سفارش تبلیغ
صبا ویژن



آذر 90 - پیام دوستی

   

س از آنکه حضرت امام حسین علیه السلام عدم پذیرش قطعی خود را در مورد بیعت با یزید اعلام کرد، همراه اهل بیت خود به سوی مکه که حرم خداوند و حرم پیامبرش می باشد، حرکت کرد و به بیت اللَّه الحرام پناه برد، زیرا خدای تعالی، امنیّت و اطمینان را برای بندگانش در آنجا، واجب فرموده است.
امام، به این شهر امن، روی آورد تا از شرّ امویان و تجاوزات آنان در امان باشد.
مورخان می گویند: آن حضرت، شب یکشنبه، دوشب به آخر ماه رجب، سال 60 ه (1) خارج شد، در حالی که پریشانی بر اهل مدینه، دست یافته بود چون می دیدند خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله از آن خارج می شوند، خروجی بدون بازگشت.
کاروان از مدینه جدا شد، در حالی که به سرعت راه می پیمود و امام، کلام خدای تعالی را تلاوت می کرد: «ربِّ نَجِنّی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ» (2) ؛ «پروردگارا! مرا از قوم ستمکار، نجات بده».




امام، حرکت خود را به حرکت حضرت موسی علیه السلام بر علیه فرعون تشبیه کرد، حرکت آن حضرت بر علیه طاغوت زمانه اش، فرعون این امّت همینگونه هم بود تا حق را به پای دارد و بناهای بلند عدالت را استوار سازد.

 


امام، جاده عمومی را که مردم در آن رفت و آمد می کردند، انتخاب کرد و از آن دوری نگزید. بعضی از یارانش به آن حضرت پیشنهاد کردند همان گونه که «فرزند زبیر» عمل کرد، از راه اصلی دور شود تا مبادا از حکومت مدینه کسانی در طلب او باشند و به او برسند ولی امام، با سادگی و اطمینان نفس کامل، پاسخ داد و فرمود: «نه، به خدا! هرگز این راه را ترک نمی کنم تا اینکه خانه های مکّه را ببینم و یا اینکه خداوند آنچه را دوست دارد و می پسندد، حکم فرماید».
امام، به هر حکمی که خداوند حتمی می ساخت، راضی بود و هیچگاه ناتوان نشد و حوادث هولناکی که هیچ انسانی یارای تحمل آنها را نداشت، عزم وی را سست نکرد، در اثنای حرکت، شعر «یزید بن مفرغ» را تمثل می فرمود:
لا ذعرت السوام فی خلق الصبح     مغیراً و لادعیت یزیدا
یوم اعطی مخافة الموت ضیماً        والمنایا ترصدننی ان اصیدا (3) .
«نه پرندگان را هنگام حمله صبحگاهی پریشان سازم و نه مرا یزید بخوانند».
«آن روز که از ترس مرگ خوار شوم در حالی که اجل مراقب من است تا مبادا دور گردم».
آن حضرت، مطمئن بود مادام که بر عزم بزرگش، مصمّم بود مراقب اوست که با عزت و بدون ذلّت و خواری زندگی کند و در برابر حکومت یزید، خاضع نباشد... بعضی از راویان می گویند آن حضرت در مسیرش، این ابیات را بر زبان می آورد:
اذا المرء لم یحم بنیه و عرسه         ونسوته کان اللئیم المسببا
وفی دون ما یبغی یزید بنا غداً         نخوض حیاض الموت شرقاً و مغربا
ونضرب کالحریق مقدماً                  اذا ما رأه ضیغم راح هاربا
«اگر انسان فرزندان، عروسان و زنانش راحمایت نکند، آن فرومایه ناسزا خورده خواهد بود».
«فردا، پیش از آنکه یزید به خواسته اش برسد، در شرق و غرب، مرگ را پذیرا خواهیم بود».
«همچون آتش گرفته به پیش خواهیم رفت که اگر شیری او را ببیند، از روبه رویش گریزان می گردد».
این شعر، تصمیم آن حضرت را بر پذیرا شدن مرگ، نشان می دهد، خواه در مشرق باشد و یا در مغرب، ولی با یزید، بیعت نخواهد کرد.

 

همراه با عبدالله بن مطیع

در میان راه، «عبداللَّه بن مطیع عدوی» به استقبال آن حضرت شتافت و به وی گفت: ای ابا عبداللَّه! خداوند مرا فدای تو سازد، به کجا می روی؟
- «در این وقت، من عازم مکه هستم، پس هرگاه به آنجا رسیدم از خداوند برای بعد از آن، طلب خیر (استخاره) خواهم کرد».
- ای فرزند دخت رسول اللَّه! خداوند در آنچه بر آن تصمیم گرفته ای، برای تو خیر بخواهد، من پیشنهادی به شما دارم آن را از من بپذیر.
- «آن چیست؟».
- هرگاه به مکه رفتی، از اینکه اهل کوفه تو را فریب دهند بپرهیز زیرا پدرت در آن کشته شد و برادرت را در آن، ضربه ای زدند که نزدیک بود او را از پای در آورد، پس ملازم حرم باش که تو در روزگارت، سرور عرب هستی؛ زیرا به خدا! اگر از بین بروی، اهل بیت تو نیز با رفتن تو، نابود می شوند.
امام، از او تشکر کرد و برایش دعای خیر نمود (4) .
کاروان امام، حرکت کرد و به سرعت راه پیموده، به چیزی توجه نداشت، تا اینکه به مکه رسید، هنگامی که امام به کوههای آن نگاه کرد، کلام خدای تعالی را تلاوت فرمود: «و َلَمَّا تَوجّه تِلْقَاءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ
السَّبِیلِ» (5) (6) .
«وهنگامی که به سوی مدین روی آورد، گفت شاید امید است پروردگارم مرا به راه راست هدایت فرماید».
هجرت آن حضرت به سوی مکّه، همانند هجرت موسی به مدین بود؛ زیرا هر دوی آنان از فرعون زمانه شان گریختند و برای مقاومت در برابر ظلم و مبارزه با طغیان، مهاجرت کردند.

 

پاورقی

(1) مقریزی، خطط 286/2 چاپ دار إحیاء العلوم - لبنان. ابن جوزی، منتظم: 324 / 5 الافادة من تاریخ الائمة السادة. و در الفتوح 34/5 آمده است: آن حضرت، سه شب از شعبان گذشته، خارج شد.
(2) قصص / 21.
(3) طبری، تاریخ 342 / 5.

(4) ابن جوزی، منتظم، جزء پنجم ص327. الفتوح 35- 34/5. و در تاریخ ابن عساکر 182/14 آمده است: حضرت حسین‏علیه السلام بر «ابن مطیع» گذشت در حالی که مشغول کندن چاه بود، پس به آن حضرت گفت: به کجا می روی، پدر و مادم فدای تو باد! حضرت به او فرمود: «قصد مکه دارم» امام از نامه های اهل کوفه به آن حضرت برایش گفت. ابن مطیع گفت: پدر و مادرم فدایت باد! ما را از وجودت بهره‏مند ساز و به سوی آنان مرو. حضرت حسین‏علیه السلام نپذیرفت.
سپس ابن مطیع به وی گفت: این چاه را کنده ام و امروز وقت تمام شدن آن است و در دلو قدری آب از آن برای ما خارج شده است، خداوند را برای برکت دادن به ما در این چاه، دعا کن.
امام علیه السلام فرمود: قدری از آب آن را به من بدهید. برایش آورد. حضرت از آن آب نوشید و مضمضه کرد و به چاه برگرداند، پس آب آن گوارا گردید.
و در «وسیلة المآل فی عد مناقب الآل»، ص185 از صفی الدین، آمده است: عبداللَّه، با حضرت حسین‏علیه السلام روبه رو شد و به او گفت: فدایت شوم! به کجا می روی؟ حضرت فرمود: اینک به مکه می روم و بعد از آن، از خداوند طلب خیر (استخاره) می کنم.
گفت: خداوند برای تو خیر بخواهد و ما را فدای تو قرار دهد، ملازم حرم باش که تو سرور عرب هستی و اهل حجاز، کسی را با تو برابر نخواهند دانست و مردم از هر سوی به جانب تو خواهند آمد، از حرم دور نشو، عمو و داییم فدای تو باد!.
(5) قصص / 22.
(6) الفتوح 37 / 5.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:32 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

معاویه، زندگی اش را با بزرگترین گناه در اسلام و زشت ترین جنایت در تاریخ، پایان داد؛ زیرا بدون هیچ و اهمه ای فرزند بد نهادش «یزید» را به عنوان خلیفه بر مسلمین تحمیل کرد تا دین و دنیای آنان را به تباهی بکشاند و مصیبتها و فجایع جاویدانی را برایشان به ارمغان آورد...
معاویه به انواع وسایل ددمنشانه دست زد تا سلطنت را در خاندانش موروثی سازد.
«جاحظ» عقیده دارد که معاویه از پادشاهان ایران و بیزانس تقلید کرد و خلافت را به سلطنتی همچون سلطنت پادشاهان ساسانی و همانند سزارها تبدیل نمود...

