنان از بیعت با وی و همفکری شان با امام حسین علیه السلام، اعلام خواهد کرد.

 

همراه با مخالفین در مدینه

یزید، از اینکه جبهه مخالفی را ببیند که در برابر قدرتش گردن ننهد و وفاداری به حکومتش را نپذیرد آرام نمی گرفت تصمیم گرفته بود که سرسختانه آن را سرکوب نماید؛ زیرا کارها برای وی آماده و گردنها در برابرش خاضع گشته و همه دستگاههای دولتی در دست وی قرار گرفته بود، پس چه چیزی او را مانع می شد که دشمنان و مخالفانش را مقهور سازد؟
مهمترین چیزی که یزید را از مخالفان نگران می ساخت، حضرت امام حسین علیه السلام بود؛ زیرا آن حضرت، نفوذی گسترده و جایگاهی بلند نزد مسلمین داشت، او نوه صاحب رسالت و سید جوانان اهل بهشت بوده است اما فرزند زبیر، آن اهمیت فراوان را نزد یزید، نداشته بود.

 

دستورهای مؤکد به ولید

یزید، دستورهای مؤکدی به عاملش در مدینه، «ولید بن عتبه» داد تا مخالفان را به بیعت مجبور سازد. وی دو نامه برای او فرستاد. نامه اوّل به دو صورت روایت شده است که عبارتند از:
1 - «خوارزمی» آن را چنین روایت کرده است؛ «اما بعد: معاویه بنده ای از بندگان خدا بود که او را گرامی داشت و برای خود خالص ساخت و به وی قدرت بخشید و سپس او را به سوی جای آسایش، گلزار رحمت خویش فرا خواند! وی به تقدیر، زیست و به اجل، مرد، او به من وصیت کرده و مرا به حذر کردن از خاندان ابوتراب سفارش نموده بود به خاطر جرئت آنان در ریختن خونها، تو ای ولید! دانستی که خداوند تبارک و تعالی انتقام عثمان مظلوم را به وسیله آل ابوسفیان می گیرد، زیرا آنان یاوران حق و طالبان عدالت هستند، پس هرگاه این نامه ام به تو برسد، از اهل مدینه بیعت بگیر!» (5) .
این نامه شامل مطالب زیر بوده است:
الف - دادن خبر مرگ معاویه به ولید.
ب - هراس یزید از خاندان نبوت، زیرا پدرش به وی وصیت کرده که از آنها حذر کند و این امر با آن و صیتنامه ادعا شده برای معاویه، منافات دارد زیرا در آن توجه وی به حضرت حسین علیه السلام و ملزم ساختن پسرش به تکریم و رعایت مقام آن حضرت، آمده بود.
ج - سرعت بخشیدن به گرفتن بیعت از اهل مدینه.
2 - بلاذری، نامه یزید را روایت کرده که متن آن چنین است:
«اما بعد: معاویة بن ابی سفیان بنده ای از بندگان خدا بود که خداوند او را تکریم نمود و خلیفه ساخت و قدرت بخشید و برای وی امکانات به وجود آورد، پس به تقدیر، زیست و به اجل، مرد که رحمت خدا بر او باد؛ زیرا ستوده زیست و نیکوکار و با تقوا درگذشت، و السلام!...» (6) .
گمان غالب این است که این روایت صحیح باشد؛ زیرا تنها به خبر دادن مرگ معاویه به ولید اکتفا کرده است بدون اینکه به گرفتن بیعت از حضرت حسین علیه السلام و دیگر مخالفان اشاره ای کرده باشد، اما بنا به روایت اول، صحبت از نامه زیر که یزید برای ولید فرستاده تا حضرت حسین را به بیعت مجبور کند، بیهوده خواهد بود.
دوّم: نامه کوتاهی است که به گوش موش کوچک تشبیه شده و به سه صورت روایت گردیده است:
1 - «طبری و بلاذری» آن را روایت کرده اند، متن آن چنین است؛ «امّا بعد: حسین و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبیر را به شدت بگیر که هیچ اجازه ای در آن نباشد تا اینکه بیعت کنند، و السلام!» (7) .
2 - «یعقوبی» آن را چنین روایت نموده است: «هر وقت این نامه ام به تو رسید، حسین بن علی و عبداللَّه بن زبیر را حاضر کن و از آنها بیعت بگیر، پس اگر خودداری نمودند، گردنشان را بزن و سرهایشان را نزد من بفرست و از مردم بیعت بگیر و هرکس خودداری کند، حکم را در موردش و حسین بن علی و عبداللَّه بن زبیر اجرا کن، و السلام» (8) .
در روایت دوم، ذکری از «عبداللَّه بن عمر» نیامده و گمان قوی تر آن است که نام وی به حسین و فرزند زبیر اضافه شده تا او را به جبهه مخالف ملحق سازند و او را از تأیید آشکار بیعت با یزید، تبرئه کنند.
3 - «حافظ ابن عساکر» آن را این گونه روایت نموده است: «مردم را فراخوان و از آنها بیعت بگیر و از بزرگان قریش آغاز کن و نخستین کسی که از او شروع می کنی، حسین بن علی باشد؛ زیرا امیر المؤمنین (معاویه) به من وصیت کرده که با وی مدارا کنم و نظرش را جلب نمایم» (9) .
در این روایت، ذکری از فرزند زبیر و فرزند عمر نیست، زیرا در نظر یزید آنان هیچ اهمیتی نداشتند جز اینکه ما به مطلب آخر این نامه شک داریم از اینکه معاویه به یزید وصیت کرده باشد که با حسین مدارا کند و نظرش را جلب نماید؛ زیرا معاویه موضعگیری سخت همراه با دشمنی و کینه نسبت به همه اهل بیت علیهم السلام داشته و همه اقدامات بی رحمانه را بر ضدّ آنان به کار برده بود که در بحثهای گذشته به آن اشاره نمودیم، گمان غالب این است که این جمله به آن اضافه شده تا معاویه تبرئه شود و مسؤولیت وی در مورد جرایمی که پسرش بر ضد عترت پاک مرتکب شده بود، منتفی گردد.
در اینجا یک مطلب باقی می ماند و آن اینکه این نامه را مورخان، به خاطر کوچکی اش همچون گوشِ موشِ کوچک توصیف کرده اند شاید سبب ارسال آن با این اندازه آن باشد که یزید، گمان کرده بود و لید آنچه را به وی دستور داده است یعنی کشتن حسین و ابن زبیر، اجرا می کند و طبیعی است که این کار، عواقب ناخوشایندی در بر دارد که از مهمترین آنها ناخشنودی و خشم عمومی میان مسلمین است که می خواست گناه آن را به گردن ولید بیندازد و او دستور قتل آنها را به وی نداده است که اگر دستور این کار را به وی داده بود، فرمان خاص مفصلی در این مورد صادر می کرده است.
هر دو نامه را «زریق»، غلام معاویه تحویل گرفت و به سرعت حرکت کرد و بدون توقف، ادامه راه می داد تا اینکه به یثرب رسید (10) و در حالی که «عبداللَّه بن سعد بن ابی سرح» همراه او بود، نقاب زده به طوری که فقط چشمهایش دیده می شوند. در میان راه، «عبداللَّه بن زبیر» با او روبه رو شد و دستش را گرفت و از او درباره معاویه پرسید، اما او پاسخی نمی داد، پس به او گفت: آیا معاویه مرده است؟ ولی او چیزی در پاسخش نگفت، وی مرگ معاویه را دانست و به سرعت نزد حضرت حسین علیه السلام رفت و خبر را به آن حضرت رساند (11) ، حضرت حسین به او گفت: «من گمان می کنم که معاویه مرده است؛ زیرا دیشب در خواب دیدم که منبر معاویه واژگون گردیده و خانه اش را در آتش شعله ور دیدم این را نزد خود به مرگ وی تأویل نمودم» (12) .
«زریق «به خانه ولید آمد و به حاجب گفت برای من اجازه بگیر، به وی گفت که ولید به اندرون رفته و راهی به وی نیست. زریق بر او فریاد کشید که من فرمانی برایش آورده ام. حاجب وارد شد و ولید را از موضوع با خبر ساخت و او به وی اجازه داد. ولید بر تختی نشسته بود. هنگامی که نامه یزید را در مورد مرگ معاویه خواند، به شدّت پریشان شد و برپای می خاست و خود را بر بستر خویش می افکند (13) .

 

پریشانی ولید

«ولید» از دستوری که یزید به وی داده بود مبنی بر اینکه مخالفان را سرکوب کند، پریشان گشت؛ زیرا یقین داشت گرفتن بیعت از این عده، کار آسانی نیست مگر اینکه با آنها به خشونت متوسل شود و یا آن گونه که یزید به وی دستور داده بود، گردنشان را بزند. معاویه با همه قدرتهای سیاسی اش نتوانست آنها را برای بیعت با یزید مطیع سازد، پس چگونه ولید کاری را انجام می داد که معاویه از آن ناتوان مانده بود؟

 

مشورت با مروان

ولید، در کار خود سرگردان شد و دید که به مشورت با مروان، - بزرگ خاندان اموی -، نیازمنداست. او را فراخواند - مروان در حالی که پیراهنی سفید و رواندازی گلدار بر تن داشت، حاضر گردید. (14) ولید، مرگ معاویه را به وی خبرداد. مروان، پریشان گشت. سپس، دستور یزید، در مورد اجبار مخالفان بر بیعت و در صورت خود داری کردن، گردن زدن آنان را بر او عرضه داشت و از مروان خواست تا از روی دلسوزی به وی اظهار نظر کند و با اخلاص به وی نظر بدهد.

