سفارش تبلیغ
صبا ویژن



آذر 90 - پیام دوستی

   

ام، به رؤسای پنجگانه بصره نامه هایی نوشت و آنهارا برای یاری کردن به وی و گرفتن حقش، به قیام خواند. آن حضرت، به بزرگان منطقه، نامه نوشت که از جمله آنها افراد ذیل هستند:
1 - مالک بن مسمع بکری.
2 - احنف بن قیس.
3 - منذر بن جارود.
4 - مسعود بن عمرو.
5 - قیس بن میثم.
6 - عمر بن عبیداللَّه بن معمر (1) .
«اما بعد: همانا خداوند محمد صلی الله علیه و آله را از میان خلقش برگزید و او را به نبوتش کرامت بخشید و برای رسالتش انتخاب کرد، سپس او را نزد خود برد، در حالی که بندگانش را دلسوزانه نصیحت کرد و آنچه را که بدان فرستاده شده بود، ابلاغ نمود، خانواده ما، اولیا، اوصیا و وارثانش بودند و شایسته ترین مردم به مقامش، اما قوم ما در این مورد خود را بر ما مقدم شمردند و ما راضی شدیم و تفرقه را نپسندیدیم و آسایش (مردم) را دوست داشتیم در حالی که می دانستیم ما به حقی که استحقاق ما بود از آنها که آن را در اختیار گرفتند شایسته تریم، من فرستاده ام را با این نامه نزد شما فرستاده ام و شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش فرا می خوانم، زیرا سنّت از بین رفته و بدعت زنده گردانیده شده است، پس اگر گفتارم را بشنوید، شما را به راه رستگاری هدایت خواهم کرد...» (2) .




این نامه، خلافت اسلامی را بیان می کند که - بنا به فرمایش صریح امام - حق اهل بیت علیهم السلام است؛ زیرا آنان نزدیکترین افراد به رسول خدا صلی الله علیه و آله و آگاهترین مردم نسبت به اهداف آن حضرت بوده اند، ولی آن قوم، خلافت را برای خود گرفتند و عترت پاک جز صبر چاره ای نداشتند؛ زیرا فتنه را نمی پسندیدند و حفظ وحدت مسلمین را می خواستند...
همچنین این نامه، شامل دعوت به حق با همه ابعاد و مفاهیمش بود، زیرا به زنده کردن کتاب خدا و سنّت پیامبرش دعوت می کرد که حکومت اموی به عمد، آنها را از واقعیت زندگی دور کرده بودند...

 


برخی از نویسندگان در مورد نامه حضرت امام حسین علیه السلام به مردم بصره اظهار نظر کرده و گفته اند:
«نامه حضرت حسین علیه السلام به مردم بصره به ما نشان می دهد که چگونه مسؤولیتش را می شناخت و همراه آن حرکت می کرد؛ زیرا اهل بصره به آن حضرت نامه ننوشته و او را به سوی شهر خود، دعوت نکرده بودند، آن گونه که اهل کوفه عمل کردند و با این وجود، آن حضرت، به آنان نامه می نویسد و آنها را برای روبه رویی حتمی، آماده می سازد؛ زیرا وقتی که آن حضرت تصمیم گرفت برای دین و امّتش قیام کند، این تصمیم از اعماق روح و ضمیر آن حضرت برخاسته بود، نه از حرکت مردم کوفه و دعوت آنان از آن حضرت».
به هر حال، امام، نامه هایش را به دست یکی از غلامانش به نام «سلیمان» که کنیه اش «ابورزین» بود، برای اهل بصره فرستاد، وی به سرعت راه پیمود تا اینکه به بصره رسید و نامه ها را به صاحبانشان تحویل داد.

 

پاسخ احنف بن قیس

«احنف بن قیس»، زعیم عراق، در پاسخ امام، نامه ای فرستاد که در آن، این آیه شریفه را نوشت و چیزی بر آن نیفزود: «فَاصْبِرْ إنَّ و َعْدَ اللَّهِ حَقٌّ و َلا یَسْتَخِفَنَّکَ الَّذینَ لا یُوقِنونَ» (3) (4) .
«صبر کن که وعده خدا حق است و آنان که ایمان ندارند، تو را از جای حرکت ندهند».
او از امام خواسته بود شکیبایی پیشه کند و آنان که به خدا ایمان ندارند و ارزشی برای خداوند قایل نیستند، او را از جای حرکت ندهند.

 

جنایت منذر بن جارود

«منذر بن جارود عبدی» از فرومایگان و بی مایگان عرب بود؛ زیرا فرستاده امام را دستگیر کرد و او را دست بسته نزد ابن زیاد - که دامادش بود - فرستاد، تا بدین وسیله اخلاص و وفاداری خود را ثابت کند. ابن مرجانه نیز در شامگاه شبی که فردایش به سوی کوفه حرکت کرد او را کشت و به دار آویخت. (5) برخی از مورخان برای «منذر» عذر آورده اند که وی معذور بوده است؛ زیرا می ترسید مبادا آن فرستاده از جانب فرزند مرجانه باشد تا او را امتحان کند لذا او را به وی تحویل داد، این عذری بی ارزش است؛ زیرا لازم بود ابتدا از وی تحقیق به عمل آورد تا حقیقت کار او، آشکار گردد.

 

پاسخ مثبت یزید بن مسعود

زعیم بزرگ «یزید بن مسعود نهشلی» ندای حق را پاسخ مثبت داد و با انگیزه ایمان و عقیده به یاری امام برخاست و کنگره ای عمومی منعقد ساخت و قبایل عربی طرفدار خودرا به سوی آن فراخواند، آنها عبارتند از:
1 - بنی تمیم.
2 - بنی حنظله.
3 - بنی سعد.
هنگامی که این قبایل فراهم آمدند، در میان آنان به سخن ایستاد، ابتدا روی به «بنی تمیم» کرد و به آنان گفت: «ای بنی تمیم»! جایگاه من در میان خودتان و اصل و نسبم را نسبت به شما چگونه می بینید؟!».
صدای بنی تمیم برخاست و وفاداری مطلق و بزرگداشت خود را نسبت به وی اعلام داشتند و یکصدا گفتند: «به، به! توبه خدا! ستون فقرات و رأس افتخارات هستی، در شرافت، مرکزیت داری، بیش از هر کسی به آن مقدم می باشی...».
وی از تأیید آنان شادمان گشت و ادامه داد: «من شما را برای کاری فراهم آورده ام تا با شما مشورت کنم و در مورد آن، از شما یاری بجویم...».
آنان همگی وفاداری و اطاعت خودرا نسبت به وی اظهار نموده، گفتند: «به خدا مخلصانه به تو خواهیم گفت و در اظهار نظر برای تو خواهیم کوشید، پس بگو تا بشنویم».
آنگاه، گردنها فراز آمد و نفسها در سینه حبس گردید تا سخن آن زعیم بزرگ را بشنوند، وی، به سخن آمد و گفت: «معاویه مرده است که خوار باد! به خدا هلاک شد و نابود گشت، اینک باب ستم و گناه شکسته شده و ارکان ظلم به لرزه افتاده، او بیعتی را منعقد ساخت و گمان کرد که کاری را محکم نموده است، هیهات که آنچه را خواسته بود، محقق گردد! به خدا! وی کوشید ولی ناکام ماند و مشورت کرد و بی نتیجه گشت، یزید شراب خوار و رأس فسق و فجور برخاسته و ادعای خلافت مسلمین را کرده و بدون رضایت آنان بر آنها حکم رانده با کوتاهی اش در حلم و قلّت علم که از حق به اندازه جای دوپایش، چیزی نمی داند، به خداوند قسم! سوگندی پذیرفته شده دارم که جهاد با وی در امر دین، از جهاد با مشرکین برتر است.
این حسین بن علی است علیه السلام، فرزند رسول اللَّه صلی الله علیه و آله صاحب شرف اصیل و اندیشه راستین که فضیلتی وصف ناشدنی دارد و علمی پایان نایافتنی و به این امر، اولی است به خاطر سابقه و سن او و به خاطر قدمت و خویشاوندیش، وی بر خردسالان عطوفت دارد و به بزرگسالان احسان می نماید، پس وی را به عنوان رهبر رعیت و امامی راستین که خداوند حجتش را واجب گرانیده و موعظه اش را رسا ساخته است گرامی بداریم، پس مبادا از نور حق چشم بپوشید و به راه باطل در آیید، زیرا صخر بن قیس در روز جمل شما را به خواری کشاند پس با حرکتتان به سوی فرزند رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و یاری کردن وی، آن ننگ را بشویید که به خدا! هر کس از شما در یاری اش کوتاهی کند، خداوند خواری را در فرزندان و کمی تعداد را در عشیره اش، نصیب وی خواهد کرد. و من اینک، لباس رزم را به تن کرده و زره آن را پوشیده ام، هرکس کشته نشود، می میرد و هرکس بگریزد، از دست نمی رود، پس پاسخی نیکو بدهید، خداوند شما را رحمت کند».
این خطابه شایسته، مسایل بسیار مهمی را شامل بود که عبارتند از:
اوّل: ناچیز شمردن هلاکت معاویه و اینکه با مرگ وی، باب ظلم و جور شکسته شده است.
دوم: انتقاد شدید در گرفتن بیعت معاویه برای یزید.
سوم: بیان صفات شرورانه موجود در یزید نظیر دایم الخمر بودن و نداشتن حلم علم و نا آگاهی از حق.
چهارم: دعوت به فراهم آمدن برگرد حضرت امام حسین علیه السلام به جهت برخورداری آن حضرت از صفات شریفه ای همچون اصالت فکر، فراوانی علم، بزرگی سن، عنایت داشتن به بزرگ و کوچک و دیگر صفات کریمه ای که آن حضرت را شایسته امامت مسلمین ساخته بود.
پنجم: وی به اطلاع مردم رساند که برای یاری رساندن به امام و دفاع از آن حضرت آمادگی کامل دارد.
هنگامی که آن زعیم بزرگ، خطابه اش را به پایان رساند، بزرگان «بنی حنظله» به سخن آمدند و پشتیبانی کامل خود را نسبت به وی اعلام داشتند و گفتند: «ای ابوخالد! ما تیرهای کمانت هستیم و سواران عشیره ات، اگر به وسیله ما تیر بیندازی، اصابت می کنی و اگر به وسیله ما به نبرد پردازی، پیروز می گردی به خدا تو وارد هیچ گردابی نشوی مگر اینکه ما به همراه تو خواهیم بود و با هیچ گرفتاری روبه رو نمی شوی مگر اینکه ما نیز - به خدا قسم! - با آن روبه رو خواهیم شد، با شمشیرهایمان تو را یاری می کنیم و هرگاه بخواهی، با بدنهایمان از تو محافظت می نماییم».
این منطقی افتخار آمیز بود که بر احساسات آنان و ایستادنشان در کنار وی، حکایت داشت. پس از آن، «بنی عامر» برخاستند و از وفاداری عمیق خود نسبت به وی سخن راندند و گفتند: «ای ابوخالد! ما فرزندان پدر تو و هم پیمانان تو هستیم، اگر خشمگین شوی، خرسند نخواهیم شد و اگر حرکت کنی، بر جای نخواهیم ماند، این امر تواست، پس هرگاه خواستی ما را فراخوان...».
اما «بنی سعد»، اظهار تردید و عدم علاقه نسبت به فراخوان وی نمودند و گفتند: «ای ابوخالد! بدترین چیزها نزد ما، مخالفت با تو و خارج شدن از رأی تو است، صخر بن قیس ما را به ترک نبرد در روز جمل دعوت کرد و ما مورد ستایش قرار گرفتیم و عزّت ما در میان ما باقی ماند، پس ما را مهلت ده تا مشورت کنیم و نظرمان را به تو بگوییم...».
وی از این بر جای ماندنشان ناراحت شد و از آنان انتقاد کرد و گفت: «اگر این کار را بکنید، به خدا! شمشیر، هرگز از شما برداشته نخواهد شد و شمشیرتان همچنان در میان شما به کار گرفته خواهد شد...».