 

 کینه یزید نسبت به پیامبر

جان یزید از کینه توزی نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله و دشمنی با آن حضرت، مالامال بود؛ زیرا پیامبر در روز بدر، بعضی از افراد خاندانش را کشته بود، هنگامی که یزید، عترت پاک را قتل عام کرد، خوشحال و شادمان بر اریکه قدرت نشست و پای می جنباند؛ چون انتقام خود را از پیامبر صلی الله علیه و آله گرفته بود، آنگاه آرزو کرد که ای کاش! بزرگان وی می بودند و می دیدند که چگونه انتقامشان را گرفته است پس از آن، شعر «ابن الزبعری» را خواند که گفته:
لیت اشیاخی ببدر شهدوا              جزع الخزرج من و قع الأسل
لأهلوا و استهلوا فرحا                    ثم قالوا: یا یزید لا تشل
قد قتلنا القرم من اشیاخهم            وعدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملک فلا                 خبر جاء و لا و حی نزل
لست من خندف إن لم انتقم          من بنی احمد ما کان فعل (1) .

«کاش بزرگانم در بدر می دیدند که چگونه خزرج از ضربه های نیزه بی تاب گشته اند».
«آنها به شادی و شادمانی می شکفتند و می گفتند: یزید، دستت فلج مباد».
«ما بزرگ بزرگانشان را کشتیم و با بدر برابر کردیم و برابر شد».
«بنی هاشم در مملکت بازی کردند؛ زیرا نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده است».
«من از خندف نیستم اگر از خاندان احمد، انتقام کارهایش را نگیرم».

 

کینه یزید نسبت به انصار

یزید، به شدت با «انصار» دشمنی داشت، زیرا آنان پیامبر صلی الله علیه و آله را یاری دادند، با قریش جنگیدند، سرهای بزرگانشان را درو کردند. و بنی امیه را نیز دوست نمی داشتند؛ چون عثمان در کنار آنان کشته شد و از او دفاع نکردند و سپس با علی علیه السلام بیعت نمودند و همراه وی به جنگ معاویه در صفین رفتند و پس از شهادت امام، از مهمترین عناصر مخالف معاویه بودند. یزید، پیوسته از آنها در خشم بود و از «کعب بن جعیل» خواست تا آنان را بد بگوید، اما وی نپذیرفت و گفت:
«تو مرا پس از ایمان، به شرک فرا می خوانی. من قومی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله را یاری کرده اند، بد نمی گویم، ولی تو را به جوانی از میان ما که مسیحی است، راهنمایی می کنم که زبانش گویی زبان گاو نری است؛ یعنی اخطل».
یزید، «اخطل»را فراخواند و از او خواست تا انصار را بد بگوید، او پذیرفت و با این ابیات دشنام گونه، آنان را بد گفت:
لعن الآله من الیهود عصابة             ما بین صلیصل و بین صرار
قوم اذا هدر القصیر رأیتهم              حمراً عیونهم من المسطار
خلوا المکارم لستم من أهلها         وخذوا مساحیکم بنی النجار
ان الفوارس یعلمون ظهورکم           اولاد کل مقبح اکاز
ذهبت قریش بالمکارم کلها             واللؤم تحت عمائم الانصار (2) .
«خداوند گروهی از یهود را میان صلیصل و صرار (3) لعنت کند».
«قومی که هرگاه سیل خروشان شود، آنها را با چشمانی سرخ شده از شراب می بینی».
«بزرگواریها را رها کنید که شما اهل آن نیستید و بیلهایتان را بگیرید ای بنی نجار».
«سواران، پدرانتان را می شناسند ای فرزندان هر پلید شخم زن».
«قریش همه بزرگواریهارا برده اند و پستی زیر عمامه های انصاراست».
اخطل، شعر خود را با بدگویی از یهودیان آغاز کرد و آنان را قرین انصار دانست؛ زیرا در یثرب با آنها سکونت دارند و از انصار عیبجویی کرده از آن جهت که آنان اهل زراعت و کشاورزی هستند و اهل نجد و کرامت نیستند. و آنان را به ترسو بودن در هنگام جنگ متهم کرد و شرف و مجد را به قریشیان و همه پستی را به زیر عمامه انصار نسبت داد!!
این بدگویی تلخ، «نعمان بن بشیر» را که یکی از عمّال امویان بود، بر آشفته ساخت. او، خشمگین نزد معاویه رفت و هنگامی که به حضور وی رسید، عمامه اش را از سر برداشت و گفت: «ای معاویه! آیا فرومایگی می بینی؟!
- نه، بلکه خیر و کرامت می بینم، چه خبر شده؟!
- اخطل ادعا کرده که فرومایگی در زیر عمامه های ماست!
آنگاه نعمان به جلب نظر معاویه پرداخت و گفت:
معاوی اَلا تعطنا الحق تعترف           لحق الازد مسدولا علیها العمائم
أیشتمنا عبد الاراقم ضلة               فما ذا الذیی تجدی علیک الاراقم
فمالی ثأر دون قطع لسانه             فدونک من ترضیه عنه الدراهم (4) .
«ای معاویه! اگر حق ما را ندهی، در آن صورت به حق «ازد» که عمامه ها بر آن قرارداده شده اند، اعتراف کرده باشی».
«آیا غلام اراقم بی سبب ما را دشنام دهد؟ مگر اراقم چه چیزی به تو خواهند رساند؟».
«من انتقامی جز بریدن زبانش نمی خواهم، پس آن را داشته باش که به جای آن درهمها موجب خشنودی می شوند».
معاویه گفت: خواسته ات چیست؟
- زبانش را می خواهم.
- آن برای تواست.
خبر به «اخطل» رسید، او به سرعت نزد یزید رفت و از او پناه جست و به او گفت: این همان خبری است که از آن می ترسیدم.
یزید، او را اطمینان داد و نزد پدرش رفته به او خبر داد که وی را پناه داده است. معاویه به او گفت: با پناه دادن ابوخالد (یعنی یزید) نمی شود کاری کرد، پس او را بخشید.
اخطل، به حمایت یزید از وی افتخار می کرد و نعمان را شماتت می نمود و می گفت:
ابا خالد دافعت عنی عظیمة           وادرکت لحمی قبل أن یتبددا
واطفأت عنی نار نعمان بعدما          أغذ لأمر عاجز و تجردا
ولما رأی النعمان دونی ابن حرة       طوی الکشح اذ لم یستطعنی و عردا (5) .
«ای ابوخالد! امر بزرگی را از من دور ساختی و گوشت مرا قبل از آنکه قطعه قطعه شود، نگاه داشتی».
«وآتش نعمان را بر من خاموش ساختی پس از آنکه تصمیم مهم و سختی گرفته بود».
«اما هنگامی که فرزند آزاد زنی را در کنار من دید، ناکام و بینوا برگشت؛ چون دید از عهده ام بر نمی آید».
اینها بعضی از حالتها و جهت گیریهای یزید هستند که مسخ بودن وی را نشان می دهد. و اینکه تا چه حد در جرم و جنایت، غوطه و ر گشته و از هر خوی و خصلت درستی، به دور بوده است... از حالتهای مضحک زمانه و لغزشهای روزگار است که این پلید بی بندوبار، حاکم مسلمین و امام آنها گردد.

 

پاورقی :

(1) البدایة و النهایة 192 / 8.
(2) طبقات الشعراء، ص320، و لکن دو بیت فقط نقل کرده و عقد الفرید 321 / 5.
(3) صلیصل و صرار» از محلها نزدیک مدینه می باشند.
(4) العقد الفرید 322 - 321/5.
(5) اخطل، دیوان، ص89.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:31 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

لید، هنگام نیمه شب (1) «عبداللَّه بن عمرو بن عثمان» را که غلامی نوجوان بود، به دنبال حضرت حسین علیه السلام و فرزند زبیر فرستاد و علت اینکه در آن وقت وی را فرستاد، این بود که شاید در آن وقت شب، موافقت حضرت حسین علیه السلام با بیعت یزید را ولو مخفیانه، به دست آورد، او می دانست که اگر آن حضرت، این مطلب را از وی می پذیرفت عهدش را نمی شکست و از قولش، تخلف نمی کرد.
آن جوان رفت تا حسین علیه السلام و پسر زبیر را برای حضور نزد ولید فراخواند، آن دو را در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله یافت و آنها را برای آن کار دعوت کرد، آن دو، پذیرفتند به وی دستور دادند که برود.
«فرزند زبیر» پریشان شد و به امام گفت: فکر می کنید چرا وی در این ساعت که معمولاً دیداری ندارد، ما را احضار کرده است؟




- فکر می کنم طاغوتشان (معاویه) هلاک شده است، او برای گرفتن بیعت به دنبال ما فرستاده است، پیش از آنکه این خبر در بین مردم منتشر شود.
- من هم چیزی غیر از این گمان نمی کنم، تو می خواهی چه کارکنی؟
- هم اینک جوانانم را فراهم می آورم و سپس به سوی او می روم و آنان را بر در خانه، می نشانم.


- من بر تو می ترسم، اگر وارد شوی.
- من تنها در صورتی به نزد وی می روم که قدرت امتناع داشته باشم (2) .
سرور آزادگان به منزل خود رفت و غسل نمود و نماز خواند و به درگاه خدا دعا کرد (3) ، سپس اهل بیتش را فرمان داد تا سلاح بردارند و همراه وی خارج شوند. آنان، به سرعت برگرد آن حضرت فراهم آمدند و آن حضرت به آنها دستور داد تا بر در خانه بنشینند و به آنها فرمود: «من داخل می شوم، پس اگر شما را فراخواندم و یا صدای مرا شنیدید که بلند گشته است، همگی بر من داخل شوید».
امام، بر ولید وارد شد و مروان را نزد وی دید که میان آنها قطع رابطه وجود داشت، پس امام آن دو را به نزدیک شدن و اصلاح و ترک کینه ها امر فرمود .