 

نظر مروان

«مروان» نظر خود را به ولید اعلام کرد و گفت: هم اکنون دنبالشان بفرست و آنها را به بیعت و داخل شدن در اطاعت از یزید دعوت کن، پس اگر انجام دادند، از آنها بپذیر و اگر خودداری کردند، آنها را جلو بینداز و گردنشان را بزن پیش از آنکه از مرگ معاویه با خبر شوند؛ زیرا آنها اگر این خبر را بفهمند، هر کدامشان بر خواهند خاست و مخالفت خود را اعلام خواهند کرد و مردم را به اطاعت از خود فرا خواهند خواند، در آن صورت می ترسم از آنان چیزی به تو برسد که توانایی آن را نداشته باشی، به جز عبداللَّه بن عمر که در این مورد با کسی منازعه نخواهد کرد... با اینکه می دانم حسین بن علی در بیعت با یزید، با تو موافقت نخواهد کرد و طاعتی از او برای یزید دیده نمی شود، به خدا سوگند! اگر من جای تو بودم، حتی کلمه ای با حسین رد و بدل نمی کردم تا اینکه گردنش را بزنم، هر چه می خواهد بشود.
این مسأله بر ولید که کار کشته ترین و باخردترین فرد بنی امیه بود، گران آمد و به مروان گفت: «ای کاش! ولید به دنیا نمی آمد و چیزی قابل ذکر نمی بود».
مروان او را مسخره کرد و بر او خرده گرفته، گفت: «از آنچه به تو گفتم بی تاب مشوکه آل ابوتراب از قدیم الایام دشمن بودند و همچنان هستند، آنها کسانی هستند که خلیفه عثمان بن عفان را کشتند و سپس به سوی امیر المؤمنین (معاویه) رفتند و با او جنگیدند...».
ولید بر او پرخاش کرد و گفت: «وای بر توای مروان از این سخنانت! در مورد فرزند فاطمه، بهتر از این سخن بگوی که وی یادگار نبوّت است» (15) .
آنان در مورد فراخوانی آن عده، همرأی شدند تا مطلب را به آنها بگویند و میزان همفکری آنان با قدرت حاکمه در این مورد را بدانند.

 

پاورقی:

(1) الفتوح 265 / 4.
(2) ذهبی، تاریخ اسلام 168/4 (حدیث سال شصت).
(3) ابن اثیر، تاریخ 9 / 45.

(4) الفتوح 6 / 5.

(5) خوارزمی، مقتل 180/1.
(6) انساب الاشراف، 313 / 5.
(7) طبری، تاریخ 338 / 5 انساب الاشراف، 313 / 5.
(8) یعقوبی، تاریخ 241/2.
(9) ابن عساکر، تاریخ 170 / 4 (حوادث سال 60).
(10) ذهبی، تاریخ اسلام 170/4 تاریخ خلیفه خیاط 232/1. و در تاریخ ابن عساکر 206/14 آمده است: یزید، این نامه را همراه عبداللَّه بن عمر،ابن ادریس عامری و عامر بن لؤی نوشته‏است.
(11) شرح نهج البلاغه 116 - 115/20.
(12) الفتوح 14 / 5.
(13) تاریخ خلیفه خیاط 232/1.

(14) ذهبی، تاریخ اسلام 170/4 (حوادث سال 60).

(15) الفتوح 13 - 11/5.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:29 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

ر سبط پیامبر صلی الله علیه و آله و ریحانه اش امام حسین علیه السلام همه عناصر ناب تربیتی فراهم آمده بود که جز او کسی آنهارا به دست نیاورد و او از جوهر و لُبّ آنها بهره برد، این عناصر، آن حضرت را برای رهبری امت و تحمل رسالت اسلام با همه ابعاد و ساختهایش، آماده نمود و به او نیروهای نامحدود روحی، از ایمان عمیق به خدا و استقامت در شکیبایی بر محنتها و مصیبتها بخشید که هیچ موجود زنده ای از نوع بشر بر آنها طاقت تحمل نداشت.
اما قوای تربیتی که به دست آورد و در ساخت آن حضرت و رساندن عظیم ترین ثروتهای فکری و اصلاحی به وی مؤثر بودند، عبارتند از:

 

وراثت

«وراثت» به این تعبیر شده که آن عبارت است از مشابهت فرع با اصل و تنها به مشابهت ظاهر، محدود نمی شود بلکه خواص ذاتی و ساختار طبیعی را نیز شامل می شود، آن گونه که علمای وراثت به صراحت بیان کرده و گفته اند: آن امری آشکار در همه موجودات زنده است؛ زیرا بذر پنبه، پنبه می دهد و تخم گل، گل را نتیجه می دهد و دیگر موارد نیز چنین است که فرع شبیه اصل است و در خواص و دقیق ترین صفاتش با آن برابر می باشد.
«مندل» می گوید: «بسیاری از صفات ارثی بدون تجزیه یا دگرگونی، از یکی از دو اصل یا از هر دوی آنها به فرع منتقل می شود...».
«هکسلی» این پدیده را با این گفته خود مؤکّد می سازد که: «هیچ اثر یا خاصه ای برای هیچ عضوی نیست مگر اینکه به وراثت و یا محیط بر می گردد؛ زیرا ساخت وراثتی حدود احتمالی را معین می کند و محیط، مقرر می دارد که این احتمال محقق خواهد شد. بنابر این، ساخت وراثتی چیزی جز قدرت تعامل با هر محیطی به طریقی خاص نیست...».
و مقصود این است که همه آثار و خواصی که در دستگاههای حساس بدن انسان ظاهر می شود، به عوامل وراثتی و قوانین آنها بر می گردد و محیط وقوع آن ممیزات و ظهور آنهارا در خارج مقرر می دارد بنابر این،بنا به تحقیقات تجربی که متخصصان مباحث وراثت انجام داده اند، محیط، تنها عامل یاری دهنده به وراثت است.
به هر حال، علمای وراثت بدون تردید بر این تأکید دارند که فرزندان و نوادگان، بیشتر صفات نفسانی و جسمانی پدران و اجداد را به ارث می برند و این صفات، بدون اراده و اختیار به آنان منتقل می شوند. این مورد به صراحت در نوشته دکتر «آلکسیس کارل» درباره وراثت آمده است، آنجا که می گوید:
«زمان ادامه می یابد، همان گونه که در فرع تا آن سوی مرزهای جسمانیش امتداد پیدا می کند... و حدود زمانیش از حدود اتّساعی آن دقیق تر و ثابت تر نیست، زیرا آن به گذشته و آینده مربوط است، علی رغم اینکه ذات آن به خارج از حال، گسترش نمی یابد... و فردیت ما آن گونه که می دانیم، هنگامی به وجود می آید که اسپرم، وارد اوول می شود، ولی عناصر ذات پیش از این لحظه وجود پیدا می کند و در بافتهای والدین و اجداد و گذشتگان بسیار دور ما پراکنده می باشد؛ زیرا ما از مواد سلولی پدران و مادرانمان ساخته شده ایم که در حالت ارگانیک
تجزیه ناشده در گذشته توقف می نماید... و ما قطعات ناچیزی از کالبدهای فراوان گذشتگانمان را در وجود خود داریم و صفات و کمبودهای ما چیزی جز ادامه کمبودها و صفات آنان نیست...» (1) .
اسلام، پیش از دیگران، این پدیده را کشف کرد و بر تأثیر عملی آن در ساخت نفسانی و تربیتی فرد، دلالت کرد و با اصرار فراوان بر این امر تأکید نمود که رابطه زوجیت بر اساس محکمی از آزمایش و بررسی رفتار زوجین و سلامت نفسانی و اخلاقی آنان از عیوب و نواقص، صورت گیرد. و در حدیث است که: «برای نطفه خود انتخاب کنید که اصل، وارد شونده و تأثیر گذار است».
قرآن مجید به آنچه وراثت از دقیق ترین صفات منتقل می کند، اشاره دارد. خدای تعالی در داستان پیامبرش حضرت نوح، می فرماید: «ربِّ لَا تَذَرْ عَلَی الْأرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیّاراً إنَّکَ إنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبدَکَ و َلَا یَلِدُوا إلاَّ فَاجِراً کَفَّاراً» (2) و این آیه به وضوح دلالت دارد بر انتقال کفر و الحاد به وراثت از پدران به فرزندان. و کتب حدیث، سرشاراست از مجموعه بزرگی از اخباری که از ائمه اهل بیت علیهم السلام رسیده و بر واقعیت وراثت و قوانین آن و اهمیت فراوانش در رفتار انسان و ساخت وجودی او دلالت دارد.
در پرتو این پدیده که در تأثیر خود منحرف نمی شود، به طور قطع می گوییم که سبط پیامبر صلی الله علیه و آله صفات اخلاقی، نفسانی و ساختهای روحی خود را از جدش حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله به ارث برده که آن حضرت با این ویژگیها بر دیگر پیامبران برتری یافته بود و بسیاری از روایات، میزان آنچه را که او و برادرش امام حسن از صفات جسمانی از جدشان حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله به ارث برده اند، مشخص نموده اند؛ زیرا از حضرت علی علیه السلام روایت شده است که فرمود: «هرکس دوست دارد که به شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله ما بین گردن و موی او بنگرد، به حسن نگاه کند و هرکس دوست دارد که به شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله ما بین گردن تا قوزک پا نگاه کند، از نظرخلقت و رنگ، به حسین بنگرد» (3) .
و در روایتی آمده است که امام حسین علیه السلام ما بین ناف تا پایش به پیامبر شباهت داشت (4) و همان گونه که این ظاهر را از جد به ارث برده، ویژگیها و دیگر حالات و صفاتش را نیز از آن حضرت به ارث گرفته بود.