 

پاسخ یزید بن مسعود به امام

«یزید بن مسعود»، نامه ای به امام نوشت که بر شرافت و کرامت وی دلالت داشت و اینکه دعوت امام را پذیرفته است. متن آن نامه چنین است:
«اما بعد: نامه ات به من رسید و آنچه مرا به سوی آن فراخوانده و برای دریافت بهره ام از طاعتت دعوت نموده و رستگاری ام را با سهمی از یاری ات خواسته بودی، معلومم گشت، خداوند هیچگاه زمین را از کسی که در آن به خیر عمل کند و راهنمایی برای راه رستگاری باشد، خالی نخواهد گذاشت، شما حجّت خداوند بر خلق و امانتش در زمین هستید، شما شاخه های زیتون احمدی هستید که او اصل و شما فرع آن می باشید. پس حرکت کن که پرنده خوشبختی با تو است، من گردنهای بنی تمیم را برای تو مطیع ساخته و آنها را در طاعت تو شدیدتر از شتران تشنه ای که پس از سه روز چرا در روز چهارم به آب رسیده اند، ساخته ام و گردنهای بنی سعد را برای تو به اطاعت کشیده و چرک دلهایشان را به آب ابری بارنده شسته ام، آنگاه که برق آن جهید و درخشان شد...».
این نامه، با ادبی والا و طبعی کریم و تعظیمی شایسته نسبت به امام سرشار است.
بعضی از مورخان می گویند: این نامه در روز دهم ماه محرم پس از آنکه یاران و اهل بیتش شهید شده بودند به امام رسید، و آن حضرت تنهای بی کس مانده بود و نیروهای غدّار برگرد او فراهم آمده بودند. هنگامی که آن حضرت، نامه را خواند، فرمود: «تو را چه باشد، خداوند تو را از ترس ایمن دارد و روز تشنگی بزرگ، تو را سیراب سازد».
هنگامی که ابن مسعود برای یاری رساندن به امام آماده گشت، خبر کشته شدن آن حضرت به وی رسید و جانش را در آتش افسوس و حسرت گداخت (6) .

 

پاسخ مثبت یزید بصری

«یزید بن مسعود بصری»، ندای حق را پاسخ مثبت داد. وی - بنا به گفته مورخان - به خانه ماریه دختر سعد یا منقذ، رفت و آمد می کرد چرا که خانه اش یکی از محلهای تجمع شیعیان بود، فضایل اهل بیت علیهم السلام در آنها به اطلاع افراد می رسید و بزرگواریهای آنان منتشر می گشت و هنگامی که امام از اهل بصره دعوت فرمود که او را یاری نمایند، «یزید بن نبیط» به این دعوت پاسخ مثبت داد و از ده پسرش، عبداللَّه و عبیداللَّه به او پیوستند، ولی یارانش بر او ترسیدند که مبادا مأموران پلیس ابن زیاد او را دریابند، به آنها گفت: هرگاه پاهای مرکبم برزمین هموار صحرا جای گیرد، هر کس به دنبالم بیاید بر من آسان باشد (7) ، آنگاه بر اسب خود سوار شد و غلامش عامر، سیف بن مالک و ادهم بن امیه همراه وی شدند و در مکه به امام پیوستند و تا عراق در خدمت آن حضرت بودند
ودر کنار آن حضرت در کربلا شهید شدند (8) .

 

پاورقی

(1) ابن اثیر، تاریخ، 23/4.
(2) طبری، تاریخ 375/5.
(3) روم / 60.
(4) سیر أعلام النبلاء: 298 / 3.

(5) طبری، تاریخ 358 - 357/5.

(6) اللهوف، ص19 - 16.

(7) طبری، تاریخ 354/5.
(8) مقرّم، مقتل، ص144 به نقل از ذخیرة الدارین، ص224.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:35 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

ه از این دنیا! و دور باد این زندگی در حالی که دنیا بر کسی همچون فرزند رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و ریحانه ی آن حضرت، تنگ می شود و امواج غمها او را دست به دست می کنند و نمی داند که به کجا برود و به کجا روی آورد؛ زیرا خبرهایی دریافت داشته است که یزید ستمگر به مأمورانش دستور داده او را ترور کنند هرچند به پرده های کعبه آویزان شده باشد.
سبط پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله یقین پیدا کرده بود که یزید او را به حال خود نخواهد گذاشت و حتماً خونش را خواهد ریخت و حرمتش را خواهد شکست و این مطلب را در موارد بسیاری بیان فرموده بود، از آن جمله:
1- «جعفر بن سلیمان ضبعی» روایت کرده که آن حضرت علیه السلام فرمود: «به خدا مرا رها نخواهند کرد تا این خون را- در این حال به قلب شریفش اشاره نمود- از درونم خارج کنند و هرگاه این کار را بکنند، خداوند کسی را بر آنها مسلط می کند که آنانرا ذلیل سازد تا آنجا که از کهنه ی کنیزان هم خوارتر شوند» (1) .
2- امام علیه السلام به برادرش «محمد بن حنفیه» فرمود: «اگر وارد لانه ی یکی از این خزندگان شوم، مرا خارج خواهند ساخت تا بکشند» (2) .
3- «معاویة بن قره» روایت کرده که حضرت حسین علیه السلام فرمود: «به خدا! به من ستم می کنند آنگونه که بنی اسرائیل در روز شنبه، ستم کردند» (3) .
حیرت، بر امام مستولی شد و امواجی از حزن و اندوه، آن حضرت را فراگرفت. فضا در برابرش با ابرهای تیره ای از مشکلات هولناک و حوادث سهمگین پوشیده گردید؛ زیرا امام، اگر در مکه می ماند، از ترور، هراسان بود، اگر به سوی عراق می رفت،از اهل کوفه مطمئن نبود چون آنان به وی بی وفایی و خیانت خواهند کرد و امام، این مطلب را به کسی که او را در راه دیده بود، بیان کرد، «یزید رشک» در این باره روایت می کند کسی که با حسین برخورد کرده بود، گفت: من چادرهایی را دیدم که در منطقه ای از صحرا، بر پا شده بودند، گفتم: اینها برای کیست؟
گفتند: اینها برای حسین علیه السلام هستند.
پس به سوی او رفتم و دیدم پیرمردی است که قرآن می خواند در حالی که اشک برگونه ها و محاسنش سرازیر است. به او گفتم: پدر و مادرم فدایت باد! ای فرزند دخت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله! چه چیزی تو را به این سرزمین و صحرایی که کسی در آن نیست، آورده است؟ فرمود: اینها نامه های اهل کوفه به من است، من آنها را جز قاتلان خویش نمی بینم، وقتی این کار را کردند دیگر هیچ حرمتی برای خدا باقی نخواهند گذاشت، مگر آنکه آنرا می درند، خداوند هم بر آنان کسی را مسلط می سازد که خوارشان نماید تا جایی که از کهنه ی کنیزی هم پست تر گردند (4) .
آن حضرت، نسبت به اهل کوفه دلخوش نبود؛ زیرا از حیله و بی وفایی آنان آگاه بود که آنها دشمنانی بر ضد وی خواهند بود و همدست دشمنانش خواهند شد.
به هر حال، ما به بعضی از حوادثی که در مکه پیش از سفر آن حضرت بر او گذشت، اشاره ای می نماییم و انگیزه های هجرتش به عراق و ماجراهای میان راه را بیان می کنیم.