روحیه امام علیه السلام - که بر آن سرشته شده بود - اصلاح بود، حتی میان دشمنان و مخالفانش، پس آن حضرت علیه السلام به آنها فرمود: «باهم و صلت داشتن از قطع رابطه بهتراست و صلح از فساد بهتر، اینک برای شما وقت آن فرا رسیده است که با هم باشید، خداوند میان شما را اصلاح نماید (4) .
آن دو، پاسخی به آن حضرت ندادند و سکوتی سهمگین بر آنها دست یافته بود. آنگاه امام، روی به ولید کرد و به او گفت: «آیا خبری از معاویه به تو رسیده است؟ زیرا وی بیمار و بیماری اش طولانی شده بود، اکنون حالش چطوراست؟».
ولید با صدایی اندوهناک و پریشان گفت: «خداوند تو را در مرگ معاویه اجر دهد، او برای تو عمویی با صداقت بود و اینک طعم مرگ را چشیده، این نامه امیر المؤمنین یزید است...».
حضرت حسین استرجاع کرد و به وی فرمود: «مرا برای چه دعوت کرده ای؟».
- تو را برای بیعت دعوت کرده ام (5) .
امام علیه السلام فرمود: شخصی مانند من، مخفیانه بیعت نمی کند و بیعت مخفیانه از من پذیرفته نمی شود، پس هرگاه برای مردم خارج شدی و آنان را برای بیعت فراخواندی، ما را نیز همراه آنان دعوت می نمایی و کار یکسان خواهد بود».
امام، درخواست کرد که مسأله تا هنگام صبح تأخیر داده شود تا اجتماع عظیمی از مردم تشکیل شود و آن حضرت نظر خود را در محکوم کردن بیعت یزید، اعلام نماید و همّت مسلمانان را برای انقلاب و سرنگون کردن حکومت یزید به قیام فراخواند.
ولید - بنابه گفته مورخان - عافیت طلب بود و فتنه را نمی پسندید، پس از امام به خاطر گفتارش، تشکر کرد و به آن حضرت اجازه داد که به خانه اش برگردد.
در اینجا، آن فرومایه پلید، «مروان بن حکم» خشمگین و پر کینه بر ولید فریاد زد: «اگر این ساعت از تو دور شود و با تو بیعت ننماید، دیگر هیچگاه این گونه بروی قدرت نخواهی یافت تا اینکه میان شما و میان وی کشته ها فراوان گردند. او را بازداشت کن که بیعت کند وگرنه گردنش را بزن».
سرور آزادگان به سوی آن ترسوی پلید، ترسوزاده دون، برخاست و به وی فرمود: «ای فرزند آن زن زاغ چشم! آیا تو مرا می کشی یا او؟ به خدا! دروغ گفتی و پست همت شده ای» (6) .
سپس، روی به ولید کرد و او را از عزم و تصمیم خود در نپذیرفتن بیعت یزید، آگاه کرده گفت: «ای امیر! ما، اهل بیت نبوت و معدن رسالت و جایگاه آمد و شد فرشتگان و محل رحمت هستیم. خداوند به خاطر ما (خلقت را) گشود و به خاطر ما پایان داد، یزید، مردی فاسق است، شرابخوار و کشنده جانهای حرام شده و آشکار کننده فسق می باشد، شخصی مانند من با کسی چون او بیعت نمی کند، ولی ما و شما صبح خواهیم کرد و می بینیم و می بینید که کدامیک از ما به خلافت و بیعت، شایسته تراست» (7) .
این، نخستین اعلام آن حضرت به طور رسمی، پس از مرگ معاویه، در مورد رد کردن بیعت یزید بود که آن را در کاخ فرمانداری و در محل قدرت حاکم بدون اینکه اعتنایی و یا ترس و وحشتی داشته باشد، اظهار فرمود.
اظهار آشکار آن حضرت در مورد رد کردن بیعت یزید، بیانگر تصمیم آن حضرت و آماده ساختن خویشتن برای فداکاری از عظمت مبدأ و شرافت عقیده اش بود؛ زیرا آن حضرت، به حکم مواریث معنوی و به حکم خاندانش که محل فراهم آمدن همه کمالات انسانی هستند، چگونه با یزید بیعت می کرد، کسی که از عناصر فسق و فجور بود، اگر آن حضرت، وی را به عنوان پیشوایی بر مسلمین می پذیرفت، حیات اسلامی را به سوی انهدام و نابودی سوق می داد و عقاید دینی را به گمراهی و جهالتهای عمیقی گرفتار می کرد.
سخن کوبنده و حقی که سرور آزادگان اظهار فرمود، مروان را ناخشنود ساخت، لذا با خشونت به و لید روی کرد و او را بر رها کردن حضرت، سرزنش نمود و گفت: «با من مخالفت کردی، به خدا! هرگز چنین فرصتی بر او پیدا نخواهی کرد».
ولید، تحت تأثیر منطق امام قرارگرفت و وجدانش بیدار گشت، لذا به ردّ یاوه گوییهای مروان پرداخت و گفت: «وای بر تو! تو به من پیشنهادی دادی که دین و دنیایم را از دست بدهم، به خدا! دوست ندارم همه دنیا را داشته باشم ولی حسین را بکشم، سبحان اللَّه! آیاحسین را بکشم به این دلیل که گفته است: بیعت نمی کنم. به خدا! گمان نمی کنم کسی باخون حسین به دیدار خدا برود مگر اینکه میزانش سبک باشد و خداوند در روز قیامت به وی نظر نکند و تزکیه اش ننماید و عذاب دردناکی برای وی خواهد بود».
مروان او را به مسخره گرفت و گفت: «اگر نظر تو این باشد، به صواب دست یافته ای!» (8) .
حضرت حسین علیه السلام تصمیم گرفت مدینه را ترک کند و به سوی مکه برود تا به بیت اللَّه الحرام پناه جوید و از شرّ امویان و تعدّی آنان در امان باشد.

  

امام حسین و مروان

حضرت حسین علیه السلام فردای آن شبی که عدم پذیرش بیعت با یزید را اعلام کرده بود، در میانه راه با مروان بن حکم روبه رو شد، مروان بی مقدمه به آن حضرت گفت: من دلسوز تو هستم، از من اطاعت کن تا رستگار و درست باشی!...
- «آن چه باشد ای مروان؟!».
- من به تو امر می کنم با امیر المؤمنین یزید، بیعت کنی که در دین و دنیا برایت بهتر است!
امام به شدّت ناراحت شد و استرجاع نموده، با منطقی رسا به گفتار مروان پاسخ داد و فرمود: «اگر امّت به حاکمی همچون یزید مبتلا شود اسلام را باید بدرود گفت، وای بر تو ای مروان! آیا مرا به بیعت با یزید امر می کنی که مردی فاسق است، تو گفتاری ناصواب بر زبان آورده ای... من تو را بر گفته ات سرزنش نمی کنم؛ زیرا تو آن ملعونی هستی که رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را در حالی که در صلب پدرت حکم بن ابی العاص بودی، لعنت فرمود».
امام سپس اضافه کرد: «ای دشمن خدا! از من دور شو! که ما اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم، حق در میان ماست و زبانهای ما به حق سخن می گویند، من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان و بر اسیران آزاد شده و فرزندان اسیران آزاد شده حرام است. و فرمود: هرگاه معاویه را بر منبرم دیدید، شکمش را پاره کنید، به خدا! مردم مدینه او را بر منبر جدّم دیدند و به آنچه دستور داده شده بودند، عمل نکردند...».
مروان پلید ناپاک به خشم آمد و فریاد کشید: «به خدا! از من جدا نمی شوی تا اینکه با خواری با یزید بیعت کنی؛ زیرا شما خاندان ابوتراب از کینه خاندان ابوسفیان سیراب شده اید و حق دارید که آنها را دشمن بدارید و آنها هم حق دارند که دشمن شما باشد».
امام نیز بر او فریاد کشید: «ای ناپاک! از من دور شو که من از اهل بیت پاک هستم، خداوند درباره آنان این آیه را بر پیامبرش صلی الله علیه و آله نازل فرمود: «اِنَّما یُریدُ اللَّه لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ و َیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» (9) .
او نمی توانست کلام امام را تحمل کند. وی به آتش درد و اندوه می سوخت، آنگاه امام به وی فرمود: «ای فرزند زن زاغ چشم! تو را مژده باد به هر چیزی که پیامبر صلی الله علیه و آله نمی پسندد، روزی بر پروردگارت وارد می شوی و جدم از تو درباره حق من و حق یزید، خواهد پرسید».
مروان به سرعت، نزد ولید شتافت و او را از سخنان حضرت حسین علیه السلام آگاه کرد (10) .

 

تماس گرفتن ولید با دمشق

ولید، یزید را از اوضاع حاکم بر مدینه آگاه کرد و او را از خود داری حضرت حسین علیه السلام از بیعت، با خبر ساخت که آن حضرت معتقد است طاعتی برای یزید بروی نیست. یزید وقتی این مطلب را فهمید به شدت خشمگین شد.