 

خانواده


«خانواده» (5) یکی از عوامل مهم در ایجاد زمینه اجتماعی شدن و تشکیل شخصیت کودک است و به او عادتهایی را القا می کند که در طول زندگی، همراه وی خواهند بود؛ زیرا خانواده، نخستین بذر در ایجاد پیشرفت فردی و رفتار اجتماعی است و در ایجاد توازن در رفتار فرد از دیگر عوامل تربیتی مؤثرتر می باشد و کودک، زبان را از آن فرا می گیرد و ارزشها و سنّتهای اجتماعی را کسب می کند.
هنگامی کودکان یک خانواده، نشأتی سلیم، متوازن و دور از ناهنجاری و انحراف پیدا می کنند که در خانه، آرامش، مودت، اطمینان خاطر و دوری از خشونت و ناخشنودی، حاکم باشد و اگر خانواده این موارد را رعایت ننماید، کودکانش دچار عقده های روانی خطرناکی می شوند که برای آنان مشکلات و گرفتاریهای فراوانی را به بار می آورند. و از نظر روان شناسی ثابت شده که خطرناکترین عقده ها که بیشترین زمینه سازی را برای آشفتگیهای شخصیتی فراهم می سازند، همانها هستند که در مرحله کودکی نخستین، خصوصاً از رابطه طفل با والدینش، ایجاد می شوند (6) .
همچنین یکی از مهترین وظایف خانواده، توجه به تربیت کودکان است؛ زیرا خود مسؤول فعالیتهای اجتماع پذیری می باشد که طفل از خلال آن، آگاهیهای فرهنگی و اصول آن را به صورتی فرا می گیرد که وی را در آینده زندگیش، شایسته مشارکت فعّالانه با دیگر اعضای اجتماع می سازد.
از نظر علمای تربیت، مهمترین وظایف خانواده عبارتند از:
الف - آماده کردن کودکان در محیطی شایسته تا نیازهای بیولوژیک و اجتماعی خود را بر آورده سازند.
ب - آماده کردن آنان برای مشارکت در زندگی جامعه و آشنایی با ارزشها و عادتهای آن.
ج - فراهم نمودن آرامش، امنیت و حمایت برای آنان.
د - فراهم آوردن وسایلی که برای آنها امکان ساخت وجودیشان در درون جامعه را مهیّا نماید (7) .
ه - تربیت آنها با تربیتی اخلاقی، وجدانی و دینی (8) .
در پرتو این مباحث تربیتی نوین درباره خانواده و میزان اهمیتش در پرورش کودک و جهت دهی رفتار وی، به طور یقین می گوییم که امام حسین در ویژگیها و پایه های تربیتش که آنها را از خانواده دریافت داشته، در خانواده ای رشد کرده که هر کرامت و فضیلتی در اسلام به آن منتهی می شود؛ زیرا در زیر گنبد آسمان، خانواده ای والاتر و پاکتر از خاندان آل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وجود نداشته است... و امام حسین علیه السلام در سایه این خانواده، رشد کرده و از سرشت و اخلاق آن تغذیه نموده است و ما - به اختصار - به بعضی از نقاط درخشان تربیت بی همتایی که حضرت حسین علیه السلام در سایه خانواده نبوی، بهره برده بود، اشاره ای می نماییم.

 

تربیت نبوی

رسول اکرم صلی الله علیه و آله، به نوبه خود، به تربیت سبط و ریحانه خود اقدام فرمود و فیض کرامتها و فضایلش را به او ارزانی داشت و وی را با ارزشها و اصول خویش پرورش داد تا مثالی از آن حضرت باشد.
راویان می گویند: آن حضرت، وی را بسیار مورد توجه و عنایت خویش قرار می داد و در بیشتر اوقات اورا به همراه خود داشت و عطر معرفت و پاکی خود را به مشامش می رساند و کارهای نیکو و مکارم اخلاقش را برای وی ترسیم می کرد. و هنگام صباوت، سوره توحید را به او آموخت (9) .
اتفاق افتاد که مقداری خرما به عنوان صدقه نزد پیامبر آوردند و حسین یک دانه از آن خرمارا در دهان گذاشت اما پیامبر صلی الله علیه و آله آن را از دهان وی بیرون آورد و به او گفت: «صدقه برای ما حلال نیست» (10) .
در اینجا حضرت، وی را عادت می دهد که از سنین خردسالی، مناعت طبع داشته باشد و آنچه را که برایش حلال نیست، تناول ننماید و طبیعی است که دور کردن کودک از خوردن غذاهای شبهه آمیز یا حرام، برحسب آنچه تحقیقات پزشکی جدید بر آن دلالت دارد، اثر ذاتی خود را در رفتار طفل و رشد قوای ادراکی وی دارد؛ زیرا تناول غذاهای حرام به وسیله کودک سبب می شود که فعالیتهای رفتاری وی متوقف شود و در دل او سرشتهای شرورانه همچون سنگدلی، تعدی و حمله تندروانه به دیگران را می کارد و اسلام با توجهی عمیق این جنبه ها را در نظر داشته و لذا دور کردن کودک از تناول غذای حرام را لازم دانسته است (11) .
و دور نگهداشتن پیامبر صلی الله علیه و آله سبطش حسین را از خوردن خرمای صدقه - که برای اهل بیت علیهم السلام جایز نیست - به کارگیری این شیوه تربیتی شایسته می باشد... و ما موارد بیشتری از نمونه های تربیت پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد آن حضرت را ضمن نقل احادیث وارده از پیامبر در مورد وی، بیان خواهیم کرد.

 