 

 

نامه ی امام به بنی هاشم

هنگامی که امام بر ترک مکه به سوی عراق تصمیم گرفت، این نامه را به بنی هاشم نوشت که در آن، بعد از نام خدا آمده بود: «از حسین بن علی به برادرش محمد و هر که از بنی هاشم نزد وی باشد، اما بعد: هرکس به من بپیوندد، شهید می گردد و هر کس به من ملحق نشود، به پیروزی نخواهد رسید، والسلام» (5) .
امام علیه السلام خاندان نبوی را مطلع ساخت که هر کس از آنان به وی ملحق شود،شهادت را به دست می آورد و هر کس به وی نپیوندد، پیروزی را به دست نخواهد آورد، اما این کدام فتح است که امام آنرا در نظر داشته است؟


این همان فتحی است که هیچیک از رهبران جهان و قهرمانان تاریخ، بجز آن حضرت، آنرا به دست نیاورده اند؛ زیرا عقاید وی پیروز گشت و ارزشهای او به بار نشسته و دنیا با فداکاریش درخشان شد و نام وی سمبل حق و عدالت گردید و شخصیت عظیمش اینک از آن یک امّت و نه امّتی دیگر و یا طایفه ای و نه طایفه ای دیگر نیست، بلکه از آن همه ی انسانیّت بی همتا در هر زمان و مکان می باشد، پس کدام فتحی، از این عظیم تر و کدام پیروزی از این پیروزی والاتر است؟

 

 

پیوستن بنی هاشم به امام حسین

هنگامی که نامه ی امام در مدینه به بنی هاشم رسید، گروهی از آنان برای پیوستن به وی شتافتند تا فتح و شهادت را در خدمت ریحانه ی رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به دست آورند، عموزادگان و برادرانش (6) در میان آنان بودند همچنانکه محمد بن حنفیه نیز همراه آنان، حرکت کرد تا امام را از سفر به عراق بازدارد، ولی امام پیشنهاد وی را نپذیرفت، گفتگوی او را در مباحث پیشین بیان کردیم.

 

پاورقی:

(1) ابن‏کثیر، تاریخ 169 /8 ابن‏عساکر، تاریخ 216 /14.
(2) بحار 375 /44.
(3) ابن‏عساکر، تاریخ 216 /14 ابن‏کثیر، تاریخ 169 /8.
(4) ذهبی، تاریخ اسلام 11 /5. ابن‏کثیر، تاریخ 169 /8. تذهیب التهذیب 856 /1. ابن‏عساکر، تاریخ 216 /14. الدرّالنظیم، ص 547.

(5) کامل الزیارات، ص 157. دلائل الامامة، ص 188 -187، ح 107.
(6) ابن‏عساکر، تاریخ 211 /14.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:34 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

مام حسین علیه السلام هجرت به عراق را انتخاب کرد نه جای دیگری از سرزمینهای جهان اسلام، در حالی که می دانست اهل عراق به چه وضعی از پادرهوایی و اضطراب در رفتار، گرفتار شده بودند. شاید انتخاب عراق- نه هر جای دیگر- از سوی امام، به عوامل زیر برگردد:
اوّل: عراق، در آن روزگار، قلب دولت اسلامی و جایگاه ثروت و مردان بود که در آن، کوفه به عنوان پادگانی برای سپاهیان اسلام تأسیس گردید و نقش مهمی در حرکت فتح اسلامی داشته و در فتح «رامهرمز، شوش، شوشتر و نهاوند» مشارکت نموده که عمر بن خطاب از آن یاری می جسته است.
عمر به والیش «سعد بن ابی وقاص» نوشت: «نیروی فراوانی همراه نعمان بن مقرن، به اهواز بفرست». و در اخبار فتوحات اسلامی به این عبارت، فراوان برخورد می شود که «عمر، از اهل کوفه به آنان مدد رساند». عمر آنها را ستایش نموده می گفت: «خداوند، اهل کوفه را جزای خیر دهد که حوزه ی خود را کفایت می کنند و به مردم سرزمینهای دیگر مدد می رسانند».
مردی از اهل شام در مورد آنها گفته: «شما گنجینه ی اسلام هستید، هرگاه اهل بصره از شما یاری بخواهند، به آنان کمک می کنید و اگر مردم شام از شما کمک بطلبند، به آنان مدد می رسانید» (1) .




علاوه بر اینکه عراق، پایگاهی نظامی بود که از قدیم به میراثش معروف گشته «آنجا قلب زمین و خزانه ی بزرگ مملکت است به اضافه آن نعمتهای اختصاصی که خداوند جلیل به اهل کوفه داده است که عبارتند از: ساخت لباسهای رنگی و ابریشمی و چیزهای دیگری مثل انواع میوه ها و خرماها» (2) .
امویان آن را به عنوان منبع درآمد مهمی برای بیت المال دمشق (3) به کار گرفته بودند که درآمد مالیاتی معاویه از کوفه و نواحی آن به پنجاه میلیون درهم بالغ گردیده بود (4) .
و خراج بطائح (5) به پنج میلیون درهم رسیده بود (6) .

 