 

دستورهای شدید از دمشق

یزید، دستورهای شدیدی برای گرفتن بیعت مجدّد از اهل مدینه و کشتن حضرت حسین علیه السلام و فرستادن سر آن حضرت برای او به ولید داد که متن آن نامه چنین است: «از بنده خدا یزید، امیر المؤمنین به ولید بن عتبه، اما بعد: هرگاه این نامه من به دست تو رسید، بار دیگر با تأکید از مردم مدینه بیعت بگیر عبداللَّه بن زبیر را رها کن که وی تا وقتی که زنده باشد، از دست ما نمی رود، سر حسین بن علی علیه السلام همراه جواب، باشد که اگر چنین کردی، افسار اسبان را برای تو خواهم گذاشت و نزد من جایزه و بهره فراوان و نعمت خواهی داشت، و السلام...».

 

عدم پذیرش ولید

ولید، رسماً آنچه را یزید بر عهده او گذاشته بود، در مورد کشتن حضرت حسین علیه السلام، رد کرد و گفت: نه به خدا! خداوند مرا قاتل حسین بن علی نخواهد دید... من فرزند دخت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله را نمی کشم هر چند همه دنیا را به من بدهد (11) .
این نامه در حالی به دست وی رسید که امام از مدینه به سوی مکه خارج شده بود.

 

پاورقی:

 

(1) البدایة و النهایة: 147 / 8.
(2) ابن اثیر، تاریخ15 - 14 / 4.
(3) الدر النظیم، ص171.
(4) ابن اثیر، تاریخ 15 / 4.
(5) الفتوح 17 / 5.
(6) ابن اثیر، تاریخ 15 / 4.
(7) الفتوح 19 - 18 / 5.
(8) طبری، تاریخ 340 / 5.
(9) احزاب، 33.
(10) الفتوح 25 - 23 / 5.
(11) الفتوح 26 / 5.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:30 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

«یزید»، پس از هلاک شدن پدرش، رهبری دولت اسلامی را در دست گرفت در حالی که وی در سن و سال جوانی بود روزگار او را پاک نکرده و تجربه ها، وی را صیقلی نداده بود. بنا به اتفاق مورخان، وی به خوشگذرانی، شکار، شراب، زنان و سگان شکاری علاقه ای وافر داشت و به ارتکاب منکر و فحشا، توجهی فراوان داشت.
وی هنگام هلاکت پدرش، در دمشق نبود، بلکه در «حوارین الثنیه» در سفر شکار بود (1) ، «ضحاک بن قیس» نامه ای برای وی فرستاد که او را در مرگ معاویه تسلیت می داد و به خلافت، تبریک می گفت و از او می خواست تا فوراً به دمشق بیاید و زمام امور حکومت را به دست گیرد.
هنگامی که یزید نامه را خواند فوراً همراه با کاروانی از داییانش، به سوی پایتخت حرکت کرد. وی موهای زیادی داشت و در طول راه نیز چهره ای گرد آلود پیدا کرده بود، نه عمامه ای بر سر نهاده و نه شمشیری بر کمر بسته بود.
مردم، پیش آمدند، بر او سلام کردند و تسلیت گفتند در حالی که از وضعی که داشت انتقاد می نمودند و می گفتند: «این همان چادر نشینی است که معاویه، وی را بر امور مردم مسلّط کرده است و خداوند از او درباره اش سؤال خواهد کرد» (2) .
یزید، به سوی قبر پدر رفت و گریان در کنار آن نشست و چنین سرود:
جاء البرید بقرطاس یخب به
فاوجس القلب من قرطاسه فزعا
قلنا لک الویل ماذا فی کتابکم
قال الخلیفة أمسی مدنفا و جعا (3) .
«نامه رسان، نامه ای آورد و دل از نامه اش رمید».
«گفتیم و ای بر تو درنامه تان چیست؟ گفت: خلیفه به حال احتضاراست و درد می کشد».
سپس در کاروانی رسمی در حالی که فرومایگان از اهل شام و داییانش و دیگران از بنی امیه دور او را گرفته بودند، به سوی کاخ «قبة الخضراء» به راه افتاد.

 

سخنرانی یزید برای اهل شام

یزید، در میان اهل شام، خطابه ای ایراد کرد و ضمن آن اعلام نمود که عزم و تصمیم وی بر ورود در جنگی و یرانگر بر ضد اهل عراق است که متن آن خطابه چنین بود:
«ای مردم شام! همانا خیر پیوسته در میان شما بود و میان من و اهل عراق جنگی سخت در خواهد گرفت، من در خواب دیدم که گویی نهری از خون تازه میان من و آنان جریان دارد، من در خواب می کوشیدم که از آن نهر بگذرم ولی نتوانستم آن کار را بکنم تا اینکه عبیداللَّه بن زیاد نزد من آمد و در برابر من از آن گذشت، در حالی که من به او نگاه می کردم».
مردم شام تأیید و پشتیبانی کامل خود را نسبت به او اعلام نمودند و گفتند: «ای امیر مؤمنان! هر جا می خواهی ما را ببر و با ما بر هر که دوست داری وارد شو که ما در خدمت تو هستیم و مردم عراق، شمشیرهای ما را در روز صفین می شناسند».
یزید، از آنها تشکر کرد و اخلاص و وفاداری آنان نسبت به خودش را مورد ستایش قرار داد (4) در حالی که در محافل شام، مسلّم شده بود که یزید، جنگ بر ضد مردم عراق را به خاطر ناخوشایندی آنان از بیعت با وی و همفکری شان با امام حسین علیه السلام، اعلام خواهد کرد.

 

همراه با مخالفین در مدینه

یزید، از اینکه جبهه مخالفی را ببیند که در برابر قدرتش گردن ننهد و وفاداری به حکومتش را نپذیرد آرام نمی گرفت تصمیم گرفته بود که سرسختانه آن را سرکوب نماید؛ زیرا کارها برای وی آماده و گردنها در برابرش خاضع گشته و همه دستگاههای دولتی در دست وی قرار گرفته بود، پس چه چیزی او را مانع می شد که دشمنان و مخالفانش را مقهور سازد؟
مهمترین چیزی که یزید را از مخالفان نگران می ساخت، حضرت امام حسین علیه السلام بود؛ زیرا آن حضرت، نفوذی گسترده و جایگاهی بلند نزد مسلمین داشت، او نوه صاحب رسالت و سید جوانان اهل بهشت بوده است اما فرزند زبیر، آن اهمیت فراوان را نزد یزید، نداشته بود.

 