تربیت امام حسین به وسیله امام امیرالمؤمنین

اما حضرت امام علی علیه السلام خود، مربّی اول است که اصول تربیت و شیوه های رفتار و قواعد آداب را پایه نهاد و فرزندش امام حسین علیه السلام را با تربیت درخشانش، پرورش داد. اورا با حکمت، تغذیه نمود و باعفّت و پاکی، بار آورد و مکارم اخلاق و آداب را برایش ترسیم کرد و در جان وی، معنویات جوشانش را کاشت و اورا متمایل به فضایل قرار داد تاآنجا که مسیری سلیم به سوی خیر و حق پیدا کند.
حضرت، به وی سفارشهایی نمود سرشار از ارزشهای والا و نمونه های انسانی که از جمله آنها این وصیّت ارزشمند است که مالامال از پندها و آداب اجتماعی و هر چیزی است که مردم در رفتار خود به آن نیازمندند و برجسته ترین موارد از مبانی تربیتی اسلامی می باشد که توازن و هنجاری را در رفتار باعث می شود.
آن حضرت علیه السلام فرمود: «ای فرزندم! تو را در پنهان و آشکار به تقوای خدای عزّ و جلّ سفارش می کنم. و توصیه می نمایم حق را در حال خشنودی (12) ، صرفه جویی در ثروت و فقر، عدل با دوست و دشمن، کار در حالت نشاط و بی نشاطی و خشنودی از خدای تعالی در شدت و رفاه، مراعات نمایی.
ای فرزندم! شرّی که بهشت بعد از آن باشد، شرّ نیست و خیری که آتش پس از آن باشد، خیر نیست و هر نعمتی کمتر از بهشت، ناچیز و هر بلایی کمتر از آتش جهنم، عافیت است...
بدان ای پسرم! هرکس عیب خود را بنگرد، از عیب دیگران باز می ماند. و هر کس به قسمتهای خداوند راضی شود، بر آنچه از دست داده باشد، غمگین نمی شود. و هر کس شمشیر ستم بکشد، با آن کشته می شود. و هرکس چاهی بکند، در آن می افتد. و هرکس حجاب دیگران هتک نماید، زشتیهای خانه اش آشکار می گردد. و هرکس گناه خود را فراموش کند، گناه دیگران را بزرگ می شمارد. و هرکس در کارها خودرا به زحمت بیهوده افکند، از پای می افتد. و آنکه خود را به دریا زند، غرق می شود. و آنکه خود رأی باشد، گمراه می گردد. و آنکه به عقل خودش بی نیازی جوید، می لغزد. و هرکس بر مردم تکبر کند، خواری یابد. و هرکس با آنان بی خردی کند، دشنام می شنود و آنکه به جاهای بد وارد شود، متهم می گردد. و هرکس با فرو مایگان همدم شود، حقیر می گردد. و آنکه با علما همنشینی کند، بزرگی می یابد. و آنکه مزاح کند، سبک شمرده می شود و آنکه کناره گیری نماید، سلامت می بیند. و کسی که شهوات را ترک کند، آزاد می شود. و آنکه حسد را ترک نماید، محبت مردم را به دست می آورد.
ای پسرم! عزّت مؤمن در بی نیازیش از مردم باشد. و قناعت، ثروتی بی پایان است. و هرکس مرگ را بسیار به یاد آورد، به اندک از دنیا راضی می شود. و آنکه بداند سخنش از عملش شمرده می شود، سخنش کم می شود جز در آنچه برایش سود بخش باشد، شگفتی از کسی باشد که از عقاب بترسد و به ثواب امیدوار باشد، اما عمل نکند. ذکر، نور است و غفلت تاریکی و جهالت گمراهی باشد و خوشبخت آن کسی است که از دیگران پند گیرد، ادب بهترین میراث و حسن خلق، بهترین همدم است.
ای پسرم! با قطع رحم، برکت و پیشرفتی نباشد و با معصیتکاری بی نیازی نخواهد بود...
ای پسرم! عافیت، ده جزء است، نُه جزء آن در خاموشی است مگر آنکه خدا را یاد کنند و یکی از آنها در ترک همنشینی با بی خردان است. هرکس با معصیت خدای عزوجل در مجالس، خودرا زینت دهد، خواری به ارث می برد. و هرکس علم طلب کند، دانا می شود.
ای پسرم! سر آغاز علم، مدارا کردن و آفت آن پرده دری است. و از گنجهای ایمان، صبر بر مصیبتها باشد. پاکدامنی، زیور فقر و سپاس، زینت ثروت است. هرکس کاری را فراوان انجام دهد، به آن شناخته می شود و هرکس سخنش زیاد گردد، خطایش فراوان می گردد و هرکس خطایش بسیار شود، حیایش اندک می گردد و آنکه کم حیا شود، و رعش کم می شود. و آنکه و رعش اندک گردد، قلبش می میرد و هرکس قلبش بمیرد، وارد آتش می شود.
ای پسرم! هیچ گناهکاری را نا امید مکن که چه بسیار باشد کسی به گناه ادامه دهد اما عاقبت به خیر شود. و چه بسیار کسی که عمل کند، اما در آخر عمر خود، آن را تباه کند و به آتش برود. هرکس دنباله کار را بگیرد، کارها بر او سبک می شود.
ای پسرم! فراوانی دیدارها، ملالت و بیزاری به بار می آورد.
ای پسرم! اطمینان قبل از آگاهی، با دور اندیشی مخالف است. خود پسندی شخص، دلیلی بر ضعف عقل اوست.
ای پسرم! چه بسیار است که نگاهی، حسرت به بار آورد و چه بسیار است سخنی که نعمتی را موجب شود. هیچ شرافتی بالاتر از اسلام و هیچ بخششی بالاتر از تقوا و هیچ پناهگاهی، مطمئن تر از ورع و هیچ شفیعی بهتر از توبه نیست. جامه ای زیباتر از عافیت نباشد و هیچ ثروتی بیش از رضایت به قوت، موجب رفع فقر نمی شود. هرکس تنها به قدر نیاز در طلب باشد، در رسیدن به آسایش تعجیل کرده و در حفظ خوشنامی کوشیده است. حرص، کلید رنج و مرکب مشقت و موجب گرفتار شدن به گناهان است. بدی، فراهم آورنده عیبها و زشتیهاست و برای ادب کردن نفس، همان کافی است که آنچه را از دیگران نمی پسندی در نظرگیری، برای برادر تواست همانند آنچه برای تو نسبت به وی وجود دارد.و هرکس بدون دقت در درستی کارها خویشتن را گرفتار سازد، به حقیقت که خودرا در معرض مصیبتهای ناگهانی قرار داده است.
چاره اندیشی پیش از دست زدن به هرکاری، تورا از پشیمانی ایمن می سازد. هرکس کارها و نظرهای برجسته را بررسی کند، مواضع خطا را می شناسد، شکیبایی، سپری در برابر بینوایی است. مخالفت با نفس، کمال آن را باعث می شود. ساعتها، عمرها را می کاهد. پروردگار تو از حاکمترین حاکمان برای ستمکاران است و او آگاه به درون درونگرایان می باشد. بدترین توشه برای روز معاد، تعدی بربندگان باشد، در هر جرعه ای آب، شکستنی در گلو و در هر خوردنی، گیر کردنی در گلو باشد. هیچ نعمتی به دست نمی آید مگر با جدا شدن از نعمت دیگری، چه نزدیک است آسایش به خستگی و بینوایی به نعمت و مرگ به زندگی، پس خوشا به حال آنکه علم و عمل و حب و بغض و گرفتن و رها کردن و سخن گفتن و سکوتش را برای خدا خالص گرداند. و آفرین بر عالمی که آگاه شود و از گناه بپرهیزد و عمل کند و کوشا باشد و از هلاکت و خسران بترسد، پس آماده و مهیا گردد، اگر پرسیده شود، به روشنی پاسخ گوید و اگر رها شود، خاموش ماند. سخن او صواب باشد و سکوت او به سبب ناتوانی از جواب باشد. وای و همه وای برکسی باشد که گرفتار حرمان، خواری و نافرمانی شود و آنچه را برای دیگران نمی پسندد، برای خویشتن نیکو شمارد. هرکس سخنش نرم گردد، محبتش واجب می شود. هرکس را که شرم و بخشش نباشد، مرگ برای او از زندگی شایسته تراست. مروت شخص کامل نمی شود تا اینکه برای او مهم نباشد که کدامیک از دو جامه اش را بپوشد و یا کدام یک از دو خوردنیش را بخورد» (13) .
این وصیتنامه، سرشاراست از آداب رفتار، تهذیب اخلاق و دعوت به تقوای الهی که همانا نخستین پایه در نگهداشتن نفس از انحراف و گناهان و قرار دادن آن در مسیر صحیحی است که از هدایت و رستگاری، برخوردار باشد.

 

تربیت امام حسین از سوی حضرت فاطمه

سرور زنان علیها السلام به تربیت فرزندش حسین، همت گماشت و او را غرق در محبت و عطوفت خویش ساخت تا بدین وسیله شخصیتی مستقل و ادراکی ذاتی داشته باشد. همچنین وی را با آداب اسلامی تغذیه نمود و او را به استقامت و راه مستقیم به سوی خیر، عادت داد.
«علائلی» می گوید: «آنچه از مجموع اخبار حسین به ما رسیده این است که مادرش، اهتمامی فراوان داشت تا الگوهای عقیدتی اسلامی را در وجود او مستحکم سازد و اندیشه فضیلت با تمام معانی آن و به صحیح ترین صورتی در نفسش گسترش یابد و عجیب نباشد که پیامبر صلی الله علیه و آله نیز در جهت دهی به آن حضرت، در این دوره ای که کودک، احساس استقلال می کند، اشراف داشته است.
حضرت فاطمه علیها السلام اندیشه خیر و دوستی مطلق و واجب را در نفس وی کامل گردانید و در زوایای فکر و ابعاد اندیشه هایش، فضیلتهای عالی را گسترده ساخت؛ زیرا مبانی ادب را در طبیعت فرزندش چنان جهت داد که مرکز دایره آن، خداوند باشد که خود آن اندیشه ای است که همگان در آن مشترک هستند.
بدین گونه است که کودک، خود دایره محدود کوتاهی را رسم می کند آنجا که این مبانی ادب را حول محور مادرش بنا می کند و تنها وی را در نظر می گیرد و از او به هیچ موجودی جز او روی نمی آورد و مادرش برای او دایره ای نامتناهی ترسیم نمود، آنگاه که اندیشه خدایی را نقطه تمرکز قرار داد و مبانی آداب و فضایل را حول محور آن قرار داد، پس نفس وی گسترده گشت تا جهان را با عواطف مهذّبش شامل شود و با عالیترین نمونه او را به سوی خیر و جمال حرکت دهد...» (14) .
امام حسین علیه السلام در فضای آن خانواده عظیم، رشد و نموّ یافت، خانواده ای که تاریخ انسانیت برای آن همانندی در ایمان و هدایت سراغ نداشت تا آنجا که آن حضرت در سایه رشدش در میان آن خانواده از نمونه های کم نظیر اندیشه انسانی و از بارزترین پیشوایان مسلمین گردید.

 