عراق، قلب تپنده ی دنیای اسلام بود که گوی سبقت را در صحنه های سیاست، اقتصاد و اجتماع از سایر مناطق ربود و همه ی انقلابیون به سوی آن می شتافتند (7) تا آنرا به عنوان محلی جهت آغاز حرکت به سوی اهداف سیاسی خود قرار دهند... و کوفه، تنها شهر در سرزمینهای اسلامی بود که ارزش حوادث و اهداف جریانهای سیاسی را درک می کرد؛ زیرا بینش اجتماعی تا حد زیادی بر آن حاکم شده بود و کوفیان، خواستهای خود را بر حکامشان تحمیل می کردند و هرگاه خواستهایشان را محقق نمی ساختند، به روی آنان شمشیر می کشیدند و بر علیه آنان به پا می خاستند.
به هر حال، امام، هجرت به کوفه را برگزید، به اعتبار اینکه آن شهر، مرکز قدرت در جهان اسلام بود. «عبدالمتعال صعیدی» می گوید: «امام حسین، به خطا نرفت، هنگامی که تصمیم گرفت به عراق هجرت کند؛ زیرا عراق، مرکز مناسبی برای برپایی حکومتی شامل بود که امر مسلمین را دربرگیرد و لذا آنرا خود انتخاب نمود تا روزگار بعداً، این حکومت را برای عراق محقق ساخت و دولت عباسی در آن به وجود آمد که نزدیک به پانصد سال بر مسلمین حکومت راند» (8) .
دوّم: کوفه، مهد تشیّع و موطنی از مواطن علویان بود که در بسیاری از مواقع، اخلاص خود را نسبت به اهل بیت اعلام نمود؛ گروهای انقلابیون به فرماندهی «مالک اشتر نخعی» یکی از بزرگان شیعه، به سوی مدینه حرکت کردند و عثمان را محاصره و بر او یورش بردند و امام را برای خلافت نامزد نمودند که بذر تشیع در کوفه از زمان خلافت عمر کاشته شد؛ زیرا از والیان کوفه، «عمار بن یاسر و عبداللَّه بن مسعود» بودند که بزرگواریها و فضایل امام را در محافل کوفه منتشر می ساختند و آنچه را که از حضرت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در حق او روایت شده بود، برای مردم می گفتند تا آنجا که بر محبّت و دوستی آن حضرت بار آمدند، به طوری که کوفیان در جنگ جمل و صفین همراه امام شرکت نمودند و به حضرتش می گفتند: «یا أمیرالمؤمنین! ما را به هر جا که خواهی ببر که ما حزب و یاران تو هستیم، با هر که دشمن تواست، دشمنیم و با هر کس که به سوی تو باز آید و از تو اطاعت کند، همراهی می نماییم» (9) .
امام امیرالمؤمنین علیه السلام به نیکی آنها را می ستود، زیرا معتقد بود آنان یاران و همدستان مخلص وی هستند و به آنان می فرمود: «ای اهل کوفه! شما برادران، یاران و همدستان من برای حق هستید و اجابت کنندگان برای جهاد با حلال کنندگان حرام هستید، به کمک شما آن کس که روی برتافته را می زنم و امید اطاعت کامل روی آورنده را دارم» (10) .
و می فرمود: «کوفه گنجینه ی ایمان و جمجمه اسلام و شمشیر و نیزه خداوند است که هر جا بخواهد آنرا قرار می دهد» (11) .
عراق، در سخت ترین جنگها و شدیدترین نبردها به خاطر اهل بیت، شرکت کرد و از قاتلان آنان انتقام گرفته به دست انقلابی بزرگ، «مختار ابن ابی عبیده ی ثقفی»،به خونخواهی آنان برخاست، بنابراین، انتخاب هجرت به کوفه از سوی امام به سبب این بوده که اهالی این شهر به دوستی عمیق نسبت به اهل بیت، شناخته شده بودند.
سوّم: کوفه جایگاه اصلی مخالفت با حکومت اموی بود؛ زیرا کوفیان در طول مدت حکومت امویان، دست از معارضه ی با آنان برنداشته، آرزومند زوال دولتشان بودند. «فلهوزن» سبب دشمنی کوفیان نسبت به امویان را ناشی از این می داند که خلافت از «کوفه» به «دمشق» منتقل گردید و اینکه آنان پس از آنکه خود صاحب دولتی بودند، اینک شهرشان تنها ولایتی در دولت جدید گردیده و درآمدشان را از خراج سرزمینی که خود فتح کرده بودند، از دست دادند و حال باید به ته مانده ای که از سفره های اربابان اموی بر آنها فرومی افتاد، قناعت می کردند و متأسفانه، این تلخی را تنها پس از گذشت فرصت، احساس نمودند بنابراین عجیب نبود اگر مردم کوفه حکومت اهل شام را یوغی سنگین برگردن خود ببینند و در انتظار فرصت مناسبی باشند که خود را از آن رها سازند و آنرا دور بیندازند.
از عواملی که خشم کوفیان را بر امویان شدت بخشید این بود که معاویه افراد شناخته شده ی بی صلاحیتی همچون مغیرة بن شعبه و زیاد بن ابیه را بر آنها حاکم ساخت و آن دو جور و ستم را در میان آنان گسترش دادند و آسایش و آرامش را از آنها گرفتند و در محرومیت اقتصادی آنان، کوشیدند و سیاست گرسنگی و محروم سازی را در بین آنان به اجرا گذاشتند... کوفه مرکزی برای توطئه بر ضد حکومت اموی گردید و شکنجه، قتل و ستمی که از دست والیان کشیدند نیز آنان را از این کار، باز نداشت.
پس هجرت امام به کوفه و انتخاب آن به عنوان مقرّی برای انقلاب به اعتبار این بوده است که آنجا تنها شهر دشمن امویان بود که هیجان مخالفت با امویان در آن شهر، پس از مرگ معاویه، به اوج خود رسیده بود.
چهارم: امام حسین علیه السلام هجرت به عراق را به خاطر دعوتهای مکرر و اصرار فراوان اکثریت غالب مردم کوفه برای آمدن آن حضرت، حتی در زمان معاویه، انتخاب کرد؛ زیرا نامه های آنان پی درپی به حضرتش می رسید و او را به حرکت به سوی آنان تشویق می نمود. اگر امام از پاسخ مثبت دادن به آنان خودداری می کرد در برابر خدا و مردم مسؤول می بود، خصوصاً پس از آنکه سفیرش «مسلم بن عقیل» به وی نامه نوشت و او را از یکدست بودن مردم در بیعت با آن حضرت و انتظار قدوم او با خبر ساخت و وی را به سفر به جانب آنان تشویق نمود و آن حضرت علیه السلام چاره ای جز اجابت آنان نداشت.
«دکتر محمد حلمی» می گوید: «حسین، از حجاز به سوی کوفه برای اجابت دعوتهایی که از مردمش به وی رسیده بود و آمدن وی را به سوی آنان تقاضا می کرد تا انقلابشان بر ضد خلافت یزید را رهبری کند، خارج نشد، مگر پس از آنکه آمادگی کوفیان را برای اقدام به این قیام با اعزام نماینده ای امتحان کرد تا میزان این آمادگی را بشناسد. مسلم بن عقیل بن ابیطالب برای این مأموریت رفت و در مدت کوتاهی، موفق شد دوازده هزار نفر را در قیامی خروشان برای بیعت با حسین و خلع بیعت یزید، رهبری کند. مسلم این امر را به حسین گزارش نمود و او تصمیم گرفت حرکت کند تا شخصاً آن قیام را رهبری نماید و لذا حسین در قیام خود، دست پاچه و شتابزده نبوده است؛ زیرا نامه ها برایش آمده بود، حضرت خواست از میزان جدی بودن آنها مطلع شود که با قیام هزاران نفر در آن مدت کوتاهی که نماینده اش فعالیت داشته، مطمئن گردیده بود» (12) .
پنجم: امام حسین علیه السلام اگر به منطقه ی دیگری غیر از کوفه می رفت، سپاه امویان، حتماً در پی او می رفتند و به ناچار شهید شده و مورد سرزنش و نکوهش واقع می گردید و به او گفته می شد: چرا به عراق نرفتی، سرزمینی که یاران و شیعیان تو را در بردارد و مردم آن، هزاران نامه برایت فرستادند و شما را به رفتن نزد آنان تشویق نمودند؟ در آن صورت، آن حضرت چه پاسخی می داشت اگر به سرزمین دیگری می رفت و لشکریان اموی در پی او می رفتند؟
اینها بعضی از عواملی است که امام را به انتخاب هجرت به کوفه کشاند تا آنجا را مقری برای انقلاب خویش قرار دهد.

 

روی گردانی از حجاز

در اینجا یک مطلب باقی می ماند و آن این است که چرا امام در حجاز باقی نماند تا آنجا را جایگاهی برای شروع انقلاب خود قرار دهد؟ شاید علّت رد کردن آن از سوی حضرت، به موارد زیر برگردد:
الف- محیط حجاز، با اندک بودن منابع اقتصادی روبه رو بود؛ زیرا معاویه، فقر و بینوایی را در آن گسترش داده بود و طبیعی است که انقلاب به پشتیبانی مالی زیادی نیازمند بود و با عدم وجود سرمایه در حجاز، امام چگونه می توانست انقلاب خود را شعله ور سازد؟
ب- عدم وجود بینش سیاسی در حجاز؛ زیرا اکثریت غالب آن از مسائل سیاسی دوری گزیده بودند، در حالی که عراق، مشعل آگاهی سیاسی در سرزمینهای عربی بوده است.
ج- حجاز، برای مرکزیت انقلاب، مناسب نبود؛ زیرا پیوسته در معرض حمله ی نیروهای اموی قرار داشت، به همین خاطر بود که یزید نیروهای فراوانی را برای جنگ با ابن زبیر، به فرماندهی برادرش «عمرو بن زبیر»، اعزام نموده بود.
د- حجاز، دارای پادگان نظامی نبود تا امام به آن پناه ببرد تا دفاع و حمایت از او را بر عهده گیرد.
ه- اکثریت غالب مردم حجاز نسبت به اهل بیت علیهم السلام کینه توز و نسبت به بنی امیه متمایل بودند.
«ابوجعفر اسکافی» می گوید: «اما اهل مکه، همگی با علی دشمنی داشتند و همه ی قریش با وی مخالف و اکثریت مردم با بنی امیه بودند» (13) .
امام علی بن الحسین علیه السلام می فرماید: «در مکه و مدینه بیست نفر هم دوستدار ما نیستند» (14) با وجود شایع بودن دشمنی اهل بیت: در حجاز، چگونه امام آن را مقرّی برای خود انتخاب کند؟
امام، در حالی که همه ی حجازیان می دیدند و می شنیدند، از آنجا خارج شد ولی آنان برای همراهی با وی نشتافتند و هیچیک از آنان، جز اهل بیتش، برای یاری و دفاع از آن حضرت، به دنبالش نرفتند.