دستورهای مؤکد به ولید

یزید، دستورهای مؤکدی به عاملش در مدینه، «ولید بن عتبه» داد تا مخالفان را به بیعت مجبور سازد. وی دو نامه برای او فرستاد. نامه اوّل به دو صورت روایت شده است که عبارتند از:
1 - «خوارزمی» آن را چنین روایت کرده است؛ «اما بعد: معاویه بنده ای از بندگان خدا بود که او را گرامی داشت و برای خود خالص ساخت و به وی قدرت بخشید و سپس او را به سوی جای آسایش، گلزار رحمت خویش فرا خواند! وی به تقدیر، زیست و به اجل، مرد، او به من وصیت کرده و مرا به حذر کردن از خاندان ابوتراب سفارش نموده بود به خاطر جرئت آنان در ریختن خونها، تو ای ولید! دانستی که خداوند تبارک و تعالی انتقام عثمان مظلوم را به وسیله آل ابوسفیان می گیرد، زیرا آنان یاوران حق و طالبان عدالت هستند، پس هرگاه این نامه ام به تو برسد، از اهل مدینه بیعت بگیر!» (5) .
این نامه شامل مطالب زیر بوده است:
الف - دادن خبر مرگ معاویه به ولید.
ب - هراس یزید از خاندان نبوت، زیرا پدرش به وی وصیت کرده که از آنها حذر کند و این امر با آن و صیتنامه ادعا شده برای معاویه، منافات دارد زیرا در آن توجه وی به حضرت حسین علیه السلام و ملزم ساختن پسرش به تکریم و رعایت مقام آن حضرت، آمده بود.
ج - سرعت بخشیدن به گرفتن بیعت از اهل مدینه.
2 - بلاذری، نامه یزید را روایت کرده که متن آن چنین است:
«اما بعد: معاویة بن ابی سفیان بنده ای از بندگان خدا بود که خداوند او را تکریم نمود و خلیفه ساخت و قدرت بخشید و برای وی امکانات به وجود آورد، پس به تقدیر، زیست و به اجل، مرد که رحمت خدا بر او باد؛ زیرا ستوده زیست و نیکوکار و با تقوا درگذشت، و السلام!...» (6) .
گمان غالب این است که این روایت صحیح باشد؛ زیرا تنها به خبر دادن مرگ معاویه به ولید اکتفا کرده است بدون اینکه به گرفتن بیعت از حضرت حسین علیه السلام و دیگر مخالفان اشاره ای کرده باشد، اما بنا به روایت اول، صحبت از نامه زیر که یزید برای ولید فرستاده تا حضرت حسین را به بیعت مجبور کند، بیهوده خواهد بود.
دوّم: نامه کوتاهی است که به گوش موش کوچک تشبیه شده و به سه صورت روایت گردیده است:
1 - «طبری و بلاذری» آن را روایت کرده اند، متن آن چنین است؛ «امّا بعد: حسین و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبیر را به شدت بگیر که هیچ اجازه ای در آن نباشد تا اینکه بیعت کنند، و السلام!» (7) .
2 - «یعقوبی» آن را چنین روایت نموده است: «هر وقت این نامه ام به تو رسید، حسین بن علی و عبداللَّه بن زبیر را حاضر کن و از آنها بیعت بگیر، پس اگر خودداری نمودند، گردنشان را بزن و سرهایشان را نزد من بفرست و از مردم بیعت بگیر و هرکس خودداری کند، حکم را در موردش و حسین بن علی و عبداللَّه بن زبیر اجرا کن، و السلام» (8) .
در روایت دوم، ذکری از «عبداللَّه بن عمر» نیامده و گمان قوی تر آن است که نام وی به حسین و فرزند زبیر اضافه شده تا او را به جبهه مخالف ملحق سازند و او را از تأیید آشکار بیعت با یزید، تبرئه کنند.
3 - «حافظ ابن عساکر» آن را این گونه روایت نموده است: «مردم را فراخوان و از آنها بیعت بگیر و از بزرگان قریش آغاز کن و نخستین کسی که از او شروع می کنی، حسین بن علی باشد؛ زیرا امیر المؤمنین (معاویه) به من وصیت کرده که با وی مدارا کنم و نظرش را جلب نمایم» (9) .
در این روایت، ذکری از فرزند زبیر و فرزند عمر نیست، زیرا در نظر یزید آنان هیچ اهمیتی نداشتند جز اینکه ما به مطلب آخر این نامه شک داریم از اینکه معاویه به یزید وصیت کرده باشد که با حسین مدارا کند و نظرش را جلب نماید؛ زیرا معاویه موضعگیری سخت همراه با دشمنی و کینه نسبت به همه اهل بیت علیهم السلام داشته و همه اقدامات بی رحمانه را بر ضدّ آنان به کار برده بود که در بحثهای گذشته به آن اشاره نمودیم، گمان غالب این است که این جمله به آن اضافه شده تا معاویه تبرئه شود و مسؤولیت وی در مورد جرایمی که پسرش بر ضد عترت پاک مرتکب شده بود، منتفی گردد.
در اینجا یک مطلب باقی می ماند و آن اینکه این نامه را مورخان، به خاطر کوچکی اش همچون گوشِ موشِ کوچک توصیف کرده اند شاید سبب ارسال آن با این اندازه آن باشد که یزید، گمان کرده بود و لید آنچه را به وی دستور داده است یعنی کشتن حسین و ابن زبیر، اجرا می کند و طبیعی است که این کار، عواقب ناخوشایندی در بر دارد که از مهمترین آنها ناخشنودی و خشم عمومی میان مسلمین است که می خواست گناه آن را به گردن ولید بیندازد و او دستور قتل آنها را به وی نداده است که اگر دستور این کار را به وی داده بود، فرمان خاص مفصلی در این مورد صادر می کرده است.
هر دو نامه را «زریق»، غلام معاویه تحویل گرفت و به سرعت حرکت کرد و بدون توقف، ادامه راه می داد تا اینکه به یثرب رسید (10) و در حالی که «عبداللَّه بن سعد بن ابی سرح» همراه او بود، نقاب زده به طوری که فقط چشمهایش دیده می شوند. در میان راه، «عبداللَّه بن زبیر» با او روبه رو شد و دستش را گرفت و از او درباره معاویه پرسید، اما او پاسخی نمی داد، پس به او گفت: آیا معاویه مرده است؟ ولی او چیزی در پاسخش نگفت، وی مرگ معاویه را دانست و به سرعت نزد حضرت حسین علیه السلام رفت و خبر را به آن حضرت رساند (11) ، حضرت حسین به او گفت: «من گمان می کنم که معاویه مرده است؛ زیرا دیشب در خواب دیدم که منبر معاویه واژگون گردیده و خانه اش را در آتش شعله ور دیدم این را نزد خود به مرگ وی تأویل نمودم» (12) .
«زریق «به خانه ولید آمد و به حاجب گفت برای من اجازه بگیر، به وی گفت که ولید به اندرون رفته و راهی به وی نیست. زریق بر او فریاد کشید که من فرمانی برایش آورده ام. حاجب وارد شد و ولید را از موضوع با خبر ساخت و او به وی اجازه داد. ولید بر تختی نشسته بود. هنگامی که نامه یزید را در مورد مرگ معاویه خواند، به شدّت پریشان شد و برپای می خاست و خود را بر بستر خویش می افکند (13) .

 

پریشانی ولید

«ولید» از دستوری که یزید به وی داده بود مبنی بر اینکه مخالفان را سرکوب کند، پریشان گشت؛ زیرا یقین داشت گرفتن بیعت از این عده، کار آسانی نیست مگر اینکه با آنها به خشونت متوسل شود و یا آن گونه که یزید به وی دستور داده بود، گردنشان را بزند. معاویه با همه قدرتهای سیاسی اش نتوانست آنها را برای بیعت با یزید مطیع سازد، پس چگونه ولید کاری را انجام می داد که معاویه از آن ناتوان مانده بود؟

 

مشورت با مروان

ولید، در کار خود سرگردان شد و دید که به مشورت با مروان، - بزرگ خاندان اموی -، نیازمنداست. او را فراخواند - مروان در حالی که پیراهنی سفید و رواندازی گلدار بر تن داشت، حاضر گردید. (14) ولید، مرگ معاویه را به وی خبرداد. مروان، پریشان گشت. سپس، دستور یزید، در مورد اجبار مخالفان بر بیعت و در صورت خود داری کردن، گردن زدن آنان را بر او عرضه داشت و از مروان خواست تا از روی دلسوزی به وی اظهار نظر کند و با اخلاص به وی نظر بدهد.

 

نظر مروان

«مروان» نظر خود را به ولید اعلام کرد و گفت: هم اکنون دنبالشان بفرست و آنها را به بیعت و داخل شدن در اطاعت از یزید دعوت کن، پس اگر انجام دادند، از آنها بپذیر و اگر خودداری کردند، آنها را جلو بینداز و گردنشان را بزن پیش از آنکه از مرگ معاویه با خبر شوند؛ زیرا آنها اگر این خبر را بفهمند، هر کدامشان بر خواهند خاست و مخالفت خود را اعلام خواهند کرد و مردم را به اطاعت از خود فرا خواهند خواند، در آن صورت می ترسم از آنان چیزی به تو برسد که توانایی آن را نداشته باشی، به جز عبداللَّه بن عمر که در این مورد با کسی منازعه نخواهد کرد... با اینکه می دانم حسین بن علی در بیعت با یزید، با تو موافقت نخواهد کرد و طاعتی از او برای یزید دیده نمی شود، به خدا سوگند! اگر من جای تو بودم، حتی کلمه ای با حسین رد و بدل نمی کردم تا اینکه گردنش را بزنم، هر چه می خواهد بشود.
این مسأله بر ولید که کار کشته ترین و باخردترین فرد بنی امیه بود، گران آمد و به مروان گفت: «ای کاش! ولید به دنیا نمی آمد و چیزی قابل ذکر نمی بود».
مروان او را مسخره کرد و بر او خرده گرفته، گفت: «از آنچه به تو گفتم بی تاب مشوکه آل ابوتراب از قدیم الایام دشمن بودند و همچنان هستند، آنها کسانی هستند که خلیفه عثمان بن عفان را کشتند و سپس به سوی امیر المؤمنین (معاویه) رفتند و با او جنگیدند...».
ولید بر او پرخاش کرد و گفت: «وای بر توای مروان از این سخنانت! در مورد فرزند فاطمه، بهتر از این سخن بگوی که وی یادگار نبوّت است» (15) .
آنان در مورد فراخوانی آن عده، همرأی شدند تا مطلب را به آنها بگویند و میزان همفکری آنان با قدرت حاکمه در این مورد را بدانند.

 

پاورقی:

(1) الفتوح 265 / 4.
(2) ذهبی، تاریخ اسلام 168/4 (حدیث سال شصت).
(3) ابن اثیر، تاریخ 9 / 45.

(4) الفتوح 6 / 5.

(5) خوارزمی، مقتل 180/1.
(6) انساب الاشراف، 313 / 5.
(7) طبری، تاریخ 338 / 5 انساب الاشراف، 313 / 5.
(8) یعقوبی، تاریخ 241/2.
(9) ابن عساکر، تاریخ 170 / 4 (حوادث سال 60).
(10) ذهبی، تاریخ اسلام 170/4 تاریخ خلیفه خیاط 232/1. و در تاریخ ابن عساکر 206/14 آمده است: یزید، این نامه را همراه عبداللَّه بن عمر،ابن ادریس عامری و عامر بن لؤی نوشته‏است.
(11) شرح نهج البلاغه 116 - 115/20.
(12) الفتوح 14 / 5.
(13) تاریخ خلیفه خیاط 232/1.

(14) ذهبی، تاریخ اسلام 170/4 (حوادث سال 60).