محیط

کارشناسان مباحث تربیتی و روانشناسی همگی بر آنند که «محیط» یکی از مهمترین عواملی است که تربیت در شکل بخشیدن به شخصیت کودک و ایجاد غرایز و عادات در کودک بر آنها تکیه دارد و مسؤولیت هرگونه انحطاط یا عقب ماندگی در ارزشهای تربیتی، به آن برمی گردد، همچنانکه ثبات محیط و عدم پریشانی در خانواده، تأثیر بسزایی در رفتار به هنجار و بخردانه کودک دارد.
«سازمان یونسکو» وابسته به ملل متحد در زمینه عوامل غیر طبیعی مؤثر در روحیه کودک، تحقیق نموده و پس از مطالعات فراوانی که کارشناسان انجام داده اند، این گزارش را ارائه نمودند:
«بدون شک، محیط، دارای ثبات روحی و خانواده متشکلی که اعضای آن در فضایی از عطوفت متقابل زندگی می کنند، نخستین پایه هایی هستند که شکل گیری عاطفی کودک بر آنها متکی است و کودک در آینده، روابط اجتماعی خود را به صورت مطلوبی بر این اساس بنا می نهد در حالی که اگر شخصیت کودک با برخورد نامطلوب والدین، دچار لطمه شود، از جامعه پذیری، ناتوان خواهد بود...» (15) .
ثبات محیط و عدم پریشانی آن، از مهمترین عوامل قوی در پایداری شخصیّت کودک و شکوفایی زندگی و دور ساختن وی از اضطراب می باشد و روانشناسان معتقدند که بی ثباتی محیط و پیچیدگیهای آن سبب می شوند کودک حس کند که در جهانی متناقض و مملو از نیرنگ، فریب، خیانت و حسد زندگی می کند و اینکه وی مخلوقی ناتوان است که قدرت و توانی در برابر این جهان زورگو را ندارد (16) .
اسلام، به صورتی مثبت به مسائل محیط، توجه نموده و همه وسایل و نیروهایش را در راه اصلاح آن به کار گرفته و پیش از هر چیز به این امر نظر داشته است که ارزشهای والایی از حق، عدل و مساوات در آن حاکم باشد و عوامل انحطاط و عقب ماندگی از قبیل جور، ستم و فریبکاری در آن نابود شود و محیط، جای امنی باشد به دور از آشوبها و پریشانیها تا بهترین و سرآمدترین انسانهارا به امت تقدیم کند، انسانهایی پیشتاز در صحنه های نیکوکاری و خیر و اصلاح.
محیط اسلامی، بزرگان، نامداران و شخصیتهای کم نظیری از مصلحان را پرورش داده که از بهترین افرادی بودند که انسانیت در همه مراحل تاریخیش به خود دیده است، همچون مولایمان حضرت امام امیر المؤمنین علیه السلام، عمار بن یاسر، ابوذر و مانند آنها از پایه گذاران عدالت اجتماعی در اسلام.
امام حسین علیه السلام در فضای آن محیط روشن اسلامی، نشأت یافت که نور را پرتو افکن ساخت و تمدن انسان را به پاکرد و ملتهای جهان را به سوی محقق نمودن مسائل سرنوشت سازشان، رهبری نمود و نیروهایی را که برای عقب نگهداشتن و انحطاط انسان می کوشیدند، نابود ساخت. آن محیط عظیمی که به سوی سرچشمه های عدالت، روی آورد و از آن سیراب گشت و نسلهای تشنه را سیراب نمود.
امام حسین علیه السلام در اوان کودکی مشاهده کرد که محیط اسلامی چه پیروزیهای عظیمی را در راه ایجاد دولت اسلام و استحکام بخشیدن به پایه ها، اهداف و نشر اصول آن باهدف گسترش مودت و نیکنامی و امنیت در میان مردم به دست آورده بود.
اینها بخشی از امکانات تربیتی است که برای امام حسین علیه السلام فراهم آمده بود. امکاناتی که آن حضرت را آمادگی بخشید تا مثالی والا برای جدّش حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله در دعوت به سوی حق و صلابت در عدل باشد.

 

پاورقی :

(1) نظام تربیتی در اسلام، ص62 - 61.
(2) نوح/26 و 27: «نوح عرض کرد: پروردگارا! (اینک که قوم از کفر و عناد دست نمی کشند) توهم این کافران را هلاک کن و از آنان دیّاری بر روی زمین باقی مگذار، اگر از آنان هرکه را باقی گذاری، بندگان پاک با ایمانت را گمراه می کنند و فرزندی هم جز بدکار و کافر از آنان به ظهور نمی رسد».
(3) طبرانی، المعجم الکبیر 98:3 مخطوط به خط علّامه سید عزیز طباطبائی یزدی.
(4) المنمق فی اخبار قریش، ص424.

(5) خانواده» نزد علمای جامعه شناس، آن رابطه اجتماعی است که از زن و شوهر و فرزندانشان تشکیل می شود و شامل اجداد و نوادگان می باشد(ر.ک: علم الاجتماع، ص92).
(6) بیماریها روانی و عقلی، ص ب.
(7) نظام تربیتی در اسلام، ص81.
(8) نظام خانواده در اسلام، ص25.

(9) یعقوبی، تاریخ 246:2.
(10) امام احمد، مسند 201:1.
(11) نظام تربیتی در اسلام، ص99.

(12) در نسخه ای «خشنودی و خشم» آمده است.
(13) الاعجاز و الایجاز، ص33.

(14) امام حسین علیه السلام، ص289.

(15) اثر خانواده و اجتماع بر نوجوانان زیر سیزده سال، سازمان یونسکو، ص35.
(16) شکل گیری شخصیت، ص22.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:28 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

مام حسین علیه السلام در دل، اندوهی فراوان و غمی جانکاه داشت از آن که جایگاه پدرش را غصب نموده بود و این امر، عنصری از عناصر ناخرسندی و دل آزردگی برای آن حضرت به وجود آورد و با آگاهی تمام، احساس تلخکامی می نمود در حالی که در سن و سال آغازین خود بود.
مورخان می گویند: روزی عمر بالای منبر به خطبه مشغول بود که ناگهان حسین را دید که به سوی او از منبر بالا می رفت و فریاد بر می آورد: «پایین بیا، از منبر پدرم پایین بیاوبه سوی منبر پدرت برو».
عمر مبهوت شد و حیرت بر او مستولی گشت و گفته اش را تصدیق کرد و گفت: «راست گفتی، پدرم منبری نداشته است».
پس اورا گرفت و در کنار خویش نشاند و شروع کرد به تحقیق درباره اینکه چه کسی این مطلب را به او دستور داده و به او گفت: «چه کسی تو را یاد داده است؟».
امام فرمود: «به خدا قسم! هیچ کس به من یاد نداده است» (1) .




احساسی پر از رنج از هوشی سرشار و ادراکی گسترده سربر آورده بود. آن حضرت به منبر جدش نگریست، منبری که سرچشمه نور و آگاهی بود و دید که شایسته نیست پس از آن حضرت، کسی جز پدرش، پرچمدار علم و حکمت در زمین، از آن منبر بالا رود.
مورخان می گویند: عمر به حضرت امام حسین علیه السلام بسیار توجه داشت و از او خواسته بود که هرگاه مطلبی برای او پیش آید به نزد وی برود. روزی به سوی وی رفت و او را در جلسه ای محرمانه با معاویه یافت و پسرش عبداللَّه را دید و از وی اجازه خواست، ولی به او اجازه ای داده نشد، پس همراه وی بازگشت. روز بعد، عمر آن حضرت را دید و به او گفت: «ای حسین! چه چیزی مانع شد که نزد من نیایی».

امام فرمود: «من آمدم در حالی که تو بامعاویه به جلسه محرمانه نشسته بودی، پس همراه ابن عمر بازگشتم».
عمر گفت: «تو از ابن عمر شایسته تر بودی؛ زیرا آنچه را بر سرما می بینی، خداوند و پس از او شما بر سر ما قرار داده اید» (2) .
سیاست وی اقتضا داشت که با حسن و حسین علیهما السلام دو سبط پیامبر صلی الله علیه و آله با تکریم فراوان برخورد نماید، پس برای آنها سهمی از غنایم مسلمین قرارداد.
روزی جامه هایی از بافت رنگ آمیزی شده یمن به وی رسید و آنها را تقسیم کرد و آن دو را فراموش نمود. پس به عامل خود در یمن نوشت که دو جامه برایش بفرستد و او برایش فرستاد و آنها را بر آن دو پوشانید.
عمر، عطای آنهارا مانند پدرشان قرارداده و آنهارا به قسمت اهل بدر که
پنج هزار بود، ملحق کرده بود. (3) .
از امام حسین علیه السلام مطلبی در خصوص روزگار عمر به ما نرسیده است جز آنچه بیان نمودیم و علت آن به گوشه گیری حضرت امام امیر المؤمنین و فرزندانش از دستگاه حکومتی بر می گردد که کناره گیری از آن قوم و عدم شرکت در هیچ امری از امور آنان را ترجیح داده بودند؛ زیرا دلهایشان مالامال از حزن و اندوهی عمیق بود و امام حزن و اندوه خود را در بسیاری از مواضع اعلام کرده بود.
مورخان می گویند: برای عمر مشکلی پیش آمد که در رهایی از آن سرگردان ماند. آن را بریارانش عرضه داشت و به آنها گفت: در این امر، چه می گویید؟
گفتند: تو مرجع و جایگاه رفع مشکلات هستی.
این امر اورا خشنود نساخت و گفته خدای تعالی را تلاوت کرد که می فرماید: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ و َقُولُوا قَوْلاً سَدیداً» (4) .
«ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا بترسید و گفته ای شایسته بگویید».
سپس به آنها گفت: «به خدا سوگند من و شما می دانیم که مرجع آن و آگاه در مورد آن کجاست».
گفتند: گویی که فرزند ابوطالب را در نظر داری.
عمر گفت: «من جز او به کجا روم و آیا آزاده زنی چون اورا آورده است؟».
گفتند: ای امیر المؤمنین! چرا اورا فرا نمی خوانی؟
عمر گفت: آنجا که بزرگ منشی از بنی هاشم و برتری از علم و
خویشاوندی از رسول خدا صلی الله علیه و آله است، به سوی او می روند نه اینکه او بیاید، برخیزید تا نزد او برویم.
آنان همگی به سوی آن حضرت شتافتند و او را در زمین دیوار کشیده شده ای متعلق به وی یافتند که شلواری بر تن داشت و بر بیل خود تکیه داده بود و آیه: «اَیَحْسَبُ الْاِنْسانُ أنْ یُترَکَ سُدی» (5) .
«آیا انسان گمان می کند که بیهوده رها می شود». تا آخر سوره را می خواند و قطرات اشکش برگونه هایش می غلطید. آن قوم همگی به گریه افتادند. پس خاموش شدند و عمر درباره مشکلی که برایش پیش آمده بود از آن حضرت سؤال کرد و حضرت به وی پاسخ داد.
پس عمر به او گفت: به خدا قسم! حق، تورا خواست ولی قوم تو نخواستند.
حضرت فرمود: ای ابوحفص! از اینجا و آنجا چیزی نگو، آنگاه قول خدای تعالی را تلاوت کرد که می فرماید: «اِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ میقاتاً» (6) .
«روز جدایی وعده گاه باشد».
عمر، متحیر ماند و مبهوت شد و دست خودرا بر دست دیگر نهاد و از آنجا خارج شد در حالی که گویی به خاکستر می نگریست. (7) .