 

روی گردانی از مصر

امام، از مصر، روی گردان شد و با کسی در آنجا مکاتبه ننمود؛ زیرا مردمش، در طول روزگار خلفا و در طول حکومت اموی، به آسایش و آرامش و دوری از جریانهای سیاسی، علاقه داشتند و هیچ نامه ای از آنان به امام نرسید که او را برای رفتن نزد آنها دعوت کنند، پس امام، چگونه به سوی آنان هجرت کند؟ به علاوه در مصر، گرایشی عثمانی وجود داشت و والی آن «عمرو بن عاص» بود که دشمنی و عداوت نسبت به اهل بیت: را در آنجا شایع گردانیده دوستی نسبت به بنی امیه را بر قرار کرده بود، پس چگونه امکان داشت امام عازم آنجا شود؟

 

روی گردانی از یمن

«ابن حنفیه» و دیگران به امام پیشنهاد کردند که به یمن هجرت کند؛ زیرا در آنجا شیعیانی برای آن حضرت و پدرش بودند، ولی امام، این نظریه را نپذیرفت. علت روی گردانی حضرت از آن، به نظر ما به موارد زیر برمی گردد:
1- در یمن، پادگان نظامی وجود نداشت که بتواند هنگام یورش بنی امیه از آن حضرت، حمایت و دفاع کند زیرا یمنیها، دارای سلاح و ساز و برگ نظامی نبودند و قدرتی برای دست زدن به عملیات نظامی نداشتند.
2- توده های مردم در یمن، هنگامی که سپاهیان معاویه به فرماندهی «بسر بن ابی ارطاة» ستمگر بر آنها حمله ور شدند، به حمایت از سرزمین خویش نپرداختند تا آنجا که آن ستمگر، بسیاری از آنان را کشت و زنان را به اسارت گرفت و آنها را در بازارها به فروش رساند و هر کدام که ساقی درشت تر داشتند به قیمتی بیشتر، فروخته شدند ولی مردم یمن برای دفع از اعراض خود به پانخاستند بلکه خونها و مالهایی را که خواسته دشمن اموی بود، تسلیمشان کردند، با این حال، امام چگونه به یمن هجرت نماید؟
3- یمن، دچار فقر و بینوایی شد و زندگی اقتصادی آن فلج گردیده بود و مردم آن قدرتی برای تهیه ی اموال و سلاح لازم برای انقلاب نبودند و بسیاری از مردم آن در طلب روزی و رفاه به کوفه آمده بودند.
4- اگر امام به یمن می رفت، یزید او را رها نمی کرد و لشکریانش را برای جنگ با وی می فرستاد و در این راه خونها ریخته می شد و امام به ایجاد فتنه و تفرقه متهم می گشت و بدین ترتیب، عدالت قیام حضرت، بنا به گفته ی «دکتر احمد محمود صبحی»، از بین می رفت (15) .
از آنچه گفتیم سستی نظریه دکتر «علی حسین خربوطلی» آشکار می شود، وی از امام انتقاد می کند که چرا به یمن نرفت و حجاز را ترک کرد، چون در این دو مکان، یاران حقیقی وی و شیعیان مخلص پدرش وجود داشتند، به علاوه، امتیاز یمن این بود که از مرکز خلافت دور، دژهایش محکم، و درّه هایش (16) فراوان بود. این نظریه هیچگونه نشانی از تحقیق ندارد؛ زیرا امام یارانی حقیقی در حجاز نداشت و اگر می داشت هنگامی که حرکت به سوی عراق را اعلان نمود، همراه وی به پا می خاستند و او را طعمه ای تنها در دست فرزند مرجانه، رها نمی کردند. یمن را هم بیان کردیم که از نظر مسائل استراتژیک، مناسب نبوده است تا امام آن را مقرّی برای انقلابش قرار دهد.

 

روی گردانی از ایران

امام، از «ایران» روی گردان شد؛ زیرا هیچ پشتوانه ای در آن نداشت و دعوت به سوی اهل بیت علیهم السلام هنوز در آن، متبلور نشده بود تنها پس از گذشت مدتی، مرکزی برای دعوت علویان شد، یعنی هنگامی که مجموعه ی بزرگی از شیعیان که زیاد، آنانرا به ایران تبعید کرده بود، به این سرزمین آمدند و به نشر تشیع در آن پرداختند و داعیان بنی عباس، ثمره ای را که داعیان شیعه در ایران به وجود آورده بود، برداشت کرده ایران را مقری برای خود قرار دادند و از آنجا بود که قیام بر ضد بنی امیه آغاز شد و حکومت و سلطنت آنانرا بر انداخت.

 

روی گردانی از بصره

امام، از بصره روی گردان شد، زیرا گرایشی عثمانی داشت و بسیاری از مردم آن، پیرو زبیر و طلحه بودند.
«ابوجعفر اسکافی» می گوید: «اهل بصره، همگی علی را دشمن می داشتند» (17) و سبب آن، جنگ جمل بود که سرهای بسیاری از مردم بصره را درو کرد و دلهایشان را از دشمنی نسبت به امام و فرزندانش، انباشت، البته جمعی از شیعیان در آنجا بودند که امام وقتی می خواست به سوی کوفه حرکت کند، با آنان مکاتبه نمود.
به هر حال، کوفه مناسب ترین مرکز برای اعلام انقلاب بر ضد امویان بود؛ زیرا این شهر انقلابی، حرکت مخالفت با بنی امیه را رهبری کرده و پس از هلاک شدن معاویه به طور کامل برای دعوت از امام، آماده شده بود، همچنانکه وطن اصلی شیعیان آن حضرت شمرده می شد؛ دلهای مردمانش مالامال از محبت و دوستی نسبت به حضرتش بود.
انتخاب هجرت به کوفه و نه جایی غیر از آن، از سوی امام علیه السلام مبتنی بر مطالعه ای عمیق نسبت به واقعیت مناطق اسلامی و احاطه داشتن آن حضرت بر جهت گیریهای شهروندان آنها، خواه در صحنه های سیاسی و خواه عقیدتی و میزان قدرت اقتصادی و نظامی آنان بود؛ زیرا امام از همه ی آن موارد اطلاع و آگاهی پیدا کرده بود و هیچ سرزمینی را به غیر از کوفه نیافته بود که استراتژی کامل برای حمایت از انقلاب و تضمین پیروزی در آن فراهم باشد و نیروهای طرفدار آن حضرت و مخالف حکومت اموی را در برگیرد، بنابراین، حرکت به سوی آنجا، ضرورتی بوده که جایگزینی برای آن وجود نداشته است.

پاورقی :

(1) الطبقات الکبری 124 /6.
(2) همدانی، مختصر کتاب البلدان، ص 52.
(3) فتوح البلدان، ص 293.
(4) یعقوبی 218 /2.
(5) «بطائح» زمین گسترده‏ای میان واسط و بصره که روستاهایی به هم متصل و وسیع بوده است (معجم‏البلدان 666 /1).
(6) قدامة بن جعفر، الخراج و صنعة الکتابة، ص 169.
(7) العراق فی ظل الحکم الأموی، ص 9.
(8) مجله‏ی الغری، سال نهم، شماره‏ی 14 -11، ص 108.
(9) الامامة والسیاسة 125/1.
(10) همان، ص 124.
(11) ابن‏فقیه، مختصر البلدان، ص 163.
(12) الخلافة والدولة فی العصر الاموی، ص 116 -115.

(13) شرح نهج‏البلاغه، 103 /4.
(14) همان، ص 104.
(15) نظریه‏ی امامت نزد شیعه‏ی اثناعشری، ص 243.
(16) تاریخ عراق در سایه‏ی حکومت اموی، ص 121. صولی نیز در کتاب خود الدولةالامویة فی الشام، ص 53 همین نظر را داشته است.
(17) شرح نهج‏البلاغه 103 /4.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:34 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

ام، در شب جمعه، سه شب از شعبان گذشته به مکه رسید (1) و در خانه عباس بن عبدالمطلب (2) ، رحل اقامت افکند، مردم مکّه استقبال شایانی از آن حضرت به عمل آوردند و هر صبح و شب نزد آن حضرت می رفتند و احکام دین و احادیث پیامبرشان را از او می پرسیدند.
«ابن کثیر» می گوید: «مردم در مکّه به سوی او می رفتند، در اطرافش می نشستند و سخنش را می شنیدند و از آنچه می شنیدند، بهره می بردند و آنچه را از او روایت می کردند، می نوشتند» (3) .
امام با جاذبه معنوی خود، دلها را به خود جلب می کرد و قلبها را به سوی خود می کشید، مردم به دور او حلقه زدند تا جانهای خود را از آب گوارای علومش که ادامه علوم جدش، پرتو افکنده علم و نور در زمین بود، سیراب کنند.

 

توجه حاجیان و زایران عمره به حضرت حسین

کسانی که برای حج و عمره از سایر مناطق به بیت اللَّه می آمدند، نزد آن حضرت به رفت و آمد پرداختند (4) و دیگران را به سوی او فرا می خواندند و برگرد وجودش می گشتند، این یکی از او علم و حدیث می خواست و آن دیگری از او حکمتهای سودمند و سخنان جامع فرا می گرفت تا با انوار آنها در تاریکیهای زندگی هدایت شود. (5) امام، ثانیه ای از وقت خودرا رها نمی کرد که بدون نشر بینش و آگاهی اجتماعی بگذرد، آن حضرت، مردم را به بیداری و بر حذر بودن از سیاست اموی فرا می خواند که هدفش، به بردگی کشیدن مسلمین و خوار نمودن آنان بوده است.

 

اضطراب حکومت محلی

حکومت محلّی در مکه، از آمدن امام به آنجا مضطرب شد و ترسید که امام آن را مرکزی سیاسی برای دعوت خویش و محلّی برای اعلام انقلاب بر ضد حکومت دمشق قراردهد لذا «عمرو بن سعید اشدق» حاکم مکّه، پریشان، به نزد امام شتافت و به آن حضرت گفت: چه چیزی تو را (به اینجا) آورده است؟
- به خداوند و به این خانه پناه آورده ام... (6) .
امام به بیت اللَّه الحرام که هر کس وارد آن شود، ایمن و از هر ظلم و تعدّی در امان خواهد بود، پناه آورده بود.
«اشدق»، اعتنایی به سخن امام نکرد، بلکه نامه ای به یزید نوشت و او را از
آمدن امام به مکه و رفت و آمد مردم نزد وی و ازدحام آنان در مجلس امام و اجماع آنان بر تکریم آن حضرت، آگاه کرد و به وی خبر داد که این مسأله، خطری برای دولت اموی به وجود می آورد.