(15) الفتوح 13 - 11/5.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:29 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

ر سبط پیامبر صلی الله علیه و آله و ریحانه اش امام حسین علیه السلام همه عناصر ناب تربیتی فراهم آمده بود که جز او کسی آنهارا به دست نیاورد و او از جوهر و لُبّ آنها بهره برد، این عناصر، آن حضرت را برای رهبری امت و تحمل رسالت اسلام با همه ابعاد و ساختهایش، آماده نمود و به او نیروهای نامحدود روحی، از ایمان عمیق به خدا و استقامت در شکیبایی بر محنتها و مصیبتها بخشید که هیچ موجود زنده ای از نوع بشر بر آنها طاقت تحمل نداشت.
اما قوای تربیتی که به دست آورد و در ساخت آن حضرت و رساندن عظیم ترین ثروتهای فکری و اصلاحی به وی مؤثر بودند، عبارتند از:

 

وراثت

«وراثت» به این تعبیر شده که آن عبارت است از مشابهت فرع با اصل و تنها به مشابهت ظاهر، محدود نمی شود بلکه خواص ذاتی و ساختار طبیعی را نیز شامل می شود، آن گونه که علمای وراثت به صراحت بیان کرده و گفته اند: آن امری آشکار در همه موجودات زنده است؛ زیرا بذر پنبه، پنبه می دهد و تخم گل، گل را نتیجه می دهد و دیگر موارد نیز چنین است که فرع شبیه اصل است و در خواص و دقیق ترین صفاتش با آن برابر می باشد.
«مندل» می گوید: «بسیاری از صفات ارثی بدون تجزیه یا دگرگونی، از یکی از دو اصل یا از هر دوی آنها به فرع منتقل می شود...».
«هکسلی» این پدیده را با این گفته خود مؤکّد می سازد که: «هیچ اثر یا خاصه ای برای هیچ عضوی نیست مگر اینکه به وراثت و یا محیط بر می گردد؛ زیرا ساخت وراثتی حدود احتمالی را معین می کند و محیط، مقرر می دارد که این احتمال محقق خواهد شد. بنابر این، ساخت وراثتی چیزی جز قدرت تعامل با هر محیطی به طریقی خاص نیست...».
و مقصود این است که همه آثار و خواصی که در دستگاههای حساس بدن انسان ظاهر می شود، به عوامل وراثتی و قوانین آنها بر می گردد و محیط وقوع آن ممیزات و ظهور آنهارا در خارج مقرر می دارد بنابر این،بنا به تحقیقات تجربی که متخصصان مباحث وراثت انجام داده اند، محیط، تنها عامل یاری دهنده به وراثت است.
به هر حال، علمای وراثت بدون تردید بر این تأکید دارند که فرزندان و نوادگان، بیشتر صفات نفسانی و جسمانی پدران و اجداد را به ارث می برند و این صفات، بدون اراده و اختیار به آنان منتقل می شوند. این مورد به صراحت در نوشته دکتر «آلکسیس کارل» درباره وراثت آمده است، آنجا که می گوید:
«زمان ادامه می یابد، همان گونه که در فرع تا آن سوی مرزهای جسمانیش امتداد پیدا می کند... و حدود زمانیش از حدود اتّساعی آن دقیق تر و ثابت تر نیست، زیرا آن به گذشته و آینده مربوط است، علی رغم اینکه ذات آن به خارج از حال، گسترش نمی یابد... و فردیت ما آن گونه که می دانیم، هنگامی به وجود می آید که اسپرم، وارد اوول می شود، ولی عناصر ذات پیش از این لحظه وجود پیدا می کند و در بافتهای والدین و اجداد و گذشتگان بسیار دور ما پراکنده می باشد؛ زیرا ما از مواد سلولی پدران و مادرانمان ساخته شده ایم که در حالت ارگانیک
تجزیه ناشده در گذشته توقف می نماید... و ما قطعات ناچیزی از کالبدهای فراوان گذشتگانمان را در وجود خود داریم و صفات و کمبودهای ما چیزی جز ادامه کمبودها و صفات آنان نیست...» (1) .
اسلام، پیش از دیگران، این پدیده را کشف کرد و بر تأثیر عملی آن در ساخت نفسانی و تربیتی فرد، دلالت کرد و با اصرار فراوان بر این امر تأکید نمود که رابطه زوجیت بر اساس محکمی از آزمایش و بررسی رفتار زوجین و سلامت نفسانی و اخلاقی آنان از عیوب و نواقص، صورت گیرد. و در حدیث است که: «برای نطفه خود انتخاب کنید که اصل، وارد شونده و تأثیر گذار است».
قرآن مجید به آنچه وراثت از دقیق ترین صفات منتقل می کند، اشاره دارد. خدای تعالی در داستان پیامبرش حضرت نوح، می فرماید: «ربِّ لَا تَذَرْ عَلَی الْأرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیّاراً إنَّکَ إنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبدَکَ و َلَا یَلِدُوا إلاَّ فَاجِراً کَفَّاراً» (2) و این آیه به وضوح دلالت دارد بر انتقال کفر و الحاد به وراثت از پدران به فرزندان. و کتب حدیث، سرشاراست از مجموعه بزرگی از اخباری که از ائمه اهل بیت علیهم السلام رسیده و بر واقعیت وراثت و قوانین آن و اهمیت فراوانش در رفتار انسان و ساخت وجودی او دلالت دارد.
در پرتو این پدیده که در تأثیر خود منحرف نمی شود، به طور قطع می گوییم که سبط پیامبر صلی الله علیه و آله صفات اخلاقی، نفسانی و ساختهای روحی خود را از جدش حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله به ارث برده که آن حضرت با این ویژگیها بر دیگر پیامبران برتری یافته بود و بسیاری از روایات، میزان آنچه را که او و برادرش امام حسن از صفات جسمانی از جدشان حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله به ارث برده اند، مشخص نموده اند؛ زیرا از حضرت علی علیه السلام روایت شده است که فرمود: «هرکس دوست دارد که به شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله ما بین گردن و موی او بنگرد، به حسن نگاه کند و هرکس دوست دارد که به شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله ما بین گردن تا قوزک پا نگاه کند، از نظرخلقت و رنگ، به حسین بنگرد» (3) .
و در روایتی آمده است که امام حسین علیه السلام ما بین ناف تا پایش به پیامبر شباهت داشت (4) و همان گونه که این ظاهر را از جد به ارث برده، ویژگیها و دیگر حالات و صفاتش را نیز از آن حضرت به ارث گرفته بود.

 

خانواده


«خانواده» (5) یکی از عوامل مهم در ایجاد زمینه اجتماعی شدن و تشکیل شخصیت کودک است و به او عادتهایی را القا می کند که در طول زندگی، همراه وی خواهند بود؛ زیرا خانواده، نخستین بذر در ایجاد پیشرفت فردی و رفتار اجتماعی است و در ایجاد توازن در رفتار فرد از دیگر عوامل تربیتی مؤثرتر می باشد و کودک، زبان را از آن فرا می گیرد و ارزشها و سنّتهای اجتماعی را کسب می کند.
هنگامی کودکان یک خانواده، نشأتی سلیم، متوازن و دور از ناهنجاری و انحراف پیدا می کنند که در خانه، آرامش، مودت، اطمینان خاطر و دوری از خشونت و ناخشنودی، حاکم باشد و اگر خانواده این موارد را رعایت ننماید، کودکانش دچار عقده های روانی خطرناکی می شوند که برای آنان مشکلات و گرفتاریهای فراوانی را به بار می آورند. و از نظر روان شناسی ثابت شده که خطرناکترین عقده ها که بیشترین زمینه سازی را برای آشفتگیهای شخصیتی فراهم می سازند، همانها هستند که در مرحله کودکی نخستین، خصوصاً از رابطه طفل با والدینش، ایجاد می شوند (6) .
همچنین یکی از مهترین وظایف خانواده، توجه به تربیت کودکان است؛ زیرا خود مسؤول فعالیتهای اجتماع پذیری می باشد که طفل از خلال آن، آگاهیهای فرهنگی و اصول آن را به صورتی فرا می گیرد که وی را در آینده زندگیش، شایسته مشارکت فعّالانه با دیگر اعضای اجتماع می سازد.
از نظر علمای تربیت، مهمترین وظایف خانواده عبارتند از:
الف - آماده کردن کودکان در محیطی شایسته تا نیازهای بیولوژیک و اجتماعی خود را بر آورده سازند.
ب - آماده کردن آنان برای مشارکت در زندگی جامعه و آشنایی با ارزشها و عادتهای آن.
ج - فراهم نمودن آرامش، امنیت و حمایت برای آنان.
د - فراهم آوردن وسایلی که برای آنها امکان ساخت وجودیشان در درون جامعه را مهیّا نماید (7) .
ه - تربیت آنها با تربیتی اخلاقی، وجدانی و دینی (8) .
در پرتو این مباحث تربیتی نوین درباره خانواده و میزان اهمیتش در پرورش کودک و جهت دهی رفتار وی، به طور یقین می گوییم که امام حسین در ویژگیها و پایه های تربیتش که آنها را از خانواده دریافت داشته، در خانواده ای رشد کرده که هر کرامت و فضیلتی در اسلام به آن منتهی می شود؛ زیرا در زیر گنبد آسمان، خانواده ای والاتر و پاکتر از خاندان آل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وجود نداشته است... و امام حسین علیه السلام در سایه این خانواده، رشد کرده و از سرشت و اخلاق آن تغذیه نموده است و ما - به اختصار - به بعضی از نقاط درخشان تربیت بی همتایی که حضرت حسین علیه السلام در سایه خانواده نبوی، بهره برده بود، اشاره ای می نماییم.