 

پاورقی:

(1) الاصابة 333:1.
(2) همان. ابن عساکر، ترجمة امام الحسین، ص201 - 200.
(3) ابن عساکر، ترجمة الامام الحسنی، ص203 - 202.
(4) احزاب : 70.
(5) قیامت : 36.
(6) نبأ : 17.
(7) شرح نهج البلاغه 80 - 79: 12.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:27 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

مام حسین علیه السلام در دل، اندوهی فراوان و غمی جانکاه داشت از آن که جایگاه پدرش را غصب نموده بود و این امر، عنصری از عناصر ناخرسندی و دل آزردگی برای آن حضرت به وجود آورد و با آگاهی تمام، احساس تلخکامی می نمود در حالی که در سن و سال آغازین خود بود.
مورخان می گویند: روزی عمر بالای منبر به خطبه مشغول بود که ناگهان حسین را دید که به سوی او از منبر بالا می رفت و فریاد بر می آورد: «پایین بیا، از منبر پدرم پایین بیاوبه سوی منبر پدرت برو».
عمر مبهوت شد و حیرت بر او مستولی گشت و گفته اش را تصدیق کرد و گفت: «راست گفتی، پدرم منبری نداشته است».
پس اورا گرفت و در کنار خویش نشاند و شروع کرد به تحقیق درباره اینکه چه کسی این مطلب را به او دستور داده و به او گفت: «چه کسی تو را یاد داده است؟».
امام فرمود: «به خدا قسم! هیچ کس به من یاد نداده است» (1) .




احساسی پر از رنج از هوشی سرشار و ادراکی گسترده سربر آورده بود. آن حضرت به منبر جدش نگریست، منبری که سرچشمه نور و آگاهی بود و دید که شایسته نیست پس از آن حضرت، کسی جز پدرش، پرچمدار علم و حکمت در زمین، از آن منبر بالا رود.
مورخان می گویند: عمر به حضرت امام حسین علیه السلام بسیار توجه داشت و از او خواسته بود که هرگاه مطلبی برای او پیش آید به نزد وی برود. روزی به سوی وی رفت و او را در جلسه ای محرمانه با معاویه یافت و پسرش عبداللَّه را دید و از وی اجازه خواست، ولی به او اجازه ای داده نشد، پس همراه وی بازگشت. روز بعد، عمر آن حضرت را دید و به او گفت: «ای حسین! چه چیزی مانع شد که نزد من نیایی».

امام فرمود: «من آمدم در حالی که تو بامعاویه به جلسه محرمانه نشسته بودی، پس همراه ابن عمر بازگشتم».
عمر گفت: «تو از ابن عمر شایسته تر بودی؛ زیرا آنچه را بر سرما می بینی، خداوند و پس از او شما بر سر ما قرار داده اید» (2) .
سیاست وی اقتضا داشت که با حسن و حسین علیهما السلام دو سبط پیامبر صلی الله علیه و آله با تکریم فراوان برخورد نماید، پس برای آنها سهمی از غنایم مسلمین قرارداد.
روزی جامه هایی از بافت رنگ آمیزی شده یمن به وی رسید و آنها را تقسیم کرد و آن دو را فراموش نمود. پس به عامل خود در یمن نوشت که دو جامه برایش بفرستد و او برایش فرستاد و آنها را بر آن دو پوشانید.
عمر، عطای آنهارا مانند پدرشان قرارداده و آنهارا به قسمت اهل بدر که
پنج هزار بود، ملحق کرده بود. (3) .
از امام حسین علیه السلام مطلبی در خصوص روزگار عمر به ما نرسیده است جز آنچه بیان نمودیم و علت آن به گوشه گیری حضرت امام امیر المؤمنین و فرزندانش از دستگاه حکومتی بر می گردد که کناره گیری از آن قوم و عدم شرکت در هیچ امری از امور آنان را ترجیح داده بودند؛ زیرا دلهایشان مالامال از حزن و اندوهی عمیق بود و امام حزن و اندوه خود را در بسیاری از مواضع اعلام کرده بود.
مورخان می گویند: برای عمر مشکلی پیش آمد که در رهایی از آن سرگردان ماند. آن را بریارانش عرضه داشت و به آنها گفت: در این امر، چه می گویید؟
گفتند: تو مرجع و جایگاه رفع مشکلات هستی.
این امر اورا خشنود نساخت و گفته خدای تعالی را تلاوت کرد که می فرماید: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ و َقُولُوا قَوْلاً سَدیداً» (4) .
«ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا بترسید و گفته ای شایسته بگویید».
سپس به آنها گفت: «به خدا سوگند من و شما می دانیم که مرجع آن و آگاه در مورد آن کجاست».
گفتند: گویی که فرزند ابوطالب را در نظر داری.
عمر گفت: «من جز او به کجا روم و آیا آزاده زنی چون اورا آورده است؟».
گفتند: ای امیر المؤمنین! چرا اورا فرا نمی خوانی؟
عمر گفت: آنجا که بزرگ منشی از بنی هاشم و برتری از علم و
خویشاوندی از رسول خدا صلی الله علیه و آله است، به سوی او می روند نه اینکه او بیاید، برخیزید تا نزد او برویم.
آنان همگی به سوی آن حضرت شتافتند و او را در زمین دیوار کشیده شده ای متعلق به وی یافتند که شلواری بر تن داشت و بر بیل خود تکیه داده بود و آیه: «اَیَحْسَبُ الْاِنْسانُ أنْ یُترَکَ سُدی» (5) .
«آیا انسان گمان می کند که بیهوده رها می شود». تا آخر سوره را می خواند و قطرات اشکش برگونه هایش می غلطید. آن قوم همگی به گریه افتادند. پس خاموش شدند و عمر درباره مشکلی که برایش پیش آمده بود از آن حضرت سؤال کرد و حضرت به وی پاسخ داد.
پس عمر به او گفت: به خدا قسم! حق، تورا خواست ولی قوم تو نخواستند.
حضرت فرمود: ای ابوحفص! از اینجا و آنجا چیزی نگو، آنگاه قول خدای تعالی را تلاوت کرد که می فرماید: «اِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ میقاتاً» (6) .
«روز جدایی وعده گاه باشد».
عمر، متحیر ماند و مبهوت شد و دست خودرا بر دست دیگر نهاد و از آنجا خارج شد در حالی که گویی به خاکستر می نگریست. (7) .

 

پاورقی:

(1) الاصابة 333:1.
(2) همان. ابن عساکر، ترجمة امام الحسین، ص201 - 200.
(3) ابن عساکر، ترجمة الامام الحسنی، ص203 - 202.
(4) احزاب : 70.
(5) قیامت : 36.
(6) نبأ : 17.
(7) شرح نهج البلاغه 80 - 79: 12.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:27 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

یامبر صلی الله علیه و آله یاران خودرا از کشته شدن ریحانه و سبط خویش با خبر ساخت و این امر را میان مسلمین انتشار داد به طوری که این موضوع نزد آنها از امور حتمی گردید و در مورد آن هیچگونه شکی نداشتند.
«ابن عباس» می گفت: «ما شکی نداشتیم و اهل بیت فراوان بودند که حسین بن علی در طف کشته می شود» (1) .
پیامبر صلی الله علیه و آله در چند موضع بخاطر سختیها و فجایعی که دلهارا آب می کند و بر ریحانه اش خواهد گذشت، به سختی و با سوز دل گریست. در اینجا مروری بر آن اخبار می کنیم:
1 - «ام فضل دختر حارث» روایت کرده: حسین در بغل من بود که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شدم در حالی که حسین را با خود داشتم. پس او را در دامن رسول خدا صلی الله علیه و آله گذاشتم، سپس متوجه شدم که چشمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از اشک لبریز شده اند. به آن حضرت گفتم: ای پیامبر خدا! پدر و مادرم فدای تو باد! تورا چه می شود؟
حضرت فرمود: «جبرئیل نزد من آمد و مرا خبر داد که امتم این پسرم را خواهند گشت».
ام فضل پریشان گشت و گفت: این کشته می شود؟ و به حسین اشاره نمود.
حضرت فرمود: آری. و جبرئیل تربتی سرخ رنگ از تربتش را برای من آورد (2) .
ام فضل به گریه پرداخت و غم و اندوهی فراوان براو دست یافت.