 

حضرت حسین با ابن عمر و ابن عباس

هنگامی که حضرت امام حسین علیه السلام به مکه آمد، «عبداللَّه بن عباس و عبداللَّه بن عمر» در آنجا اقامت داشتند. آنها برای استقبال از آن حضرت و تشرّف به خدمتش شتافتند در حالی که قصد داشتند از مکه خارج شوند، پس «فرزند عمر» به آن حضرت گفت:
«ای ابا عبداللَّه! خداوند تو را رحمت کند، از خداوند پروا کن که بازگشت تو به سوی اوست، تو دشمنی افراد این خاندان (بنی امیّه) را نسبت به خودتان می دانی، اینک این مرد، - یزید بن معاویه -، بر مردم حاکم شده است، من مطمئن نیستم از اینکه مردم به خاطر این زرد و سفید به سوی او میل کنند، و تو را بکشند و عدّه زیادی به سبب تو هلاک شوند؛ زیرا من شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله را که می فرمود: حسین کشته می شود و اگر او را کشتند و واگذاشتند و یاری نکردند، خداوند آنها را تا روز قیامت خوار خواهد ساخت، من به تو پیشنهاد می کنم که وارد صلحی شوی که مردم در آن داخل شده اند و صبر کن آن گونه که قبلاً با معاویه صبر کردی، شاید خداوند میان تو و قوم ستمکاران حکم کند...». سرور آزادگان به وی فرمود: «من با یزید بیعت کنم و در صلح وی وارد شوم؟!! در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره وی و پدرش فرموده است آنچه را فرمود».
«ابن عباس» به سخن آمد و به آن حضرت گفت: «ای ابا عبداللَّه! راست گفتی، پیامبر صلی الله علیه و آله در حیاتش فرمود: مرا با یزید چه باشد، خداوند، یزید را برکت ندهد، او پسرم و فرزند دخترم، حسین را می کشد و سوگند به آنکه جانم در دست اوست، فرزندم در میان قومی کشته نشود و آنها او را حمایت نکنند، مگر اینکه خداوند میان دلها و زبانهایشان اختلاف خواهد افکند».
ابن عباس و حضرت حسین علیه السلام، به گریه افتادند، آنگاه آن حضرت، روی به ابن عباس کرد و گفت: «ای ابن عباس! آیا می دانی من فرزند دخت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله هستم؟».
- «آری، به خدا سوگند!.. می دانیم که در دنیا کسی جز تو فرزند دخت رسول اللَّه نیست و اینکه یاری کردن تو بر این امّت واجب است همچون واجب بودن نماز و زکات که هیچیک از آنها بدون دیگری، پذیرفته نمی شود...».
حضرت حسین علیه السلام به وی گفت: «ای ابن عباس! چه می گویی در مورد قومی که فرزند دخت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله را از خانه و محل آرامش و زادگاه و حرم پیامبرش و مجاورت قبر و مسجد و محل هجرتش خارج کردند و او را هراسان و پریشان ساختند که نه در جایی آرام می گیرد نه به موطنی پناه می آورد و از این کار قصد دارند که او را بکشند و خونش را بریزند در حالی که وی نه به خداوند شرک گفته و نه به جای وی کسی را به یاری گزیده و نه از آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله بر آن بوده، دگرگون گشته است...».
ابن عباس، به تأیید کلامش پرداخت و در حمایت از گفتار آن حضرت، گفت: «در آنها چیزی نمی گویم جز اینکه آنان به خدا و پیامبرش کافر شده اند و به سوی نماز نمی روند جز در حالی که خسته و بیزار باشند، برای مردم ریا می کنند و جز اندکی، خدای را یاد نکنند، میان این و آن سرگردانند و هرکس را که خداوند گمراه کند، راهی برایش نخواهی یافت، بر امثال اینان است که عذاب بزرگ فرود می آید. اما تو ای فرزند رسول اللَّه! تو راس افتخار به رسول اللَّه هستی، پس گمان مبر ای فرزند دخت رسول اللَّه که خداوند از آنچه ظالمان انجام می دهند، غافل است من گواهی می دهم که هرکس از مجاورت با تو روی گردان شود و به جنگ با تو و جنگ با پیامبرت طمع و رزد، او را بهره ای نخواهد بود...».
امام حسین علیه السلام سخنش را تصدیق نمود و فرمود: «آری، به خدا سوگند!».
آنگاه ابن عباس آمادگی خود را برای اقدام به یاری آن حضرت بیان کرد و گفت: «ای فرزند رسول خدا! فدایت گردم! گویا تو مرا برای خود می خواهی و از من می خواهی که یاری ات کنم. به خدایی که جز او پروردگاری نیست، اگر من با این شمشیرم، در خدمت تو آنقدر بجنگم که دو دستم از کفهایم جدا شوند، به اندازه یک صدم از حق تو را ادا نکرده باشم هم اینک من در خدمت تو هستم، با فرمانت مرا امر کن».
«ابن عمر» سخن ابن عباس را قطع کرد و روی به حضرت حسین علیه السلام نمود و گفت: «از تصمیمی که گرفته ای درنگ کن و از همینجا به مدینه باز کرد، در صلح این قوم وارد شو و از و طنت و حرم جدّت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله دور مشو، برای این افراد که بهره ای برای آنان نیست، حجت و راهی برخود ایجاد نکن، اگر دوست داری بیعت نکنی، تو رها هستی تا نظر خود را ببینی، زیرا یزید بن معاویه شاید جز اندکی زنده نماند و خداوند امر او را از تو کفایت کند».
امام بر او ایراد آورد و سخنش را بر او باز گرداند و فرمود: «افسوس از این سخن برای همیشه! ما دام که آسمانها و زمین باشند، من از تو ای عبداللَّه! می پرسم که آیا من نزد تو بر خطا هستم؟ پس اگر بر خطا باشم مرا بازگردان که من می پذیرم و می شنوم و فرمان می برم».
فرزند عمر گفت: «سوگند به خدا! نه، خداوند متعال، فرزند دخت پیامبر خدا را بر خطا قرار نمی دهد و کسی همچون تو با طهارت و نزدیکیش نسبت به رسول خداصلی الله علیه و آله همانند یزید بن معاویه نیست، ولی من بیم دارم که این چهره زیبای تو را با شمشیرها بزنند و از این امّت چیزی را ببینی که دوست نداری، پس همراه ما به مدینه بازگردد و اگر دوست نداری بیعت کنی، هرگز بیعت مکن و در خانه ات بنشین».
امام، روی به او کرد و او را از پلیدی امویان و نیتهای بدشان نسبت به آن حضرت، آگاه کرد و گفت: «هیهات ای فرزند عمر! این قوم مرا رها نخواهند کرد، هر چند مرا داشته باشند و اگر بر من دست نیابند، همچنان تلاش خواهند کرد تا من به اجبار بیعت کنم یا مرا بکشند، آیا نمی دانی ای عبداللَّه! از ناچیزی دنیا نزد خداوند متعال است که سر یحیی بن زکریا نزد ستمکاری از ستمکاران بنی اسرائیل آورده شد، در حالی که آن سر با ارائه حجّت به آنان سخن می گفت؟!! آیا نمی دانی ای ابوعبدالرحمان! بنی اسرائیل میان طلوع فجر تا طلوع گویی که کاری نکرده اند، خداوند در مورد آنها به شتاب اقدامی نکرد و سپس آنان را گرفت، گرفتن شکوهمندی قدرتمند» (7) .
این گفتگو، تصمیم آن حضرت بر انقلاب و عزم او را بر نبرد با یزید نشان می دهد؛ زیرا وی، امام را به حال خود نمی گذاشت، پس یا باید بیعت می کرد و خود و اسلام را ذلیل می ساخت و حرمتهایش شکسته می شد یا با عزّت و کرامت کشته شود، آن حضرت، مرگ را بر نابودی کرامتش و کرامت امّت و مقدسات آنان، ترجیح داد.

 

وصیت امام حسین به ابن عباس

امام حسین علیه السلام، روی به ابن عباس کرد و این وصیت را به وی ابلاغ نمود و فرمود: «تو ای ابن عباس! عموزاده پدرم هستی، از آن وقت که تو را شناختم همچنان امر به خیر کرده ای، تو همراه پدرم بودی و به او پیشنهادهایی که رستگاری و صواب در آنها بود، می دادی، پدرم تو را هم صحبت خود می کرد و از تو نظر می خواست و با تو مشورت می نمود، تو هم به صواب، مشورت می دادی، پس در امان خدا به مدینه برو و چیزی از خبرهایت را از من پنهان مکن ما دام که ببینم اهل آن مرا پاسخ مثبت دهند و یاری ام می کنند در این حرم، و طن گرفته و مقیم هستم، پس هرگاه مرا واگذارند، دیگرانی را به جای آنان بر می گزینم و به سخنی که ابراهیم هنگام افکنده شدن در آتش گفت، پناه می جویم که: حسبی اللَّه و نعم الوکیل؛ خداوند برایم کافی است و او بهترین یاوراست، و آتش بر او سرد و سلامت گردید...» (8) .