 

تربیت نبوی

رسول اکرم صلی الله علیه و آله، به نوبه خود، به تربیت سبط و ریحانه خود اقدام فرمود و فیض کرامتها و فضایلش را به او ارزانی داشت و وی را با ارزشها و اصول خویش پرورش داد تا مثالی از آن حضرت باشد.
راویان می گویند: آن حضرت، وی را بسیار مورد توجه و عنایت خویش قرار می داد و در بیشتر اوقات اورا به همراه خود داشت و عطر معرفت و پاکی خود را به مشامش می رساند و کارهای نیکو و مکارم اخلاقش را برای وی ترسیم می کرد. و هنگام صباوت، سوره توحید را به او آموخت (9) .
اتفاق افتاد که مقداری خرما به عنوان صدقه نزد پیامبر آوردند و حسین یک دانه از آن خرمارا در دهان گذاشت اما پیامبر صلی الله علیه و آله آن را از دهان وی بیرون آورد و به او گفت: «صدقه برای ما حلال نیست» (10) .
در اینجا حضرت، وی را عادت می دهد که از سنین خردسالی، مناعت طبع داشته باشد و آنچه را که برایش حلال نیست، تناول ننماید و طبیعی است که دور کردن کودک از خوردن غذاهای شبهه آمیز یا حرام، برحسب آنچه تحقیقات پزشکی جدید بر آن دلالت دارد، اثر ذاتی خود را در رفتار طفل و رشد قوای ادراکی وی دارد؛ زیرا تناول غذاهای حرام به وسیله کودک سبب می شود که فعالیتهای رفتاری وی متوقف شود و در دل او سرشتهای شرورانه همچون سنگدلی، تعدی و حمله تندروانه به دیگران را می کارد و اسلام با توجهی عمیق این جنبه ها را در نظر داشته و لذا دور کردن کودک از تناول غذای حرام را لازم دانسته است (11) .
و دور نگهداشتن پیامبر صلی الله علیه و آله سبطش حسین را از خوردن خرمای صدقه - که برای اهل بیت علیهم السلام جایز نیست - به کارگیری این شیوه تربیتی شایسته می باشد... و ما موارد بیشتری از نمونه های تربیت پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد آن حضرت را ضمن نقل احادیث وارده از پیامبر در مورد وی، بیان خواهیم کرد.

 

تربیت امام حسین به وسیله امام امیرالمؤمنین

اما حضرت امام علی علیه السلام خود، مربّی اول است که اصول تربیت و شیوه های رفتار و قواعد آداب را پایه نهاد و فرزندش امام حسین علیه السلام را با تربیت درخشانش، پرورش داد. اورا با حکمت، تغذیه نمود و باعفّت و پاکی، بار آورد و مکارم اخلاق و آداب را برایش ترسیم کرد و در جان وی، معنویات جوشانش را کاشت و اورا متمایل به فضایل قرار داد تاآنجا که مسیری سلیم به سوی خیر و حق پیدا کند.
حضرت، به وی سفارشهایی نمود سرشار از ارزشهای والا و نمونه های انسانی که از جمله آنها این وصیّت ارزشمند است که مالامال از پندها و آداب اجتماعی و هر چیزی است که مردم در رفتار خود به آن نیازمندند و برجسته ترین موارد از مبانی تربیتی اسلامی می باشد که توازن و هنجاری را در رفتار باعث می شود.
آن حضرت علیه السلام فرمود: «ای فرزندم! تو را در پنهان و آشکار به تقوای خدای عزّ و جلّ سفارش می کنم. و توصیه می نمایم حق را در حال خشنودی (12) ، صرفه جویی در ثروت و فقر، عدل با دوست و دشمن، کار در حالت نشاط و بی نشاطی و خشنودی از خدای تعالی در شدت و رفاه، مراعات نمایی.
ای فرزندم! شرّی که بهشت بعد از آن باشد، شرّ نیست و خیری که آتش پس از آن باشد، خیر نیست و هر نعمتی کمتر از بهشت، ناچیز و هر بلایی کمتر از آتش جهنم، عافیت است...
بدان ای پسرم! هرکس عیب خود را بنگرد، از عیب دیگران باز می ماند. و هر کس به قسمتهای خداوند راضی شود، بر آنچه از دست داده باشد، غمگین نمی شود. و هر کس شمشیر ستم بکشد، با آن کشته می شود. و هرکس چاهی بکند، در آن می افتد. و هرکس حجاب دیگران هتک نماید، زشتیهای خانه اش آشکار می گردد. و هرکس گناه خود را فراموش کند، گناه دیگران را بزرگ می شمارد. و هرکس در کارها خودرا به زحمت بیهوده افکند، از پای می افتد. و آنکه خود را به دریا زند، غرق می شود. و آنکه خود رأی باشد، گمراه می گردد. و آنکه به عقل خودش بی نیازی جوید، می لغزد. و هرکس بر مردم تکبر کند، خواری یابد. و هرکس با آنان بی خردی کند، دشنام می شنود و آنکه به جاهای بد وارد شود، متهم می گردد. و هرکس با فرو مایگان همدم شود، حقیر می گردد. و آنکه با علما همنشینی کند، بزرگی می یابد. و آنکه مزاح کند، سبک شمرده می شود و آنکه کناره گیری نماید، سلامت می بیند. و کسی که شهوات را ترک کند، آزاد می شود. و آنکه حسد را ترک نماید، محبت مردم را به دست می آورد.
ای پسرم! عزّت مؤمن در بی نیازیش از مردم باشد. و قناعت، ثروتی بی پایان است. و هرکس مرگ را بسیار به یاد آورد، به اندک از دنیا راضی می شود. و آنکه بداند سخنش از عملش شمرده می شود، سخنش کم می شود جز در آنچه برایش سود بخش باشد، شگفتی از کسی باشد که از عقاب بترسد و به ثواب امیدوار باشد، اما عمل نکند. ذکر، نور است و غفلت تاریکی و جهالت گمراهی باشد و خوشبخت آن کسی است که از دیگران پند گیرد، ادب بهترین میراث و حسن خلق، بهترین همدم است.
ای پسرم! با قطع رحم، برکت و پیشرفتی نباشد و با معصیتکاری بی نیازی نخواهد بود...
ای پسرم! عافیت، ده جزء است، نُه جزء آن در خاموشی است مگر آنکه خدا را یاد کنند و یکی از آنها در ترک همنشینی با بی خردان است. هرکس با معصیت خدای عزوجل در مجالس، خودرا زینت دهد، خواری به ارث می برد. و هرکس علم طلب کند، دانا می شود.
ای پسرم! سر آغاز علم، مدارا کردن و آفت آن پرده دری است. و از گنجهای ایمان، صبر بر مصیبتها باشد. پاکدامنی، زیور فقر و سپاس، زینت ثروت است. هرکس کاری را فراوان انجام دهد، به آن شناخته می شود و هرکس سخنش زیاد گردد، خطایش فراوان می گردد و هرکس خطایش بسیار شود، حیایش اندک می گردد و آنکه کم حیا شود، و رعش کم می شود. و آنکه و رعش اندک گردد، قلبش می میرد و هرکس قلبش بمیرد، وارد آتش می شود.
ای پسرم! هیچ گناهکاری را نا امید مکن که چه بسیار باشد کسی به گناه ادامه دهد اما عاقبت به خیر شود. و چه بسیار کسی که عمل کند، اما در آخر عمر خود، آن را تباه کند و به آتش برود. هرکس دنباله کار را بگیرد، کارها بر او سبک می شود.
ای پسرم! فراوانی دیدارها، ملالت و بیزاری به بار می آورد.
ای پسرم! اطمینان قبل از آگاهی، با دور اندیشی مخالف است. خود پسندی شخص، دلیلی بر ضعف عقل اوست.
ای پسرم! چه بسیار است که نگاهی، حسرت به بار آورد و چه بسیار است سخنی که نعمتی را موجب شود. هیچ شرافتی بالاتر از اسلام و هیچ بخششی بالاتر از تقوا و هیچ پناهگاهی، مطمئن تر از ورع و هیچ شفیعی بهتر از توبه نیست. جامه ای زیباتر از عافیت نباشد و هیچ ثروتی بیش از رضایت به قوت، موجب رفع فقر نمی شود. هرکس تنها به قدر نیاز در طلب باشد، در رسیدن به آسایش تعجیل کرده و در حفظ خوشنامی کوشیده است. حرص، کلید رنج و مرکب مشقت و موجب گرفتار شدن به گناهان است. بدی، فراهم آورنده عیبها و زشتیهاست و برای ادب کردن نفس، همان کافی است که آنچه را از دیگران نمی پسندی در نظرگیری، برای برادر تواست همانند آنچه برای تو نسبت به وی وجود دارد.و هرکس بدون دقت در درستی کارها خویشتن را گرفتار سازد، به حقیقت که خودرا در معرض مصیبتهای ناگهانی قرار داده است.
چاره اندیشی پیش از دست زدن به هرکاری، تورا از پشیمانی ایمن می سازد. هرکس کارها و نظرهای برجسته را بررسی کند، مواضع خطا را می شناسد، شکیبایی، سپری در برابر بینوایی است. مخالفت با نفس، کمال آن را باعث می شود. ساعتها، عمرها را می کاهد. پروردگار تو از حاکمترین حاکمان برای ستمکاران است و او آگاه به درون درونگرایان می باشد. بدترین توشه برای روز معاد، تعدی بربندگان باشد، در هر جرعه ای آب، شکستنی در گلو و در هر خوردنی، گیر کردنی در گلو باشد. هیچ نعمتی به دست نمی آید مگر با جدا شدن از نعمت دیگری، چه نزدیک است آسایش به خستگی و بینوایی به نعمت و مرگ به زندگی، پس خوشا به حال آنکه علم و عمل و حب و بغض و گرفتن و رها کردن و سخن گفتن و سکوتش را برای خدا خالص گرداند. و آفرین بر عالمی که آگاه شود و از گناه بپرهیزد و عمل کند و کوشا باشد و از هلاکت و خسران بترسد، پس آماده و مهیا گردد، اگر پرسیده شود، به روشنی پاسخ گوید و اگر رها شود، خاموش ماند. سخن او صواب باشد و سکوت او به سبب ناتوانی از جواب باشد. وای و همه وای برکسی باشد که گرفتار حرمان، خواری و نافرمانی شود و آنچه را برای دیگران نمی پسندد، برای خویشتن نیکو شمارد. هرکس سخنش نرم گردد، محبتش واجب می شود. هرکس را که شرم و بخشش نباشد، مرگ برای او از زندگی شایسته تراست. مروت شخص کامل نمی شود تا اینکه برای او مهم نباشد که کدامیک از دو جامه اش را بپوشد و یا کدام یک از دو خوردنیش را بخورد» (13) .
این وصیتنامه، سرشاراست از آداب رفتار، تهذیب اخلاق و دعوت به تقوای الهی که همانا نخستین پایه در نگهداشتن نفس از انحراف و گناهان و قرار دادن آن در مسیر صحیحی است که از هدایت و رستگاری، برخوردار باشد.