2 - «جناب ام سلمه» روایت کرده: شبی رسول خدا به بستر رفت تا بخوابد، پس پریشان برخاست. باز به خواب رفت و پریشان بیدار شد، کمتر از آنچه بار اوّل از او دیده بودم، پس از آن خوابید و بیدار شد، در حالی که خاک سرخ رنگی در دست او بود و آن حضرت آن را می بوسید، به ایشان گفتم: ای رسول خدا! این خاک چیست؟
حضرت فرمود: «جبرئیل مرا خبر کرد که این (یعنی حسین) در سرزمین عراق کشته می شود. پس به جبرئیل گفتم: خاک زمینی را که در آن کشته می شود به من نشان ده و این تربت اوست». (3) .
3 - «ام سلمه» روایت کرده: روزی پیامبرصلی الله علیه و آله در خانه ام نشسته بود، پس فرمود: «کسی برمن وارد نشود». من منتظر ماندم، پس حسین داخل شد و من صدای گریه پیامبر را شنیدم و دیدم که حسین در بغل (یا در کنار وی) نشسته بود و آن حضرت دست بر او می کشید و می گریست. به او گفتم: به خدا من متوجه نشدم تا اینکه وارد شد.
حضرت به من فرمود: «جبرئیل همراه ما در خانه بود و گفت: آیا اورا دوست داری؟ گفتم: آری. گفت امت تو اورا در سرزمینی که به آن «کربلا» گفته می شود، خواهند کشت. پس جبرئیل مقداری از خاک آن را گرفت و به پیامبر نشان داد». (4) .
4 - عایشه روایت کرده: حسین بن علی بررسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد در حالی که به آن حضرت وحی می شد، پس به روی پیامبر جست در حالتی که
پیامبر به طرف زمین خم شده بود. جبرئیل گفت: ای محمد! آیا او را دوست داری؟ فرمود: «چرا پسرم را دوست نداشته باشم؟» گفت: امت تو او را پس از تو خواهند کشت. پس جبرئیل دست خود را دراز کرد و خاک سفید رنگی را برای آن حضرت آورد و گفت: در این سرزمین است که این پسر تو کشته می شود و نام آن «طف» است. هنگامی که جبرئیل نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت، در حالی که آن خاک در دست آن حضرت بود و می گریست، فرمود: «ای عایشه! جبرئیل به من خبر داد که پسرم حسین در سرزمین طف کشته می شود و اینکه امت من پس از من دچار فتنه خواهند شد».
سپس به سوی اصحاب خود خارج شد که علی، ابوبکر، عمر، حذیفه، عمار و ابوذر در میان آنان بودند، در حالی که می گریست. آنان به سوی آن حضرت شتافتند و گفتند: «یا رسول اللَّه! چه چیزی تو را می گریاند؟»
حضرت فرمود: «جبرئیل به من خبر داد که پسرم حسین پس از من در سرزمین طف کشته می شود و این خاک را برای من آورد و به من خبر داد که قبر وی در آن خواهد بود» (5) .

5 - «زینب دختر جحش» همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده: پیامبر نزد من خوابیده بود، در حالی که حسین درخانه، چهار دست و پا می رفت. پس، از او غفلت کردم تا اینکه نزد پیامبر رسید و بر شکم آن حضرت بالا رفت. سپس پیامبر به نماز برخاست و او را بغل کرد و هرگاه به رکوع و سجود می رفت، وی را بر زمین می گذاشت و چون بر می خاست او را بر می داشت. هنگامی که نشست به دعا مشغول شد و دستان خودرا بلند کرد و گفت... پس وقتی که نماز را به پایان رساند به آن حضرت گفتم: «یا رسول اللَّه! امروز دیدم چیزی را انجام دادی که قبلاً ندیده ام انجام داده باشی؟».
حضرت فرمود: «جبرئیل نزد من آمد و به من خبر داد که پسرم کشته می شود».
گفتم: «پس در این صورت به من نشان بده و او خاکی سرخ رنگ برایم آورد» (6) .
6 - «ابن عباس» روایت کرده: حسین در آغوش پیامبر صلی الله علیه و آله بود، پس جبرئیل گفت: آیا اورا دوست داری؟ فرمود: «چگونه او را دوست نداشته باشم در حالی که وی میوه دل من است؟». گفت: امت تو اورا خواهند کشت، آیا می خواهی موضع قبر اورا به تو نشان دهم؟ پس مشتی گرفت و ناگهان خاک سرخ رنگی بود (7) .
7 - «ابو امامه» روایت کرده: رسول خداصلی الله علیه و آله به همسرانش فرمود: این کودک را نگریانید (یعنی حسین را) گفت: و آن روز، روز ام سلمه بود، پس جبرئیل فرود آمد و رسول خدا صلی الله علیه و آله به درون خانه رفت و به ام سلمه فرمود: «نگذار کسی بر من وارد شود». پس حسین آمد و هنگامی که دید پیامبر در خانه است، خواست که داخل شود ولی ام سلمه اورا به آغوش گرفت و او را لالایی می داد و آرام می کرد. هنگامی که گریه اش شدید شد، وی را رها کرد، پس داخل شد تا اینکه در آغوش پیامبر صلی الله علیه و آله نشست. جبرئیل به پیامبر گفت: امت تو این پسر تو را خواهند کشت.
حضرت فرمود: «او را می کشند در حالی که به من ایمان داشته باشند؟!!».
جبرئیل گفت: آری، اورا می کشند. و جبرئیل خاکی را گرفت و به آن حضرت گفت در فلان مکان کشته می شود. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله خارج شد در حالی که حسین را به آغوش گرفته، اندوهگین و افسرده بود. ام سلمه گمان کرد که آن حضرت از وارد شدن کودک بر او غمگین شده است، پس گفت: ای پیامبر خدا! فدای تو گردم! فرمودی این کودک را نگریانید و به من دستور دادی که نگذارم کسی بر تو وارد شود و او آمد و من او را رها کردم. پیامبر پاسخی به وی نداد و به سوی اصحابش خارج شد در حالی که غرق در اندوه و غم بود، پس به آنان فرمود: «امت من این را می کشند (و به حسین اشاره فرمود)».
ابوبکر و عمر روی به آن حضرت کردند و گفتند: ای پیامبر خدا! آیا در حالی که مسلمان باشند؟!!
فرمود: «آری و این تربت اوست...» (8) .




8 - «انس بن حارث» از پیامبرصلی الله علیه و آله روایت کرد که فرمود: «این پسرم (و به حسین اشاره نمود) در سرزمینی که به آن کربلا گفته می شود،کشته می گردد، پس هرکس آن (حادثه) را شاهد باشد، اورا یاری نماید».
هنگامی که حضرت حسین به سوی کربلا خارج شد، انس همراه آن حضرت رفت و در خدمت ایشان شهید گشت (9) .
9 - «ام سلمه» روایت کرده: حسن و حسین در حضور پیامبر در خانه ام بازی می کردند، پس جبرئیل فرود آمد و گفت ای محمد! امت تو این پسرت را پس از تو خواهند کشت (وبه حسین اشاره نمود).
رسول خدا صلی الله علیه و آله گریست و اورا به سینه خود فشرد در حالی که تربتی
در دست او بود، پس آن را می بویید و می گفت: «وای بر کرب و بلا!» و آن را به ام سلمه داد و به وی فرمود: «هرگاه این خاک به صورت خون در آمد، بدان که پسرم کشته شده است».
«ام سلمه» آن را در شیشه ای گذاشت و هر روز آن را وارسی می کرد و می گفت: «آن روز که به صورت خون در می آیی، روزی عظیم خواهد بود...» (10) .
10 - پیامبر صلی الله علیه و آله در خواب دید که سگی سیاه و سفید، خونش را می لیسد، آن را تعبیر فرمود که مردی فرزندش حسین را می کشد، پس شمر بن ذی الجوشن ابرص بود که امام حسین را کشت (11) .
11 - «ام سلمه» روایت کرده رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «حسین بن علی در پایان شصت (سال) از هجرتم کشته می شود» (12) .
12 - «معاذ بن جبل» روایت کرده رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ما خارج شد و فرمود: «من محمد هستم که آغازها و پایانهای سخن به من داده شده است، پس مرا اطاعت کنید ما دام که در میان شما هستم و هرگاه از دنیا برده شوم، بر شما باد به کتاب خدای عزوجل که حلال آن را حلال بدارید و حرامش را حرام بشمارید، مرگ به سوی شما آمده... فتنه ها همچون پاره های شب تاریک به طرف شما آمده هر چه فرستادگانی بروند، فرستادگانی می آیند، نبوت تناسخ یافته و به صورت پادشاهی در آمده، خداوند رحمت کند هرکس را که آن را به حقّش بگیرد و آن گونه که وارد آن شده باشد از آن خارج شود. ای معاذ! نگهدار
و بشمار».
معاذ گفت: تا پنج شمردم (یعنی از خلفا) پس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «یزید، خداوند یزید را برکت ندهد...».
سپس چشمان آن حضرت اشکبار گردید. پس حضرت فرمود: «از قتل حسن به من خبر داده شد و تربتش را برای من آوردند و از قاتلش باخبر گشتم. در میان قومی کشته نشود و آنان از او دفاع ننمایند مگر اینکه خداوند میان سینه ها و قلبهایشان جدایی بیفکند و بدانشان را بر آنان مسلط می گرداند و آنها را پراکنده سازد...».
سپس آن حضرت فرمود: «آه! بر فرزندان آل محمد از خلیفه ای که اورا بگمارند، ناز پرورده ای که جانشین مرا می کشد و جانشین جانشین را. ای معاذ! نگهدار».
پس وقتی که به ده رسیدم، یعنی ده نفر از کسانی که حکومت را پس از او عهده دار می شوند، فرمود: «ولید (13) ، نام فرعون ویرانگر شرایع اسلام است که فردی از افراد خانواده اش، به خون او دست می یازد و خداوند
شمشیرش را بر می کشد که غلاف نگردد و مردم باهم مختلف شوند و چنین گردند»، پس انگشتان خودرا به هم پیچید.
سپس فرمود: «پس از سال یکصدوبیست، مرگی سریع و قتلی فراگیر
خواهد بود که هلاکشان در آن باشد و مردی از فرزندان عباس بر آنها حاکم خواهد شد». (14) .
پیامبر صلی الله علیه و آله از پشت سراپرده غیب، آنچه را که از فجایع و فتنه ها پس از او بر امّتش خواهد گذشت، به سبب آنچه میان آنان از جنگ قدرت هولناک پیش می آید تا آنجا که امر مسلمین به فراعنه شرّ و جباران کفر از بنی امیه می رسد و آنان به قتل مسلمین می پردازند و آنان را خوار می سازند، آن گونه که خبرداد از آنچه بر سبطش خواهد گذشت از قتل و آزار از سوی یزید بن معاویه. و آن حضرت صلی الله علیه و آله زوال حکومت اموی و انتقال آن به بنی عباس را خبر داد و آنچه امت در آن دوره های سخت از قتل و ظلم و ستم خواهند کشید و همه آن امور بر صحنه زندگی، محقق گشت آن گونه که صادق امین فرموده بود.