 

پاورقی:

(1) ابن صباغ، الفصول المهمّة، 183، و سیلة المآل فی عد مناقب الآل، 185.
(2) نهضة الحسین علیه السلام، ص57.

(3) ابن جوزی، منتظم. الافادة فی تاریخ الائمة السادة.
(4) ابن عساکر، تاریخ 207 / 14 و در اخبار الطوال، ص229 آمده است: آن حضرت در شعب علی، فرود آمد.
(5) البدایة و النهایة 151 / 8.
(6) تذکرة الخواص، ص237.

(7) الفتوح 43 - 38/5.

(8) خوارزمی، مقتل 193/1.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:33 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

داع حضرت حسین با قبر جدش

امام حسین علیه السلام در شب دوّم به کنار قبر جدش صلی الله علیه و آله شتافت در حالی که غمگین و اندوهناک بود تا از ستم ستمکاران نزد آن حضرت شکایت بَرَد. امام علیه السلام در برابر قبر شریف ایستاد، دو رکعت نماز خواند، بسیار متأثر شو افسرده خاطر بود، آنگاه از محنتها و گرفتاریهایی که بر آن حضرت وارد شده بود، شکایت کرد و گفت:
«خداوندا! این قبر پیامبرت محمد است و من فرزند دختر محمد، ماجراهایی برایم پیش آمده که تو می دانی. خداوندا! من معروف را دوست می دارم و از منکر، بیزارم، ای دارنده شکوه و عظمت، به حق این قبر و هر کسی که در آن است از تو می خواهم برای من آنچه را موجب رضایت تو و پیامبرت می باشد، انتخاب فرمایی».

 

امام حسین جدش را در خواب می بیند

حضرت حسین علیه السلام برای مدتی طولانی به قبر جدش نگاه کرد، در حالی که اطمینان یافته بود که دیگر آن را نخواهد دید، آنگاه به گریه افتاد.
هنوز سپیده صبح ندمیده بود که آن حضرت را خواب فرا گرفت، جدّش حضرت رسول صلی الله علیه و آله را در خواب دید که با گروهی از فرشتگان آمده بود. آن حضرت، امام حسین علیه السلام را در آغوش گرفت و میان دو چشم وی را بوسید در حالی که به وی می فرمود: «ای پسرم! گویی که تو به زودی در کرب و بلا در میان جمعی از امتم، کشته شده و سربریده خواهی شد در حالی که تشنه خواهی بود و به تو آب نخواهند داد و تشنه کام خواهی بود اما سیراب نخواهی شد، آنها با این وجود به شفاعتم در روز قیامت امید خواهند داشت، برای آنان در نزد خداوند، بهره ای نخواهد بود.


عزیزم! حسین! پدر، مادر و برادرت بر من وارد شده اند آنها مشتاق تو هستند، همانا برای تو در بهشت درجاتی است که جز با شهادت به آنها دست نخواهی یافت...».
امام حسین علیه السلام برای مدتی طولانی به جدش صلی الله علیه و آله نگاه کرد و عطوفت و مهربانی آن حضرت را نسبت به خود، به یاد آورد. آنگاه، اشتیاقش فزونی یافت و محنتهای بزرگی که از حکومت اموی بر او وارد می شد، در نظرش مجسم گشت؛ زیرا وی یا باید با فاجر بنی امیه بیعت کند و یا کشته شود. آنگاه به جدش متوسل شد و با تضرع به او گفت: «ای جد من! نیازی به بازگشت به دنیا ندارم، مرا نزد خود ببر و مرا با خود به منزلت وارد کن».
پیامبر صلی الله علیه و آله متأثر شد و به وی فرمود: «باید به دنیا باز گردی تا شهادت روزی ات شود و پاداش بزرگی که خداوند در آن برای تو قرارداده است، تو و پدر و عمو و عموی پدرت، روز قیامت در یک گروه محشور می شوید تا وارد بهشت گردید» (1) .
حضرت حسین علیه السلام پریشان و مضطرب، از خواب برخاست، در حالی که امواجی از درد و غم بر او دست یافته بود و به یقینی که کوچکترین شکی در آن راه نداشت، رسیده بود که حتماً شهادت روزی اش خواهد گشت، پس همه اهل خانه اش را جمع کرد و آن خواب غم انگیز را برایشان گفت، در آن روز در شرق زمین یا در غرب آن، هیچ کس بیش از اهل بیت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله غمگین و هیچ مرد و زنی بیشتر از آنان گریان نبود (2) .

 

 

وداع امام حسین با قبر مادر و برادرش

حضرت حسین علیه السلام در تاریکی شب به سوی قبر مادرش، یادگار پیامبر صلی الله علیه و آله و پاره تن آن حضرت رفت و مدتی در برابر قبر شریفش ایستاد، در حالی که نگاههای آخرین وداع را بر قبر می افکند و عواطف سرشار و مهربانیهای فراوانش را به یاد می آورد، دوست می داشت که زمین باز شود تا مادر، وی را همراه خود به زیر خاک برد، آنگاه به گریه افتاد و با قبر، وداعی گرم نمود و سپس به طرف قبر برادر پاکش حضرت حسن علیه السلام رفت و با اشک خود، زمین قبر را سیراب کرد، در همان حال دردها و غمها او را در بر گرفته بودند. پس از آن، غرق در اندوه و غم به خانه خود بازگشت (3) .

 

هراس بانوان بنی هاشم

هنگامی که امام تصمیم به ترک مدینه و پناه بردن به مکه گرفت، بانوان خاندان عبدالمطلب، در حالی که به شدت محزون و متأثر بودند، جمع شدند؛ زیرا خبرهای بسیاری از رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد کشته شدن فرزندش حسین علیه السلام، به آنان رسیده بود.
آنها شروع به نوحه سرایی نمودند و صدایشان به گریه بلند شد. منظره ای هراس انگیز بود، حضرت حسین علیه السلام با اراده ای محکم، روی به آنان کرد و فرمود: «شما را به خدا! این کار را که معصیت خداوند و پیامبر می باشد، آشکار نکنید».
دلهایشان به درد آمد و فریاد زدند: «نوحه سرایی و گریه را برای چه کسی می خواهیم، امروز نزد ما همانند روزی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله، علی، فاطمه و حسن درگذشته بودند... خداوند ما را فدای تو قرار دهد، ای محبوب نیکان!...».
یکی از عمه های آن حضرت به سوی او آمد در حالی که چهره اش برافروخته شده بود. با صدایی که از گریه مرتباً قطع می شد، گفت: هاتفی را شنیدم که می گفت:

وان قتیل الطف من آل هاشم
اذل رقاباً من قریش فذلت

«آن کشته سرزمین طف، از خاندان هاشم، گردنهایی از قریش را به ذلّت نشاند و آنها خوار شدند».
امام علیه السلام او را آرام کرد و دستور به شکیبایی داد همان گونه که دیگر بانوان از خاندان عبدالمطلب را چنین امر فرموده بود (4) .

 

همراه با برادرش فرزند حنفیه

«محمد بن حنفیه» پریشان نزد حضرت حسین علیه السلام شتافت در حالی که به سختی قدم بر می داشت و از شدت غم و اندوه، به درستی راه خود را نمی دید، هنگامی که در جای خود قرار گرفت، روی به حضرت حسین علیه السلام کرد و با کلمات بریده ای همراه با اخلاص و دلسوزی نسبت به آن حضرت، گفت:
«برادرم! جانم فدای تو باد! تو محبوبترین مردم و عزیزترین آنان نزد من هستی، سوگند به خدا! نصیحتی را برای کسی از مردم، باز نمی دارم و کسی از تو به آن شایسته تر نیست، تو همچون جان و روح من هستی، تو بزرگ اهل بیت منی، تو کسی هستی که بر او اعتماد دارم و طاعتش برگردن من است؛ زیرا خداوند تبارک و تعالی تو را شرافت بخشیده و از سروران اهل بهشت قرارداده است، من می خواهم پیشنهادی به تو بکنم، پس آن را از من بپذیر...».
محمد، با این سخن دلسوزانه، عواطف سرشار خود را که پر از دوستی و احترام نسبت به برادرش بود، ابراز داشت. امام به سوی او توجه فرمود و محمد گفت: «به شما پیشنهاد می کنم که تا می توانی از بیعت با یزید بن معاویه و از سرزمینهای مختلف، دور شوی و سپس فرستادگان خود را برای مردم بفرستی، پس اگر با تو بیعت کنند، خداوند را بر آن، سپاس گویی و اگر برگرد کسی غیر از تو جمع شوند، خداوند نه دین تو را بدان سبب ناقص می گرداند، نه عقل تو را، نه بزرگواری و نه فضیلتت را، من بر تو می ترسم که به شهری از این شهرها وارد شوی و مردم اختلاف پیدا کنند؛ گروهی همراه تو باشند و گروه دیگر بر علیه تو، آنگاه با هم به زد و خورد بپردازند و تو نخستین هدف نیزه ها گردی، در آن صورت، بهترین همه این امت از حیث خود و پدر و مادر، خونش ضایع ترین و خاندانش، خوارترین می شوند...».
امام حسین علیه السلام به وی فرمود: «به کجا بروم؟»
«در مکه اقامت کن که اگر در آنجا آرامش یافتی، همانجا می مانی و الّا به شنزارها و شکاف کوهها روی کن و از شهری به شهر دیگر برو تا ببینیم که سرنوشت مردم به کجا می انجامد و بدین ترتیب رأی تو درست ترین و کار تو دوراندیشانه ترین خواهد بود تا اینکه به پیشواز حوادث بروی و کارها در آغاز بر تو مشکل نگردد که به آنها پشت کنی» (5) .
امام، بی اعتنا به حوادث، به سخن آمد و او را از عزم و تصمیم کاملش بر نپذیرفتن بیعت یزید، با خبر ساخت و فرمود؛ «برادرم! اگر در دنیا ملجأ و پناهگاهی نباشد، با یزید بن معاویه، بیعت نمی کنم».
فرزند حنفیه، به گریه افتاد، زیرا از واقع شدن مصیبتی کمر شکن، مطمئن شده بود و آن مصیبتها و محنتها را که بر برادرش جاری خواهد شد، به یاد آورد. امام از دلسوزی اش تشکر کرد و به او فرمود: «برادرم! خداوند جزای خیر به تو بدهد؛ زیرا دلسوزی نمودی و به صواب رهنمون گشتی، من قصد دارم که به سوی مکه خارج شوم، من و برادران و برادر زادگان و شیعیانم، وضعشان وضع من و نظرشان نظر من می باشد، اما تو، اشکالی ندارد که در مدینه بمانی و در اینجا مسائل را ناظر باشی و چیزی از مسائل آن را بر من پنهان ننمایی» (6) .

 

وصیت امام حسین به فرزند حنفیه

امام، وصیتنامه جاویدان خود را برای برادرش فرزند حنفیه نوشت که در آن از عوامل انقلاب بزرگش بر ضد حکومت یزید، سخن گفته است. در این وصیتنامه بعد از نام خدا آمده است:
«این است آنچه حسین بن علی علیه السلام به برادرش محمد بن حنفیه وصیت نموده است، حسین شهادت می دهد که پروردگاری جز خداوند یکتا نیست و شریکی ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست که به حق از جانب او آمده است و بهشت حق است و آتش حق و روز قیامت بدون شک خواهد آمد و خداوند آنان را که در قبرها هستند بر می انگیزد. من از روی بیهودگی و خودسری حرکت نکرده ام و نه برای تباهی و یا ستم، بلکه برای طلب اصلاح در امت جدم صلی الله علیه و آله قیام نموده ام، می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و با روش جد و پدرم علی بن ابی طالب رفتار نمایم، هر کس مرا به حق بپذیرد، خداوند به حق سزاوارتر است و هرکس بر من اعتراض کند، صبر می کنم تا خداوند میان من این قوم حکم کند که او بهترین حاکمان است. این وصیت من برای تو است ای برادر!، من توفیقی جز به خدا ندارم که بر او توکل کرده ام و به سوی او باز می گردم» (7) .
به خاطر این هدفهای والا بود که امام، انقلاب جاویدانش را آغاز کرد؛ زیرا آن حضرت بیهوده و خود سرانه خارج نشد و درپی هیچ نفع مادی برای خود و خاندانش نبود، بلکه بر ضد حکومت ظلم و طغیان قیام کرد، می خواست بناهای بلند عدالت را در میان مردم به پای دارد و چه با شکوه است گفتار آن حضرت که فرمود:
«پس هر کس مرا به حق بپذیرد، خداوند به حق سزاوارتر است، و هر کس به من اعتراض کند، صبر می کنم تا اینکه خداوند میان من و این قوم حکم کند که او بهترین حاکمان است».
امام، قیام خود را چنین مشخص فرمود که برای احقاق حق و نابودی باطل بوده است. آن حضرت به نام حق، امت را فرا خواند که برگرد او جمع شوند تا حقوق خود را حمایت کنند و کرامت و عزت خود را که به دست امویان درهم کوبیده شده بود، محافظت نمایند و اگر امّت به ندایش پاسخ ندهد، حرکت انقلابی اش را با صبر و پایداری در مبارزه با ستمکاران و تجاوزکاران، ادامه دهد تا خداوند میان وی و آن قوم، حکم نماید که او بهترین حاکمان است... نیز آن حضرت مشخص نمود که می خواهد بر شیوه جد و پدرش حرکت کند نه بر شیوه هیچ یک از خلفا.
در این وصیتنامه مواردی است که در مطالعه علل قیام آن حضرت علیه السلام به آنها مراجعه می کنیم.
امام، پس از وصیت به برادرش محمد، برای سفر به مکه آماده گردید تا با حجاج بیت اللَّه الحرام و دیگران، ملاقات کند و اوضاع موجود در کشور و آن بحرانها و خطرهایی که امّت در روزگار یزید با آن دست به گریبان است، با آنان در میان بگذارد.
امام علیه السلام پیش از آنکه مدینه را به سوی مکّه ترک کند، به مسجد جدّش پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شد و در حالی که غرق در غم و اندوه بود، آخرین نگاه وداع را بر آن افکند، آنگاه به محراب جدش صلی الله علیه و آله و به منبر آن حضرت نگاه کرد و خاطرات آن محبتی برایش زنده شد که جدش صلی الله علیه و آله در هنگام خرد سالی اش به وی ارزانی می داشت؛ زیرا حسین علیه السلام در همه دورانهای زندگی اش، آن محبتی را که جدش به وی عنایت می فرمود، فراموش نکرده بود آنگاه که درباره او می گفت: «حسین از من است و من از حسینم، خداوند دوست بدارد هر کس که حسین علیه السلام را دوست دارد، حسین، سبطی از اسباط است...» (8) .
امام، به یاد آورد که چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله ارزشهای والایی را که روح مبارکش در برداشت، به وی عطا فرمود، ارزشهایی که با داشتن آنها، خاتم پیامبران و سرور فرستادگان شده بود امام یقین داشت که آن حضرت تنها از روی عاطفه محض، آن توجه را به وی نداشت، بلکه دقت نظر دیگری داشت که همان باقی ماندن بر طریق رسالت و مبانی آن حضرت بود. امام، یقین پیدا کرد که باید آن فداکاری عظیم را تقدیم کند تا اسلام را از دستبرد تبهکاران مصون بدارد...
مورخان می گویند: آن حضرت در میان اهل بیتش، وارد مسجد شد، در حالی که در راه رفتن بر دو نفر تکیه داشت و گفتار «یزید بن مفرغ» را بر زبان می آورد:
لاذ عرت السوام فی فلق الصبح      مغیراً و لا دعیت یزیدا
یوم اعطی من المهانة ضیما           والمنایا ترصدننی ان احیدا (9) .
«نه هنگام سپیده صبح، پرندگان را پریشان سازم آنگاه که حمله کنم و نه مرا یزید بخوانند».
«روزی که به زور خواری ببینم و اجلها به انتظار من باشند که از راه به در روم».
«ابوسعید» می گوید: هنگامی که این دو بیت را شنیدم، با خود گفتم که آن حضرت به آنها تمثل نجسته مگر برای تصمیمی که گرفته است، پس چیزی نگذشت که به من خبر رسید آن حضرت به سوی مکه حرکت نموده است (10) .
امام، تصمیم بر فدارکاری گرفته بود تا مسیر زندگی را تغییر دهد و سخن خدا و اندیشه خیر را در زمین بالا برد.
اما یثرب، مهد نبوت، هنگامی که خبر حرکت حضرت حسین علیه السلام در آن شایع شد، در حزن و اندوه فرو رفت و غم و درد بر مردمش سایه افکن شد؛ زیرا مطمئن شدند که خسارت سنگینی بر آنها دست خواهد یافت؛ چون پرتوی از نور رسالت که زندگی آنها را روشنی می بخشید، از آن دور می شد، آن عده از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله که بر جای بودند به شدت اندوهگین شدند؛ زیرا در وجود حسین علیه السلام، ادامه وجود جدش صلی الله علیه و آله را می دیدند که آنان را از زندگی و سرگردانی در صحرا، رهایی بخشیده بود.

 

پاورقی :

(1) الفتوح 29 - 27 / 5.
(2) العوالم، 178 - 177 / 17.

(3) الفتوح 29 / 5.

(4) مقرّم، مقتل حضرت حسین علیه السلام 138 - 137 / 5.

(5) طبری، تاریخ 342 - 341 / 55.
(6) الفتوح، ص32.

(7) الفتوح: 34 - 33 خوارزمی، مقتل 189 - 188/1.
(8) ترمذی، سنن: 658 / 5 / ح 3775؛ ابن ماجه، سنن 51 / 1 ح144؛ العوالم 34 - 33 / 17 / باب 1 / ح 4 - 1.
(9) ابن اثیر، تاریخ 17 / 4.
(10) ابن عساکر، تاریخ 204 / 14. طبری، تاریخ 342 / 55.

منبع : عاشورا دات آی آر



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 1:32 عصر روز یکشنبه 90 آذر 20

<      1   2   3   4   5   >>   >