 

تربیت امام حسین از سوی حضرت فاطمه

سرور زنان علیها السلام به تربیت فرزندش حسین، همت گماشت و او را غرق در محبت و عطوفت خویش ساخت تا بدین وسیله شخصیتی مستقل و ادراکی ذاتی داشته باشد. همچنین وی را با آداب اسلامی تغذیه نمود و او را به استقامت و راه مستقیم به سوی خیر، عادت داد.
«علائلی» می گوید: «آنچه از مجموع اخبار حسین به ما رسیده این است که مادرش، اهتمامی فراوان داشت تا الگوهای عقیدتی اسلامی را در وجود او مستحکم سازد و اندیشه فضیلت با تمام معانی آن و به صحیح ترین صورتی در نفسش گسترش یابد و عجیب نباشد که پیامبر صلی الله علیه و آله نیز در جهت دهی به آن حضرت، در این دوره ای که کودک، احساس استقلال می کند، اشراف داشته است.
حضرت فاطمه علیها السلام اندیشه خیر و دوستی مطلق و واجب را در نفس وی کامل گردانید و در زوایای فکر و ابعاد اندیشه هایش، فضیلتهای عالی را گسترده ساخت؛ زیرا مبانی ادب را در طبیعت فرزندش چنان جهت داد که مرکز دایره آن، خداوند باشد که خود آن اندیشه ای است که همگان در آن مشترک هستند.
بدین گونه است که کودک، خود دایره محدود کوتاهی را رسم می کند آنجا که این مبانی ادب را حول محور مادرش بنا می کند و تنها وی را در نظر می گیرد و از او به هیچ موجودی جز او روی نمی آورد و مادرش برای او دایره ای نامتناهی ترسیم نمود، آنگاه که اندیشه خدایی را نقطه تمرکز قرار داد و مبانی آداب و فضایل را حول محور آن قرار داد، پس نفس وی گسترده گشت تا جهان را با عواطف مهذّبش شامل شود و با عالیترین نمونه او را به سوی خیر و جمال حرکت دهد...» (14) .
امام حسین علیه السلام در فضای آن خانواده عظیم، رشد و نموّ یافت، خانواده ای که تاریخ انسانیت برای آن همانندی در ایمان و هدایت سراغ نداشت تا آنجا که آن حضرت در سایه رشدش در میان آن خانواده از نمونه های کم نظیر اندیشه انسانی و از بارزترین پیشوایان مسلمین گردید.

 

محیط

کارشناسان مباحث تربیتی و روانشناسی همگی بر آنند که «محیط» یکی از مهمترین عواملی است که تربیت در شکل بخشیدن به شخصیت کودک و ایجاد غرایز و عادات در کودک بر آنها تکیه دارد و مسؤولیت هرگونه انحطاط یا عقب ماندگی در ارزشهای تربیتی، به آن برمی گردد، همچنانکه ثبات محیط و عدم پریشانی در خانواده، تأثیر بسزایی در رفتار به هنجار و بخردانه کودک دارد.
«سازمان یونسکو» وابسته به ملل متحد در زمینه عوامل غیر طبیعی مؤثر در روحیه کودک، تحقیق نموده و پس از مطالعات فراوانی که کارشناسان انجام داده اند، این گزارش را ارائه نمودند:
«بدون شک، محیط، دارای ثبات روحی و خانواده متشکلی که اعضای آن در فضایی از عطوفت متقابل زندگی می کنند، نخستین پایه هایی هستند که شکل گیری عاطفی کودک بر آنها متکی است و کودک در آینده، روابط اجتماعی خود را به صورت مطلوبی بر این اساس بنا می نهد در حالی که اگر شخصیت کودک با برخورد نامطلوب والدین، دچار لطمه شود، از جامعه پذیری، ناتوان خواهد بود...» (15) .
ثبات محیط و عدم پریشانی آن، از مهمترین عوامل قوی در پایداری شخصیّت کودک و شکوفایی زندگی و دور ساختن وی از اضطراب می باشد و روانشناسان معتقدند که بی ثباتی محیط و پیچیدگیهای آن سبب می شوند کودک حس کند که در جهانی متناقض و مملو از نیرنگ، فریب، خیانت و حسد زندگی می کند و اینکه وی مخلوقی ناتوان است که قدرت و توانی در برابر این جهان زورگو را ندارد (16) .
اسلام، به صورتی مثبت به مسائل محیط، توجه نموده و همه وسایل و نیروهایش را در راه اصلاح آن به کار گرفته و پیش از هر چیز به این امر نظر داشته است که ارزشهای والایی از حق، عدل و مساوات در آن حاکم باشد و عوامل انحطاط و عقب ماندگی از قبیل جور، ستم و فریبکاری در آن نابود شود و محیط، جای امنی باشد به دور از آشوبها و پریشانیها تا بهترین و سرآمدترین انسانهارا به امت تقدیم کند، انسانهایی پیشتاز در صحنه های نیکوکاری و خیر و اصلاح.
محیط اسلامی، بزرگان، نامداران و شخصیتهای کم نظیری از مصلحان را پرورش داده که از بهترین افرادی بودند که انسانیت در همه مراحل تاریخیش به خود دیده است، همچون مولایمان حضرت امام امیر المؤمنین علیه السلام، عمار بن یاسر، ابوذر و مانند آنها از پایه گذاران عدالت اجتماعی در اسلام.
امام حسین علیه السلام در فضای آن محیط روشن اسلامی، نشأت یافت که نور را پرتو افکن ساخت و تمدن انسان را به پاکرد و ملتهای جهان را به سوی محقق نمودن مسائل سرنوشت سازشان، رهبری نمود و نیروهایی را که برای عقب نگهداشتن و انحطاط انسان می کوشیدند، نابود ساخت. آن محیط عظیمی که به سوی سرچشمه های عدالت، روی آورد و از آن سیراب گشت و نسلهای تشنه را سیراب نمود.
امام حسین علیه السلام در اوان کودکی مشاهده کرد که محیط اسلامی چه پیروزیهای عظیمی را در راه ایجاد دولت اسلام و استحکام بخشیدن به پایه ها، اهداف و نشر اصول آن باهدف گسترش مودت و نیکنامی و امنیت در میان مردم به دست آورده بود.
اینها بخشی از امکانات تربیتی است که برای امام حسین علیه السلام فراهم آمده بود. امکاناتی که آن حضرت را آمادگی بخشید تا مثالی والا برای جدّش حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله در دعوت به سوی حق و صلابت در عدل باشد.

 

پاورقی :

(1) نظام تربیتی در اسلام، ص62 - 61.
(2) نوح/26 و 27: «نوح عرض کرد: پروردگارا! (اینک که قوم از کفر و عناد دست نمی کشند) توهم این کافران را هلاک کن و از آنان دیّاری بر روی زمین باقی مگذار، اگر از آنان هرکه را باقی گذاری، بندگان پاک با ایمانت را گمراه می کنند و فرزندی هم جز بدکار و کافر از آنان به ظهور نمی رسد».
(3) طبرانی، المعجم الکبیر 98:3 مخطوط به خط علّامه سید عزیز طباطبائی یزدی.
(4) المنمق فی اخبار قریش، ص424.

(5) خانواده» نزد علمای جامعه شناس، آن رابطه اجتماعی است که از زن و شوهر و فرزندانشان تشکیل می شود و شامل اجداد و نوادگان می باشد(ر.ک: علم الاجتماع، ص92).
(6) بیماریها روانی و عقلی، ص ب.
(7) نظام تربیتی در اسلام، ص81.
(8) نظام خانواده در اسلام، ص25.

(9) یعقوبی، تاریخ 246:2.
(10) امام احمد، مسند 201:1.
(11) نظام تربیتی در اسلام، ص99.

(12) در نسخه ای «خشنودی و خشم» آمده است.
(13) الاعجاز و الایجاز، ص33.

(14) امام حسین علیه السلام، ص289.

(15) اثر خانواده و اجتماع بر نوجوانان زیر سیزده سال، سازمان یونسکو، ص35.
(16) شکل گیری شخصیت، ص22.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:28 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

<      1   2   3   4   5   >>   >