13 - «ابن عباس» روایت کرده: هنگامی که دو سال از تولد حضرت حسین گذشت، پیامبر صلی الله علیه و آله به سفری رفت. پس وقتی که در میانه راه بود، ایستاد و استرجاع نمود و چشمانش به اشک نشست. پس در مورد آن پرسیده شد. فرمود: «این جبرئیل است که مرا از سرزمینی در کنار فرات خبر می دهد که به آن کربلا گفته می شود، فرزندم حسین بن فاطمه در آنجا کشته می شود».
جمعی از صحابه به آن حضرت روی کرده گفتند: «یا رسول اللَّه! چه کسی اورا خواهد کشت؟
آن حضرت با کلماتی بریده و اندوهبار به آنان پاسخ داد: «مردی که اورا یزید نامند. خداوند به وی برکت ندهد و گویی که به قتلگاه و آرامگاهش می نگرم در حالی که سر او را به هدیه می برند. به خدا هرکس به سر فرزندم حسین بنگرد
و شاد گردد، خداوند میان قلب و زبانش جدایی می افکند».
وقتی که پیامبر از سفر بازگشت، اندوهگین بود، پس به منبر رفت و مسلمین را اندرز گفت، در حالی که دو نوه و دو گل خودرا همراه داشت و سر به سوی آسمان برداشت و گفت: «خداوندا! من محمد بنده و پیامبر تو هستم و این دو بهترین عترت و نیکوترین ذریّه و ریشه من و کسانی هستند که در امتم باقی می گذارم.. خداوندا! جبرئیل مرا خبر داده که این فرزندم (و اشاره به حسین نمود) کشته می شود و فرو گذاشته می گردد، خداوندا! او را در قتلش برکت فرما و وی را از سروران شهدا قرار ده که تو بر هر چیزی توانا هستی. خداوندا! آنکه او را بکشد و فرو گذارد، برکت عطا مفرما...».
صحن مسجد یکپارچه فریادی خروشان از گریه و زاری شد. پس پیامبر به آنها فرمود: «آیا گریه می کنید و اورا یاری نمی دهید؟ خداوندا! تو ولیّ و یاور او باش!!».
ابن عباس گوید: پیامبر همچنان رنگ برگشته و با چهره ای افروخته باقی ماند، پس بار دیگر به منبر رفت و برای مردم خطبه شیوای مختصری ایراد فرمود، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود، سپس فرمود: «ای مردم! من در میان شما دو چیز گرانبها برجای گذاشته ام، کتاب خدا، عترت، اصل، ریشه، نهاد و ثمره ام را که از یکدیگر جدا نمی شوند تا اینکه کنار حوض برمن وارد شوند. همانا من در مورد آنها از شما درخواست نمی کنم جز آنچه را که پروردگارم مرا به آن فرمان داده است، مودت نسبت به خویشاوندانم؛ پس بنگرید که فردا کنار حوض در حالی با من روبه رو نشوید که عترتم را به خشم آورده باشید.
همانا روز قیامت سه پرچم از این امت بر من وارد خواهند شد؛ پرچمی سیاه و تاریک که فرشتگان از آن در هراس می شوند، در برابر من می ایستند و از
آنها می پرسم که کیستید؟ آنها مرا از یاد می برند و می گویند: ما اهل توحید از عرب هستیم. پس می گویم: من احمد پیامبر عرب و عجم هستم. آنها می گویند: ما از امّت تو هستیم ای احمد! به آنها می گویم پس از من با اهل و عترتم و با کتاب پروردگارم چگونه رفتار نمودید؟ آنان می گویند: کتاب را ضایع و پاره پاره نمودیم و اما عترت تو را بر آن بودیم تا آنها را از روی زمین برداریم. پس، از آنان روی خود را می گردانم و آنان تشنه کام و رو سیاه بر می گردند.
سپس پرچم دیگری بر من وارد می شود که از پرچم نخست سیاهتر باشد. به آنها می گویم شما کیستید؟ آنها مانند گروه قبلی می گویند: ما از اهل توحید هستیم، ما امت تو هستیم. به آنان می گویم پس از من با ثقلین اصغر و اکبر، با کتاب خدا و با عترتم چگونه رفتار نمودید؟ می گویند: با ثقل اکبر، مخالفت نمودیم و ثقل اصغر را فرو گذاشتیم و آنان را در همه حال تار و مار نمودیم. به آنها می گویم از نزد من دور شوید. آنان تشنه کام و رو سیاه می روند.
سپس پرچم دیگری بر من وارد می شود که نور افشانی می نماید. به آنان می گویم! شما کیستید؟ می گویند: ما کلمه توحید هستیم. ما امت محمدّیم و ما باقیماندگان اهل حق می باشیم که کتاب پروردگارمان را برگرفتیم و حلال آن را حلال و حرامش را حرام دانستیم و ذریّه پیامبرمان محمدصلی الله علیه و آله را دوست داشتیم و آنها را یاری نمودیم به آنچه خودمان را یاری کردیم، همراه آنان جنگیدیم و با مخالفانشان نبرد کردیم. پس من به آنها می گویم: مژده باد شمارا که من پیامبرتان محمد هستم! شما در سرای دنیا آن گونه بودید که خود توصیف نمودید. سپس به آنان از حوض خود می نوشانم و آنها سیراب می روند. همانا جبرئیل مرا باخبر ساخته که امتم فرزندم حسین را در سرزمین کرب و بلا می کشند که لعنت خدا برکشنده و فرو گذارنده او تا پایان روزگار باد...».
سپس حضرت از منبر فرود آمد و کسی از مهاجرین و انصار باقی نماند مگر اینکه به یقین دانست که حسین کشته می شود (15) .
اینها بعضی از خبرهایی است که پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد کشته شدن سبط و ریحانه اش بیان فرمود و از آنها شدت حزن و اندوه آن حضرت بر او را می توان دریافت.
مسلمانان از این اخبار به کشته شدن امام یقین کرده و در آن هیچگونه شکی نداشته اند،همچنانکه حضرت حسین علیه السلام نیز به آنها ایمان داشت و این مطلب را در مواضع بسیاری - که ضمن این کتاب به آنها خواهیم پرداخت - بیان فرمود.

 

پاورقی:

(1) حاکم، مستدرک 179:3.
(2) حاکم، مستدرک 176:3. و در روایت ابن عساکر 62:13 از ام فضل است که گفت: روزی پیامبرصلی الله علیه و آله بر من وارد شد در حالی که حسین نزد من بود. پس او را گرفت و مدتی وی را بازی داد، سپس چشمانش اشکبار شدند، به او گفتم: چه چیزی تو را می گریاند؟ فرمود: «این جبرئیل است که مرا خبر می دهد امتم این پسرم را می کشند».
(3) حاکم، مستدرک 398:4 کنز العمال 126:12. سیر اعلام النبلاء 289:3. ذخائر العقبی، ص148.
(4) کنز العمال 126:12. طبرانی، المعجم الکبیر 116:3.
(5) مجمع الزوائد 187:9. و در تهذیب الکمال، 409:6، آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله خاکی که جبرئیل آن را آورده بود، گرفت و شروع به بوییدن آن کرد و می گفت «وای بر کرب و بلا!».
(6) مجمع الزوائد 189:9.
(7) همان، ص191.
(8) مجمع الزوائد 189:9.
(9) ابن الوردی، تاریخ 233:1.
(10) طبرانی، المعجم الکبیر (در شرح حال امام حسین) 114:3.
(11) تاریخ الخمیس 299:2.
(12) طبرانی، المعجم الکبیر 110:3.
(13) ولید بن یزید بن عبدالملک بن مروان»، پادشاه فاسق که ‏همه حرمتهای خدارا هتک نمود و به حج رفت تا بربام کعبه شراب بنوشد و او بر این امت از فرعون برامتش شدیدتر بود، آن گونه که در حدیث است. همو بود که مصحف ‏را با تیر زد و مسلمانان به سبب اظهار الحاد و بدعتها و آشکار کردن فسق، بر او خشم گرفتند و بر ضد وی شوریدند و اورا به قتل رساندند. این مطلب در تاریخ خلفاء، ص252 - 250 آمده است.
(14) طبرانی، المعجم الکبیر 129:3. (در شرح حال حضرت امام حسین) مجمع الزوائد 190:9.
(15) الفتوح 219 - 216: 4.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:26 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >